◾️آمدیم هویزه. حسین گفت: همین امشب باید مسئولیت تکتک ما را که در اینجا حاضر هستیم مشخص کنیم.
◽️گفتم: حالا چه عجله ای برای تقسیم مسئولیت؟! فعلاً اولویت ما این است که سریع بچهها را جمع و جور کنیم و به دشمن حمله کنیم.
◾️حسین موافق نبود. معتقد بود اول باید مسئولیت هرکدام مان مشخص شود تا بتوانیم نظم داشته باشیم. ما نیاز به تجدید قوا داریم.
◽️می گفت: همه ما افتخار می کنیم که در راه اهداف مقدس مان شهید شویم؛ ولی این شهادت وقتی خوب تر است که بتوانیم از وجودمان بیشترین بهره را بگیریم و ضربات کاری را بر دشمن وارد سازیم.
◾️گفت: من فردا برمی گردم اهواز تا وسایل مورد نیاز مان را تهیه کنم. ان شاءالله برای تان اسلحه هم می آورم. هم اسلحه ای که بتوانید به دستتان بگیرید و هم اسلحه ای که میتواند دستتان را بگیرد.
💡آن شب منظور حسین را درست متوجه نشدم ؛ اما فردا که دیدم به همراه سلاح به بچه ها نهج البلاغه هم می دهد، همه چیز را دریافتم.
🌷"#شهید_سیدحسین_علم_الهدی"
✍کتاب سه روایت از یک مرد
✿#ثامن_مدیا_قزوین
✿#استان_قزوین
✿#جهاد_تبیین
✿#نهج_البلاغه
🎬 ثامن مدیا قزوین
•──•❃❀✿◇✿❀❃•──•