🌱یا من اسمه دواء و ذکره شفاء🌿
🌼الهي،
به حق نام هاي مبارکت،
به من نگاه کن ، تا زنده شوم و نجات یابم .🌾
الهی ،
به حق رحیم بودنت ،
که ایمان دارانت از آن فیض و برکت می یابند،
بركت ام ده و بر من رحمت آور.🌺🍃
اولین روز ماه 🤩
اولین روز هفته 😎
ذکر روز: یا ربَّ العالمین
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
❣آقاجان
عمری ست
لبخندهای خود را
در دل ذخيره میكنم
باشد برای روز مبادا ....!!
اما ، در صفحهی تقويم
روزی به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزی شبيه ديروز ، روزی شبيه فردا
روزی درست مثل همين روزهای ماست
اما كسی چه میداند شايد
امروز نيز روز مبادا باشد ....!!
مهدی جان (عج)
وقتی تو نيستی ،
نه هست های ماچونان كه بايدند
نه بايدها ......
هر روز بی تو
روز مباداست .!!!!!
🕊🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🕊
#مهدویت
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌱
من از کودکـــی عاشقـــت بودم
یا حسیـــن💚
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب
#استوری
╔═.🍃.══════╗
🇮🇷@TarighAhmad🇱🇧
╚══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋☘موزیک ویدیو علي اکبر قلیچ به نام نگار من🦋☘
😃❤️پیشنهاد دانلود😃❤️
در وصف رسول اکرم صلی الله علیه🌹
در چهار زبان💚فارسی🍃عربی🍃ترکی🍃انگلیسی✨🌸
🌿و دوباره عطر گل محمدی پیچید😌🌺
#شنبههاےمحمدی
~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~
@TarighAhmad
🌺🍃~°
🦋| #ریحانہ |🦋
بہ ما خورده نگیرید؛☝️🏻
کہ چرا
اینقدر از #حجاب میگوییم!😌✨
بہ ازاے هر زینب؛🧕🏻
ما #عباسها دادهایم..🧔🏻
در جبهہها..!(:❤️
💚•• ـوَ خُــدا ـخواست
ڪه تو ریحانهے خلقت باشے👇🏻
#بـرمــدارحجـــاب 💫
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
قرنطینه و تو خونه موندن خیلی هم کلافه کننده نیست
فقط موندم🧐
چرا دوتا پلاستیک برنج یک کیلویی با یک مارک
تو یکیش۷۷۵۹ دونه برنج هست
تو اونیکی ۷۷۸۹ دونه برنج هست
#بخند_مومن
┄┅─✵😂✵─┅┄
@TarighAhmad
┄┅─✵😂✵─┅┄
امام خامنه ای مدظله العالی :
🌱جوان #مؤمن انقلابی كسی است
كه كشور را حفظ و سینه #سپر ميكند!
آنها را به تندروی متهم نکنید.🚫
#نائب_برحق_مولا
____•••♡•••____
@TarighAhmad
تلنگر⚠️
میگفت:
ما نسل غیرت روی خواهر
و روشنفکری روی دوست دختریم 😒
نسل کادوی یواشکی
نسل پول ماهانه توجیبی
نسل شینیون زیر روسری👱♀
نسل خوابیدن با sms📱
نسل درددل با غریبه مجازی 📵
نسل جمله های کورش
نسلِ ترس از منکرات
نسلِ سوخته 😏
✅حال من برایت میگویم :
ما نسل غیرتیم:
روی👇
"وطن" ،"ناموس"،" دین "
نسل نمازشب یواشکی 🤲
نسلِ پول ماهانه صدقه🌹
نسلِ چادر روی روسری 🧕
نسلِ خوابیدن با نوای یا حسین ع🕊
نسلِ درد دل با بی بی 💌
نسل جمله های آقا و شهدا ✅
نسل ترس از شیطان ✅
نسل شکفتن ✅
مولا جان 🌺
نمی گذارم نسلی را که تو صاحبش هستی 😍
نسل سوخته بنامند ❌
💢اینجا نسل غربت بچه شیعه است💢
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#گمــنامے ،
راز عجیبےست ... .
گمنامی یعنی مثل #حاج_احمد_متوسلیان سی و دو سال نا معلوم باشی... .
گمنامی یعنی کمیل و حنظله.... .
گمنامی یعنی ۳ تا داداش مثل #باکری_ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ...
گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید :
« #یاران_دیکتاتور!!!»
گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شنیِ تانکها له شوند و وحسرت یک آخ را بر دل دشمن بگذارند ...
گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های کردستان منجمد شدند ... .
گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...
گمنامی یعنی"به فرزند جانباز ۷۰ درصد بگن با سهمیه رفت دانشگاه...
گمنامی یعنی نه تنها جان که نام و هویتت را نیز فدای حضرت دوست نمایی...
#شهداےگمنام
#یادشهداباصلوات
#بشیم_مثل_شهدا
╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮
@TarighAhmad
╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
قهربودیم😞
درحال نمازخوندن بود📿
نمازش که تموم شد ؛
هنوز پشت به اون نشسته بودم
کتاب شعرش رو برداشت📖
و با یه لحن دلنشین☺️
شروع کرد به خوندن😍
ولے من باز باهاش قهربودم !!😒☹️
کتابو گذاشت کنار🙄
بهم نگاه کرد
و گفت :
" غزل تمام ؛
نمازش تمام ؛
دنیـا مـات ؛
سکوت بین
من و واژه ها
سکونت کرد !🙄
بازهم بهش نگاه نکردم☹️
اینبارپرسید :
عاشقمے ؟؟؟🙄
سکوت کردم ؛
گفت :
عاشقم گر نیستے😓
لطفی بکن نفرت بورز😬
بےتفاوت بودنت😕
هرلحظه آبم مےکند😞
دوباره با لبخند پرسید :😊
عاشقمــــے مگه نه ؟؟!!!🤔🙄
گفتم : نـــــه !!!😑
گفت :
لبت نه گوید
و پیداست مے گوید دلت آری🙄😋😅
که این سان دشمنے
یعنے که خیـلے دوستـم دارے"😍😅😉
زدم زیرخنده😅
و روبروش نشستم ؛
دیگه نتونستم بهش نگم
که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم
و ازته دل گفتم
خداروشکرکه هستے😍😌💞
#همسر_شهید
#شهیدعباسبابایی
#عاشقانههاےالهے
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
◾️#حواسمونهست 🖇♥️
◾️#کجایکاریم ..🌱
______
يه مذهبـۍ
باید بـدونه که رفیق شهـید داشتـن
فقـط واسهۍ
خوشگلۍ پروفـایل نیـس!
باید یاد بگیره حـرف شـهید رو
تـو زندگیش پیاده کنه
وگرنه از رفاقت
چیـزۍ نفهمیـده .. :
✨الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨
#رفیقشهیدم 🌿~•
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
AUD-20201108-WA0026.mp3
4.28M
#نماز_سکوی_پرواز 35
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣وقتی نمازمون،نماز بشه؛
به مقام شهود میرسیم!
👈یعنی اذکارنماز ازقلبمون خارج ميشه،نه از زبانمون.
❤️با قلبمون میگيم؛
خدا...جز تودلبری ندارم.
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز 🕊
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
⭕️اولین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحمل کنی.
⭕️دومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحسین کنی.
⭕️سومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تقلید کنی.
⭕️آخرین گام موفقیت این است که بتوانی به شیوه خودت موفق شوی .
🌙ماه را نشانه بگيريد، اگر به هدف نزنيد،
حتماً يكي از ستاره ها را خواهيد زد.
#انگیزشی✨
|❥ •• @TARIGHAHMAD
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃 قسمت #پنجاه_و_یک وارد حیاط دانشگاہ شدم، چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ ب
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاه_و_دوم
جلوے آینہ مشغول مرتب ڪردن شالم بودم ڪہ مادرم وارد اتاق شد.همونطور ڪہ با دست چادرش رو گرفتہ بود با حرص گفت:
_هانیہ!هانیہ!هانیہ!
خونسرد گفتم:
_جانم.
از تو آینہ زل زدم بهش و ادامہ دادم:
_جانم
برگشتم سمتش و با لبخند باز گفتم:
_جانم!شد سہ بار،بے حساب!
مادرم پوفے ڪرد و گفت:
_الان میان!
چادرم رو از روے رخت آویز برداشتم و گفتم:
_مامان خواستگارے منہ ها،تو چرا هول ڪردے؟
مادرم همونطور ڪہ در رو باز مے ڪرد گفت:
_اون از بابات ڪہ نشستہ سریال میبینہ این از تو ڪہ تازہ یادت افتادہ آمادہ شے، پدر و دختر لنگہ ے هم بیخیال!
با گفتن این حرف از اتاق خارج شد،
بے تفاوت برگشتم جلوے آینہ و آخرین نگاہ رو بہ خودم انداختم.
با صداے زنگ در صداے مادرم هم بلند شد!
_هانیہ اومدن! آمادہ اے؟
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم. پدرم ڪنار آیفون ایستادہ بود آروم گفت:
_باز ڪنم؟
مادرم با عجلہ اومد بہ سمت من و بازوم رو گرفت، همونطور ڪہ من رو بہ سمت آشپزخونہ مے ڪشید گفت:
_باز ڪن دیگہ!
با تعجب بہ مادرم نگاہ ڪردم و گفتم:
_مامان شهیدم ڪردے،میدونستم اینطور هول میڪنے قبول نمیڪردما.
مادرم بازوم رو رها ڪرد و گفت:
_میمونے همینجا هروقت صدات ڪردم چاے میارے،اول بہ خانوادہ ے پسرہ تعارف میڪنے بعد من و بابات بعدم آروم ڪنار من میشینے!
چند بار پشت سر هم سرم رو تڪون دادم و گفتم:
_از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صداے یااللہ مردونہ اے مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاه_و_سوم
و دستہ گل رز سفیدے ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:
_ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟!
صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد!
مرد خندید و گفت:
_خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ، ندادے!! منتظر عروسے!
گونہ هاے سهیلے سرخ شد چیزے نگفت
هاج و واج بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم!
سهیلے،اینجا،خواستگارے!
مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟!
پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟!
مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!
شاید حمیدے واسطہ بود! پس چرا چیزے نگفت؟
مغزم داشت منفجر مے شد!
اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب!
آرہ داشتم خواب میدیدم!
یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد:
دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم!
خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!
سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!
چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام!
صداے پدرم اومد:
_هانیہ جان!
محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم، هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟! آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!واے بهار گفت شنیدہ! پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟
ذهنم پر از سوال بود،
محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:
_خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ! دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے!
مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت:
_دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!
چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:
_چرا رنگت پریدہ؟
نشستم روے صندلے و گفتم:
_مامان آبروم رفت!
مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:
_چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ!
با حرص گفتم:
_مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!
+چے میگے تو؟
عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم:
_من نمیام بگو برن!
مادرم با چشم هاے گرد شدہ زل زد توے چشم هام:
_این مسخرہ بازیا چیہ؟!
پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:
_چرا نمیاید؟!
مادرم با عصبانیت گفت:
_از دخترت بپرس!
پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:
_آقاے هدایتے!
پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.
_پاشو آبرومونو بردے!
با بے حالے گفتم:
_مامان روم نمیشہ امروز...
صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.
_آخہ ڪجا؟ الان میان!
صداے سهیلے آروم بود:
_صلاح نیست جناب هدایتے!
ادامہ داد:
_مامان،بابا لطفا پاشید.
مادرم چشم غرہ اے بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد.
مادر سهیلے با تحڪم گفت:
_امیرحسین!
آب دهنم رو قورت دادم
و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!
روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم.
صداے سهیلے رو شنیدم:
_مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!
مادرم ڪلافہ گفت:
_نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلا سر درنمیارم.
سهیلے گفت:
_با اجازہ تون خدانگهدار!
لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:
_آخہ چے شدہ؟!
پدرم بلند گفت:
_هانیہ!
با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم
و وارد اتاق شهریار شدم.نفس نفس مے زدم، صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد. دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے، بعد بہ سهیلے توضیح میدادے!
با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ.
سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد! پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم.
برگشت سمت حیاط و دستہ گل رو گذاشت روے زمین!
نفسے ڪشید و در رو بست. رفت!
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاه_و_چهارم
پدرم عصبے زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.
بند ڪیفم رو فشردم و گفتم:
_من میرم دانشگاہ خداحافظ!
پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:
_ بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم!
لبم رو بہ دندون گرفتم،
پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.
_ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟
ساڪت سرم رو انداختم پایین.
_جوابمو بدہ.
آروم لب زدم:
_بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ...
پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:
_توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن!
پوفے ڪرد و گفت:
_سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟
اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ!
یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم .....
روزے عروسے امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم، اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق
مے ڪردم.
نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:
_هانیہ بابا!
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
💕یا ذالجلال و الاکرام💕
💫پروردگارا...
🍁در این روز از باران خیر و خوبی
که بر خلق می باری
ما را هم نصیبی رسان
🍂از نوری که برای هدایت دل ها
می افشانی ما را نیز بهره ای ده.
۲ آذر ماه 🌧
یکشنبه ☔️
۶ ربیع الثانی
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅 شاید ایام کهنسالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را...
👤صابرخراسانی
#مهدویت💚
#استوری
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
🍃شــهدا
خیلے ها را صدا میزنند
ولے فقط عده اے میشنوند ودعوت شــهدا را لبیک میگویند.
رفاقت با شــهدا رفاقت زمین با آسمان است
رفیقشان ڪه شدے دستگیرت میشوند🦋
#برادر_شهیدم
#احمد_مشلب
#عکس_نوشته
•┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫❄️موزیک ویدیو علي اکبر قلیچ به نام تویی دریا❄️💫
❤️😃پیشنهاد دانلود😃❤️
در وصف امیر المؤمنین علی علیه السلام 🌹
در دو زبان💛فارسی 🍂 عربی ✨ 🌸
🌿و دوباره بوی نجف می اید😌🌺
#یکشنبههایعلوے
┄┅┅✿💠❀❤️❀💠✿┅┅┄
@TarighAhmad
┄┅┅✿💠❀❤️❀💠✿┅┅┄
•|👑|• #چادراݩہ
#حجاب
شهادت فقط در خون
غلطیدن نیست!
شهادت هنگامی رخ مۍ دهد
ڪه #دلت از زخمِ ڪنایه و تڪه
پراڪنی دیگران بگیرد.
و #خون همان
#اشڪۍ ســــت
ڪه از #آه دلت جارےمۍ شود...
و آن هنگام ڪه مردان به دنبال
راهی براے #شهادت هــــــستند
تو اینجا هرروز شهید مۍشوے
شهیده ے حجاب ...!
#ریحانہ 🦋🍀}••
~~~~~~~🌸~~~~~~~
@TarighAhmad
~~~~~~~🌸~~~~~~~
وسط كرونا در حال مسافرت بودیم🚙
که پلیس راهنمائی و رانندگی جلوی ما را گرفت🚓
و گفت :
از کجا میائید و به کجا میروید؟؟
گفتیم از کنعان میائیم و به مصر میرویم😜😜
به افسر همکارش گفت:
این شتران را به کنعان برگردان و قبض ۵۰۰ هزار تومان را در توشه آنها قرار بده
😅😅
#بخند_مومن
┄┅─✵😂✵─┅┄
@TarighAhmad
┄┅─✵😂✵─┅┄