eitaa logo
تࢪاۅُش🫀✍🏻
115 دنبال‌کننده
46 عکس
19 ویدیو
0 فایل
💜✍🏻 ° گمشده‌ای حیران میان روزگار° درپی روحم می‌نویسم و عشق را میان واژه‌هایم پیدا می‌کنم🫀🌱 آمنه‌سادات‌حکیم|•مبٺݪآ•| https://harfeto.timefriend.net/17152507383474 •°•°• https://www.instagram.com/Im_mobtala
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر، امروز این دیوونه درازه واستاده بود پشت نرده‌های حیاط؛ داد میزد: بابا، خوش انصافا.. دروغو که تو کل سال میگید، سیزده رو بذارید واسه گفتن همون حقیقتی که نگه‌داشتین واسه پنجشنبه‌های سر قبرمون.. :) میگم دکتر، مطمئنی این دیوونه درازه، دیوونه‌ست؟؟
صُب که انتظار اومدن قطار مترو رو می‌کشیدم شنیدم ، یه دختر طوسی پوش با بغض می‌گفت محبت، رفاقت، دوس داشتن، فداکاری و گذشت، اگر یک طرفه باشه سرطان میاره. برای چی خودمو حقیر کنم و حرفامو بهش بزنم؟ حواسش نبود که اگر حرف ها در دل جمع شوند، غده می‌شوند. از آن غده هایی که روحت را ذره ذره از بند جسمت رها می‌کند و تورا زجر کش...
دختر! مخلوق لطیف و پیچیده‌ی خدا🌸 دختری که برای لطافت و ظرافتش، مَثَل برگ گل را می‌زنند. برگ گل لطیفی که رسم صبوری و مقاومت در برابر ناملایمات باد و شلاق های باران را خوب یاد گرفته! دختری که گریه‌هایش، صبوری هایش در برار حرف‌ها،رفتار ها، شد رمز موفقیتش... گریه‌هایی که نعمت شمردشان و توانست که با هر قطره‌اشک اراده‌اش را قوی تر کند دختر، لطیف و خیال انگیز ترین آیه‌ی نازل شده، روزت مبارک مالک ملیح‌ترین لبخند ها💜 مراقب شکوفه‌ی بهاری وجودت باش... بهار بی شکوفه‌هاش زیباییشو از دست میده و دنیا بدون تو... تو خودت باید ثانیه‌های زندگیتو اونجوری که میشه قشنگ ساختش، بسازی و با هر حرفی قوت و ارده‌تو از دست ندی و نذاری هرکسی اشکاتو ببینه و ضعف بشمارتشون... برگ گل خدا روزت مبارک💜 آمنه سادات حکیم |•مبٺݪآ•|
تࢪاۅُش🫀✍🏻
سیاهی بر شهر چیره شد و قمر نمایان... آخرین بوسه را مهمان پیشانی‌اش کرد و آرام نجوا. نجوایی که به حتم اگر به گوش کسی می‌رسید تاب نمی‌آورد و از شدت شوق جان می‌سپارد... گوش‌هایش تاب نیاوردند زیر بار این‌همه حلاوت صوتش! کلامش به عمق ‌جان نه، به عمق روحش نفوذ و کرد و به کامش شیرین آمد.شیرینی‌ای که احلی‌من‌العسل بود... به دست فرشته‌ها سپردش و فرمان داد حاضرش کنند تا حوالی صبح رهسپار شود و مدتی را مهمان. شب آخر بود و به تاریخ زمینیان شب ۹‌ذی‌القعده. حوالی صلاة‌صبح دخترک مهمان زمین شد و جلوه‌ای از وجود خدا... دخترک امن شهر که روزی قلم به دست گرفت و از صاحب نجوا گفت، آمنه‌‌ای که لقب امن قصه‌هارا به او دادند...
مهربون رفیق! شکر بابت همه مهربونی‌هات، همه روزایی که پیشم بودی و هستی... شکر بابت یک‌سال دیگه نفس کشیدن و به تو نزدیک شدن، انقدری که شدی رفیقم💜
آخه ببینید چه قلمی داره.... ماشاءالله لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم واسه تولدم نوشته💜
به نام آیه‌ی حقش، بسم ربک الاعلی!🍀 چشم‌های پر فروغش را به آغوش زمین رساند. شب به استقبالش آمد و ماه خوش آمد گفت. لاله‌ها را دید و شقایق‌هایی به رنگ فلق. چه بهاری خلق کرده بود تعالی! لبخند زد. ناگهان قطره‌ای شوق از انحنای لبخندش بر زمین چکید. خوب نگاه کرد. قطره آرام تراب را نوازش کرد و بوسه‌ای شد بر دلش. بوسه جان گرفت و دخترکی را آفرید با چشم‌های ناز، موهایش ابریشمی جاری بر رود و ابروانش هلالِ قمر! آن شب بهار در بهار دمیده شد...🌸 ✍🏻زینب سادات صالحی
تࢪاۅُش🫀✍🏻
به نام آیه‌ی حقش، بسم ربک الاعلی!🍀 چشم‌های پر فروغش را به آغوش زمین رساند. شب به استقبالش آمد و ماه
اینم واسه تولدم نوشته خدا این قلمارو حفظ کنه💜 ماشاء الله لاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم
نگاهش میان انبوه جمعیت چرخید و بر تک‌تک چهره‌ها ثانیه‌ای ثابت ماند... یکایکشان را می‌شناخت! از اسم و رسم گرفته تا خواسته و حاجاتشان را. قدم برداشت.محکم و استوار به مثال کوه! کنارهرکدام، لحظاتی ایستاد و شیرینی نگاهش را به رویشان پاشید. دست به سوی آسمان بلند کرد و با شیرینی لب به سخن باز کرد و برای مستجاب شدن حاجاتشان دعا! شیرینی‌ای که مصداق احلی‌من‌العسل بود. گویی می‌خواست برای خدایش شیرین‌زبانی کند و دلش را نرم تر... فرشتگان به سویش آمدند و به سر و صورتش بوسه زدند و خواستند غرق در برکت وجودش شوند. دورش چرخ زدند و عطرش را بو کشیدند، گویی میخواستند عطرش را تا به عرش هدیه برند. جبرئیل به یاد آورد خاطرات مدینه‌را، آن صورت نحیف و غرق نور را... تا بنای هفتم آسمان چراغانی شده بود از نور وجودش... فرشتگان بر بالینش نازل می‌شدند و شفاعت می‌طلبیدند. از همان دوران کودکی مهر می‌ورزید و محبت می‌پاشید به هر نگاه و چهره‌ای. از دشمنش گرفته تا آهوی بی‌گناه... شد ضامن آهو و ضمانت کرد تک‌تک روسیاهان را! امید پاشید به قلب ناامیدان... شد مهربان‌ترین عالم! بابارضای یتیمان💚 ✍🏻آمنه‌سادات‌حکیم بہ‌‌‌‌ قول لیلے سلطانے تقدیم‌بہ‌‌‌‌: آقاےرئوف؛ آنڪہ‌‌‌‌ یڪ گوشہ‌‌‌‌ از نگاهش براے "اعجاز" ڪافےست... حضرت علےبن‌موسےالرضا"علیہ‌‌‌‌‌السلام" و خودمانے‌تر، خورشید‌ایران، بابارضا جانمان! پی‌نوشت: وقتی خواهر مهربون بابارضا به کریمه‌ی اهل بیت معروف‌ان ببینید برادرشون دیگه چقدر بخشنده و مهربونه💛
قصہ‌‌‌‌ ام عشاق را دلخون ڪرد عاقبت، خواننده را مجنون ڪرد
هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن... جایی که عشق نیست؛"جدایی"، "فراق" نیست....