🍃سبحان الذی بارِیِ النَّسَم🍃
ای معبود من 🌺
تورا می ستایم
زیرا که تو سزاوار هر ستایشی
بدان سبب که در حق من نیکی ها کردی
و به رحمت خود مرا بر دیگران برتری دادی❣
ذکر روز: یا حی یا قیوم
6⃣2⃣چهارشنبه 9⃣9⃣3⃣1⃣
7⃣2⃣محرم 2⃣4⃣4⃣1⃣
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
مهدی فاطمه زینب می خواهد و عباس!
من و شما اجازه نداریم خودمان را کم و حقیر ببینیم!
همین احساس عدم توانایی
همین گفتنِ من نمی توانم...
من به درد امام نمی خورم...
من گناهکارم...
مارا عقب می اندازد و به دنبال دنیای حقیر می کشاند...
باید یک فعال و موثر باشی،
و نسبت به جامعه، به فرهنگش، به دشمنانش، به ظهور و تاخیرش،
به نقش خودت در فرج حساس باشی!
خدا تو را خلق کرده برای یاری منجی که جهان تشنه ی آمدنش است!
خودت را با سر گرمی ها کوچک و پست نکن...!
#مهدویت
#کتاب_امیر_من
┅═══✼💚✼═══┅┄
@TarighAhmad
┅═══✼💚✼═══┅┄
شهــ🥀ـادت ،
جان کندن نیست .....
دل کندن است 😊💔
#برادرشهیدم
#احمد_مشلب
#عکس_نوشته🌷
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#بیو طوری 🍃
🌸🍃
به تلافی مسلمان شدن سلمان بود
که به ما داد خدا ،پنجره فولاد رضا
🍃🌸
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮
🆔 @TarighAhmad
╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
#تلنگر
دوست شهید ، شهیدت میکنه !
شهیدی که دو هفته قبل از شهادتش عکس پروفایلش رو عکس #شهیدامیرحاجی_امینی
گذاشت
و به همان شکل هم شهید شد....
مدافع حرم
#شهیدطلبه_محمدکریمیان
اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
60535_13981215101536_670179.mp3
670.2K
باز پیش ِ توئه حواسم
یه دنیا التماسم
باز کارم شده گدایی
شدم امام رضایی
مداحی 🎙
#غریب_طوس
#احمد_مشلب
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
[🍃🕊]
.
.
جهان معرڪهے امتحان است برادر،
و بهترینِ ما ڪسی است ڪه از بهترینِ
آنچه دارد در راه خدا بگذرد . . . !
#شهادت
#رفیقشهیدم
••●❥❤️❥●••
@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مےرسدمنتقـــمخونخـــدا♥️
بسماللہ.....
هرڪهداردهوسڪربُبَلا♥️
بسماللہ....
••{اَبـَـدوَاللّٰهیآزَهـراماننسےمَهدیآ}••
#ڪلیپ_شهدایے
#مهدوے
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
قطره ایی از دریا 💦
🎁دو هدیه زیبا از قرآن کریم
🌸 ای مؤمنان اگر تقوای الهی پیشه کنید 🌺 خداوند برای شما
1⃣ فرقان = قدرت تشخیص حق از باطل قرار می دهد.
🌹یا أیُّهَا الَّذین آمنَوا، إن تَتَّقُوا اللهَ یَجعَل لَکُم فُرقاناً
📗سوره انفال: 29.
🌸هرکس تقوا ورزد خداوند به فرمان خود برای
2⃣ او گشایش و سهولت قرار دهد
🌹وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسراً
📗سوره طلاق: 4.
━━𖡛⪻𖣔🌺𖣔⪼𖡛━━
@TarighAhmad
━━𖡛⪻𖣔🌺𖣔⪼𖡛━━
26.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🍃
.
.
عروسےات آرزویم بود ولے مهرےڪه درشناسنامه ات خورد به تمام ارزوهایم مے ارزد[😍💔]•√
#کلیپ_شهید_مشلب
#اختصاصے_ڪانال
#مادر_شهید
#دلتنگے
•═•❁🖤❁•═•
@TarighAhmad
•═•❁🖤❁•═•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وچهل_ویک
همه خندیدن.سوالی نگاهش کردم.محمد گفت:
_مطمئنی شوهرت هم موافقه که ما خیلی خوش اومدیم؟!😂😜
دوباره همه خندیدن.😀😃😄😁😂به آقاجون و مادروحید نگاه کردم بعد به بابا و مامان،باتعجب گفتم:
_خبری شده؟!!!😅😳
بازهم همه خندیدن.من و وحید بیشتر گیج میشدیم.گفتم:
_چرا من هرچی میگم شما میخندین؟!! چیشده خب؟!! بگین ما هم بخندیم.😅
نرگس گفت:
_یعنی مثلا شما یادتون نبود که امشب ششمین سالگرد ازدواجتونه؟!😁
باتعجب گفتم:
_یعنی شما برای سالگرد ازدواج ما،همه هماهنگ کردین که امشب بیاین اینجا؟!!!!😅😳
همه باهم گفتن:بله.
بعد دوباره خندیدن.من و وحید باتعجب به هم نگاه میکردیم،همه میخندیدن.آروم به وحید گفتم:
_اینم غافلگیری شماست؟😅
وحید گفت:
_نه به جان خودم.منم خبر نداشتم.😁
علی گفت:
_چرا پچ پچ میکنین؟😂
گفتم:
_فکر نمیکردم من و وحید اینقدر برای شماها مهم باشیم.😅
محمد گفت:
_وحید که برای ما مهم نیست،ما بخاطر تو اومدیم.حالا خانواده موحد رو نمیدونم ولی فکر نکنم اونا هم بخاطر وحید اومده باشن.😝😂
دوباره همه خندیدن.😀😃😄😁😂سکوت شد.همه بالبخند به من و وحید نگاه میکردن.من و وحید هم به هم بعد به بقیه نگاه کردیم.بعد همه باهم بلند خندیدیم.😂😂😅😁😄😀
نجمه کیک🎂 رو آورد،روی میز جلوی من و وحید گذاشت.نرگس🔪 هم یه چاقو از آشپزخونه آورد و به وحید داد.وحید گفت:
_چکار کنم؟!!
همه خندیدن.😀😃😂😁آقاجون گفت:
_همون کاری که با کیک خودتون میخواستین بکنین...کیک ببرین.😁
وحید به همه اشاره کرد و باتعجب گفت:
_الان؟!!!😳 اینجا؟!! 😳اینجوری؟!!!😳
محمد باخنده گفت:
_تو هم که چقدر خجالتی هستی،اصلا روت نمیشه.😜
دوباره همه خندیدن.وحید یه کم به کیک نگاه کرد.یه کم به چاقوی تو دستش نگاه کرد.یه کم به بقیه که داشتن بهش نگاه میکردن،نگاه کرد.بعد به من نگاه کرد.بالبخند گفت:
_چی فکر میکردیم،چی شد.😆
همه خندیدن.😂گفت:
_چاره ای نیست دیگه.بیخیال نمیشن.😂
به کیک نگاه کردم.گفتم:
_چه کیک قشنگیه!☺️
نجمه گفت:
_سلیقه ی منه ها.😌
گفتم:
_کلا همش زیر سر شماست.😅
کیک رو بریدیم.بعد پذیرایی کیک🍰🍊🍇 و میوه و شیرینی و بعد کلی شوخی و خنده،نجمه گفت:
_اگه گفتین حالا وقت چیه؟🤔
وحید بالبخند گفت:
_وقت خداحافظیه.😆
همه بلند خندیدن.حتی منم خنده م گرفته بود.😀😃😄😁😂😂محمد باخنده گفت:
_گفته بودم امشب وحید ما رو از خونه ش بیرون میکنه ها.😂😜
دوباره همه خندیدن.وقتی خنده همه تموم شد،نجمه گفت:
_نخیر،وقت هدیه هاست.😁
وحید گفت:
_هدیه هم آوردین؟!! آفرین.خب کو؟!😜
علی گفت:
_منظور هدیه شما به خواهر ما ست، هدیه ت کو؟😎
نرگس گفت:
_و همینطور هدیه زن داداش به شما.😌
به من نگاه کرد و گفت:
_هدیه ت کو؟😅
وحید جا خورد.گفت:
_یعنی هدیه هامون هم باید جلو شما بدیم؟!!!😳
همه خندیدن.اکثرا باهم گفتن:
_بله.
وحید خیلی جدی گفت:
_من دوست ندارم زهرا الان هدیه شو بهم بده.😕😜
محمد بالبخند گفت:
_ما مطمئنیم زهرا برای تو هدیه گرفته ولی مطمئن نیستیم تو هم هدیه ای داشته باشی.تو هدیه ت رو بیار که ما مطمئن بشیم.😂
وحید یه کم به محمد نگاه کرد.بعد به بقیه که منتظر عکس العمل وحید بودن نگاه کرد.بعد به من نگاه کرد و گفت:
_واقعا الان هدیه تو بدم؟😟😁
گفتم:
_نمیدونم.شما بهتر میدونی.😅
آقاجون گفت:
_نه پسرم.اصراری نیست.😊
به مادروحید گفت:
_خب خانم،ما بریم دیگه.خیلی خوش گذشت.😊
وحید گفت:
_نه بابا.صبر کنید.☺️
از تو کیفش یه پاکت✉️ نسبتا بزرگ و خوشگل درآورد.بالبخند نگاهم کرد بعد پاکت رو سمت من گرفت و گفت:
_بفرمایید.😍✉️
پاکت رو گرفتم و گفتم:
_ممنون،بازش کنم؟☺️
وحید کاملا رو به من نشسته بود ونگاهم میکرد.با اشاره سر گفت آره.😍
وقتی بازش کردم،احساس کردم نفسم بالا نمیاد....😟به وحید نگاه کردم،بالبخند نگاهم میکرد.☺️دوباره به کاغذ تو دستم نگاه کردم.انگار خواب میدیدم.👀😳نرگس گفت:
_بلیط هواپیمائه.✈️
اسماء گفت:
_به قشم یا کیش؟🤔
نجمه گفت:
_مشهده؟🤔
من تمام مدت به بلیط ها نگاه میکردم.😧 فقط صدای بقیه رو میشنیدم.نگاه وحید رو هم حس میکردم.👀💓از خوشحالی هم لبخند میزدم هم چشمهام پر اشک شد.😢😍به وحید نگاه کردم،
بالبخند گفتم:
_وحید بی نظیری،😍حرف نداری،😍فوق العاده ای،😍یه دونه ای.😍
وحید خندید.☺️😎
محمد گفت:
_خب حالا،مگه بلیط کجا هست؟😂🙄
دوباره به بلیط ها نگاه کردم....👀
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وچهل_ودو
دوباره به بلیط ها نگاه کردم.مامان گفت:
_کربلا.😢
نگاه متعجب😳😟😧🙁 همه رو حس میکردم....
آره،واقعی بود.😭
بلیط هواپیما،از تهران به نجف،پنج تا.به اسم وحید و من و بچه ها.😭🖐
به وحید نگاه کردم...
هنوز بالبخند به من نگاه میکرد.😍گفتم:
_گفته بودم دیگه جان خودمو قسم ت نمیدم،ولی وحید،جان زهرا واقعیه؟😭
وحید خندید.گفت:
_بله خانوم.☺️
باورم نمیشد یه بار دیگه بین الحرمین رو ببینم.😭💚😍باورم نمیشد امام حسین (ع) ما رو طلبیده باشه.
من و وحید..اینبار با بچه هامون.گفتم:
_یعنی یه بار دیگه میریم کربلا؟!!!😢😍
-بله☺️
-با بچه هامون؟!!!😳😭
-بله😍
-دوباره این موقع سال؟!!! مثل ماه عسل رفته بودیم؟!!😢😳
-بله😉
-آخه چجوری؟!!!😧😳 شما که اون دفعه گفته بودی دیگه نمیتونیم بریم.
-بازهم منو دست کم گرفتی؟..😎سخت بود ولی من بخاطر تو هرکاری میکنم.😍
-وحید...😍😢هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونم ازت تشکر کنم.اصلا نمیدونم چی بگم.
بالبخند گفتم:
_خیلی آقایی.😍😢
وحید خندید و گفت:
_ما بیشتر.😎
همه خندیدن.😀😃😄😁😂سرمو انداختم پایین.با اشک لبخند میزدم.😢☺️ مامان گفت:
_کی میرین؟😢
وحید به مامان نگاه کرد و گفت:
_ان شاءالله هفته آینده میریم.💚🌴
مادروحید گفت:
_با سه تا بچه سخته،مخصوصا با سیدمحمد و سیدمهدی.ممکنه زهرا اذیت بشه.وحید،خیلی کمک کن.نری تو حال و هوای خودت ها.😁
وحید بالبخند گفت:
_چشم،حواسم هست.☺️😅
بابا گفت:
_برای ما هم خیلی دعا کنید.😊😢
محمد بالبخند وحید رو بغل کرد🤗 و گفت:
_کم کم داری مرد میشی.😜😂
همه خندیدن.😀😃😄😁😅😂محمد گفت:
_زهرا😒
سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم.
-برای منم دعا کن.😢😒
وحید بالبخند گفت:
_برای محمد زیاد دعا کن.محمد زیاد دعا لازم داره.😂😜
همه خندیدن.😀😃😄😁😂بقیه هم بلند شدن.خداحافظی کردن و رفتن.
بچه ها خواب بودن....
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #صد_وچهل_وسه
بچه ها خواب بودن.😴😴😴نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟😊
-قابل توصیف نیست.😍
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.☺️
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.😌
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..😇تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..☺️یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت✉️ بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟😁
منم لبخند زدم.☺️اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.✉️👀بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟😳😍
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.☺️
-بازهم دوقلو؟😧😳👶🏻👶🏻
-بله.☺️🙈
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.😍☺️
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف... 🕌🛫
وحید گفت:
_کجایی؟😉
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.😌
خندید.😁
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن😴😴 و فاطمه سادات با کتابش📕 مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا😊
نگاهش کردم.
-جانم؟😍
جدی گفت:
_خیلی خانومی.😇
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.😉☺️
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.☺️
-یعنی چی؟!😅
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، ☝️امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.☺️😆
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.😅
وحید هم خندید.😁جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.😇
-یعنی چی؟!🤔
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین🌏 وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...👌همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
👈اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
👈اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
👈اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
👈اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
👈اینکه پیکرش کی برگرده،
👈اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.😅
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.😁😍
-این کارو که الانم دارم میکنم..😌من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.😉
باهم خندیدیم.😁😃وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.😍
-ما بیشتر.☺️
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز✨ بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.😊
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
💖خدایا *هر چی تو بخوای*.👉تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...💖
🌷پایان🌷
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
➣ @TarighAhmad
🍃اللهم اَرِنِی الطَلعَه الرَشیده 🍃
✨ستایش خداوندی
را که برتر از آن است که با آفریدگانش همانند باشد
و فراتر از گفتار واصفان است✨
۲۷آخرین پنج شنبه تابستان 🌞
۲۸ محرم الحرام ۱۴۴۲ 🌙
ذکر روز لا اله الا الله ملک الحق المبین
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
آقا جان
تمام این سالها که درس خواندیم
دبیر ریاضی به ما نگفت که حـد غربــــــت تو
وقتی شیعیانت به گنــاه نزدیک می شوند....
بی نهایتـــــــــــ است!
دبیر شیمی نگفت که اگر عشــق و ایمــان و معـرفـتـــ با هم ترکیب شوند ....
شرایط ظهـــــــور تو مهیا می شود...!
دبیر زیست نگفت که این صدای تپـش قلبــــــ نیست...
صدای بی قـــــــراری دل برای مهـدیـسـتـــــــــــ..!
دبیر فیزیک نگفت که محـور گـردش عـالـم خـال گونــــــه توست..
جاذبـه ی زمیـن به همان سمتـیـسـت که تــــــــو هستی...!
دبیر ادبیات از عشــق مجنون به لیلی, ازغیرتـــ فرهاد نسبت به شیرین گفت...
اما از عشق شیــــعه به مهــــدی از غیرتــش به زهــــــرا(س) نگفت..!
دبیر تاریخ نگفت که اماممان امسال سال چنــدم غربتــــــش است؟!
نگفت غربتـــ اهـل بیـت علـــــی(ع) از کی شروع شد
و تا کی ادامه داردشکلک های ساده,شکلک های بامزه,شکلک های پراستفاده
شکلک های مورد علاقه..
دبیر دینی فقط گفت که انتظار فرج از بهترین اعمال است اما...
نگفت که انتظار فـــــرج یعنی گنــاه نـکنیم و
یعنی گناه نــــکردن از بهتـریـن اعـمـال است
دبیر عربی به ما یاد داد که مهـــدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!اما...
نگفت که مهـــدی خاص ترین اسم خــــاص است
که تمام غربتــــ و تـنـــهایـی را پذیـرا شده است...
فـــــدای غربتت یابن الحسن😔💔
#مهدویت
┅═══✼💚✼═══┅┄
@TarighAhmad
┅═══✼💚✼═══┅┄
#خداےخوبمن :)💎
گـاهـے خـدا آنقدر
صدایٺ را دوست دارد
ڪہ سڪوٺ میڪندٺا ٺو
بارها بگویـے خـداے مـن....!ツ❤️
عاشقان وقت نماز است 🌸🍃
التماس دعای فرج
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•
••تلنگر⚠️
انسانها،
سقوطمۍکنند !〽️
وقتۍ
#نگاه وراهخداوند
را ...
بھقیمتِ💶
#گناه✖️
،بھشیطانبفروشند.😔
※•﴾ @TarighAhmad ﴿•※
#سیره_شهدا
هر چی بهش اصرار می کردم که فرماندهی سپاه رو قبول کن
زیر بار نمی رفت و قبول نمی کرد
بهم می گفت ،
آقای رضایی از من لایق تر و بهترند من ترجیح میدم که از ایشون فرمان بگیرم و توی کارها اگه تونستم کمکشون کنم.
حتی بعد هم توی کردستان بارها بهش می گفتم ،
برگرد تهران و با توجه به قابلیت هایی که داری توی سپاه مشغول خدمت شو.
ولی باز توی جوابم می گفت ، میخوای منو هدر بدی؟ مگه چه اشکالی داره که اینجا کار کنم ؟ دیگران توی تهران هستند و کارشون رو انجام میدن
گفتم خب اگه بری تهران می تونی خودتو به عنوان الگوی مقاومت و تقوی مطرح کنی.
که جواب داد ،
این جا هم با برادرها کار می کنم انسان هر کجا که باشه اگه برای رضای خدا کار کنه همون جا الگو میشه....
سردار
#شهیدمحمد_بروجردی
📕 میرزا محمد پدر کردستان
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
+حآلِآشُفتہ
دِلآنرا
ڪَسنـَــــدانَــد
جُـزخُــــــدا💔
#آخُداجونم :)
|❥ •• @TARIGHAHMAD
4_5893494651159053137.mp3
3.21M
#بوقت_نوحه🌿🥀
🌿ٺۅنݕٵݜێ دݪݦ دێڱہ نݦێڪۅݕہ
ہݦہ زندڱێݦ ٵݜۅݕہ....
ࢪڢٵڨٺ ݕٵ ࢪڢێڨٵێ ٺۅ ڂۅݕہ😔
-------------------🥀--------------------
--------------------💔-------------------
@Tarighahmad
---------------------🥀-------------------
--------------------💔--------------------
قالَ (عليه السلام) : لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةُ الصّيامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ في أمْرِ اللهِ.
✨امام حسن عسکری (ع) فرمود:
#عبادت در زياد انجام دادن نماز و روزه نيست،
بلكه عبادت
#تفكّر و انديشه در #قدرت بى منتهاى خداوند در امور مختلف است💫
#حدیث
╔═✨═🌙═✨═╗
@TarighAhmad
╚═✨═✨═✨═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#پیشنهاد_ویژه_دانلود #اللهم_عجلـــ_الولیڪ_الفرج ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
☝️یہ باࢪ دیڱہ ڱۅݜ ڪنیم😊💔🌿
🍃🌸
💕 ڪارےروانتخـابڪنیم
ڪہاگہجونمونروگذاشتیمپـاش
ارزشداشتــہباشہ❤️
#شهــیدمصطفۍاحمدےروشن 🌹
|❥ •• @TARIGHAHMAD
•| #شھـــღـــيدانہ|•
••
#شهـیدمرتضیآوینی:
چه جنگ باشد و چه نباشد
راه من و تو از #کربلا می گذرد.
باب جهاد اصغر بسته شد
باب جهاد اکبر (مبارزه با نفس)
که بسته نیست...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج🌤
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
ⓙⓞⓘⓝ↴
❀|→@TarighAhmad🏴