🌹بسم رب الحسین 🌹
اول هفته بگوییم :
حسین جان رخصت ✋
تا که رزق از کَرَم سُفره ی اَرباب رسد ✨
۲۵ اردیبهشت ☀️
۳ شوال 🌙
شنبه ذکر روز :
🌀یا رب العالمین 🌀
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
⭕️ از آیت الله بهجت ره پرسیدند برای زیاد شدن محبت نسبت به 💗امام زمان عج چه کنیم؟
👤 ایشان فرمودن:
گناه نکنید ❌
نماز اول وقت بخوانید.✅
*اللهم عجلـــ لولیڪ الفرجـ
#مهدویت
🌱💚||@TarighAhmad ||
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله 🖋 #قسمت_شصت_و_هشت ریحانه مشغول قرص ها بود . در جواب بابای ریحانه با تعجب گفتم _پس چیکار میکن
💎ناحله 🖋
#قسمت_شصت_و_نه
بندای کفشموکه بستم برای ریحانه دست تکون دادم و از خونه خارج شدم.
سوار ماشین مامان شدم
با دیدن چهرم ذوق زده شد.
یه سلام واحوال پرسی گرم کردیم و بعدش روندتاخونه .
حالم بهتر شده بود.خیلی بهتر از قبل.
مثل یه تولد دوباره بودبرام.
حالا وقتش رسیده بود به قول هام عمل کنم و واسه همیشه چادری شم و سر بقیه قرارام بمونم!
محمد:
تو رخت خوابم دراز کشیده بودم.
ریحانه هم کنارم نشسته بود و حرف میزدیم. راجع به پرنیان میگفت که بی اراده گفتم:
_عه راستی جریان این دوستت چیه ریحانه؟+فاطمه رو میگی؟
_اها! چجوری چادری شد؟
+نمیدونم. نمیتونم بپرسم ازش
شاید دلیل شخصی داشته باشه .
_ازدواج کرده؟+نه بابا. ازدواج چیه ؟
اتفاقا از مخالفای سرسخت ازدواجه.
_عه؟پس چیشده یهو؟
+نمیدونم والا !_آخه رفتارشم تغییر کرده.
این جای تعجب داره. با تعجب گفت:
+چطور؟تو از کجا میدونی رفتارش تغییر کرده؟_اخه چ میدونم.
مثلا دفعه های قبل زل میزد صاف تو صورتم.
واسه یه سلام کردن یک دقیقه مکث میکرد خیلی عجیبه !
حس میکنم خبراییه!+چه خبرایی؟
_نمیدونم.آرایش نمیکرد قبلا؟
+چرا اتفاقا آرایش میکرد ولی الان حتی دریغ از یه کرم پودر.
_من از همون اول هم بهت گفتم عجیبه. تو نشنیده گرفتی
+اره عجیبه. خودم هم نمیدونم چیشد که اینجوری شد ولی حالا واسه هر چی ک هست امیدوارم پایدار بمونه و همیشه چادر رو سرش کنه.
_کاش بهش میگفتی چادر حرمت داره یاکاش حداقل میگفتی تا مطمئن نشده از خودش چادر نزاره
با تشر گفت:+وا داداش!حرفا میزنیا.
من ازش خجالت میکشم بعد تازه این چیزا رو هم بگم بهش؟عمرا!
راستی!!!_جانم
+امروز که رفته بودم ساق و گیره بخرم واسه خودم فاطمه هم میخواست بخره
_خب؟
+من بش گفتم چون اولین ساق دست و گیره ایه ک میخواد بخره من بهش هدیه میدم_آفرین کار خوبی کردی اجی.
ولی من بازم میگم دوستت خیلی عجیبه .اصلا اون پسره کی بود اون روز تو بیمارستان انقدر نزدیک بهش؟
+وا من چ میدونم.
_دفعه ی قبلم با دوستت دیده بودمش!
+کجا؟
_دم هیئت. +اها.
_حالا بیخیالش.ریحانه جان من گرسنمه.
میخوای بری چیزی درست کنی بریزیم تو این شکم وامونده؟
+عه.باشه باشه. صبر کن الان برات یه چیزی درست میکنم.
از اتاق رفتم بیرون پیش بابا نشستم و گفتم:
_حاج آقا خوبن؟بابا سخت برگشت سمت من با یه صدای خیلی ضعیف گفت
+نه محمدجان!
قلبم درد میکنه بابا !رو پیشونیشو بوسیدم و
_بازم درد دارین؟
+اره بابا جان_شما ک سه ماهه عمل کردین که!
+نمیدونم.
دو سه روزی هست که حالم بده.
با نگرانی گفتم:_پس چرا ب من نگفتین آقاجون؟ +الکی بگم نگرانت کنم که چی؟
_خب میبردمت تهران دوباره
+نمیخاد پسر. از جام پاشدم و رفتم آشپزخونه.
رو ب ریحانه ک مشغول آشپزی بود گفتم
_قرصای بابا رو دادی؟
+اره چطور؟_میگه چند روزه حالم بده.
تو خبر داشتی ؟+نه.چیزی به من نگفته.
_امروز تنهاش گذاشتی رفتی بیرون؟
+خب تو که پیشش بودی .
فکر کنم فقط یک ربع تنها موند.
قرصای قلب بابا رو گرفتم و از توش آرام بخشش رو در اوردم و بردم براش.
صداش زدم:_اقاجون!بفرما قرصاتو بخور .فردا نیستما. دارم میرم تهران +بری تهران؟
_اره ، قرصشو گذاشت دهنش.
کمک کردم از جاش پاشه بردمش حموم.
سعی کردم یه جوری آب و تنظیم کنم که بخار تو حموم نپیچه که حال بابا بدتر بشه.در و پنجره ی حموم رو هم باز گذاشتم.کارم که تموم شد کمک کردم موهاشو خشک کنه و لباساشو بپوشه.
مثل ی بچه مظلوم شده بود.
حس میکردم این بابا دیگه بابای قبلی نیس. از حموم بردمش بیرون و موهاشو با سشوار خشک وشونه کردم .
که ریحانه داد زد بیاین غذا حاضره .
دست بابا رو گرفتمو آروم نشوندمش تو رخت خوابش.
_اقاجون حالتون بهتره؟با بی حالی گفت:
+نه پسر . نمیدونم چرا ولی دلم شور میزد. غذاشو بهش دادمو بدون اینکه خودم چیزی بخورم با ریحانه بردیمش بیمارستان.
بابا کل راه گردنش کج بود سمت پنجره.
هر چی میگفتم مث همیشه صاف بشین میگفت نمیتونم.
خودمم از استرس دیگه قلبم درد گرفته بود.با کمک ریحانه بابا رو بردیم اورژانس.
زنگ زدم به علی و گفتم خودشو برسونه.
خودمم رفتم و کارای پذیرشش رو انجام بدم تا بستریش کنن.
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
شرافتِ قدس
نمیگذارد که به دست
کسانی جز مؤمنانِ شریف آزاد شود.
- سید موسی صدر✨🌱
༺ ════════════
💢 @TARIGHAHMAD 💢
༺════════════
⚛به دختر خانمها میگیم حجاب !
↩️میگن خب پسرا نگاه نکنن!!!
⚛به آقا پسرها میگیم نـــــ👀ـــــگاه !
↩️میگن خب دخترا اینجوری نگردن!!!😒
✴️من میگم:
من اگر برخیزم ...🚶
تو اگر برخیزی ... 🏃
⬅️همه بر میخیزند😃
من اگر بنشینم ... 🚼
تو اگر بنشینی ...🙇
🚫چه کسی برخیزد؟؟؟🙄
┘◀️تغییر را از خودمان شروع کنیم➡️
#ریحانه 💕
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
~•☆
سردار می گفت :
اگہ توے پادگانت،
دو تا سربـاز رو
نماز خون و قرآن خون ڪردے✅
این برات مےمونہ
ازاین پستها و درجہها چیزی در نمیاد!
#سردارشهید_احمد_کاظمی
#حی_علی_خیرالعمل
#التماس_دعا
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@TarighAhmad
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
💢عاجل💢
🌐خبرگزاری لبنانی المنار از درگیری نیروهای اشغالگر با تظاهر کنندگان لبنانی خبر داد
جوانان لبنانی که در مرز فلسطین اشغالی و لبنان به تظاهرات علیه رژیم صهیونیستی پرداخته بودند با تیراندازی صهیونیست ها مواجه شدند
🌐دراین درگیری از بمب های صوتی استفاده شده است
🌐درجریان این درگیری چندین تن زخمی و یک جوان لبنانی به نام محمد قاسم الطحان به ضرب گلوله صهیونیست ها به شهادت رسید
از او باعنوان شهید راه قدس یادمیشود
༺════════════
💢 @TARIGHAHMAD 💢
༺════════════
#بخشش
✍ ملاحسینقلی همدانی ؛
اگر گناهی کردے چنین کن ↯
۱✨ زود توبه کن
۲✨ دو رکعت نماز بخوان
۳✨ ۷۰ بار استغفار کن
۴✨ به سجده برو
۵✨ از خدا عفو بخواه
📚 طریق سیر ۶۲
/ʝסíꪀ➘
⇝ @TarighAhmad ⇜
♥️| مقام معظم رهبری:
💢هر ملتی ک متّکی به شهادت شد،
یعنی شهادت را بلد بود و
هنر شهادت را یاد گرفت،
برای همیشه سربلند است
و هیچ قدرتی بر این ملت پیروز نخواهد شد...
#نائب_برحق_مولا
/ʝסíꪀ➘
⇝ @TarighAhmad ⇜
🔻 شهید قاسم سلیمانی:
🌟 اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم، میتوانیم مانند شهدا به این مملکت خدمت کنیم و اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم خدمت کنیم ، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
#بشیم_مثل_شهدا
#حاجقاسم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🔻 شهید قاسم سلیمانی: 🌟 اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم، میتوانیم مانند شهدا به این مملکت خدمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـسچهبهتـــراستکهآدم
انتخابکنــدمرگےانتخابے
وداوطلبانهرا...✨🌱
.
.
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
هدایت شده از تنهامسیر زندگی
تنها مسیر 1_جلسه دوازدهم پارت 1.mp3
5.23M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_دوازدهم پارت 1
عینکِ تنها مسیر رو بزن 👓 : )
#خلاصه_نویس_جلسه_دوازدهم پارت 1
🌹❤️
🔹دوست داشتنی ها گاهی وقت ها آنقدر اهمیت پیدا میکنند که انسان فکر میکند میتواند به دوست داشتنی هایش برسد.
🔹هر چه دنیا را بیشتر توام با رنج ببینی دین رو بیشتر محل آرامش ببینی.
🔹برای اینکه محبت خدا را ببینی مجبوری رنج را بهتر ببینی.
* رفقا از رنج ها و سختی های دنیا پناه بیارید به دین . .
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
🌱~||♡
اکثر مردم انتظار دارند
در اولین تلاش موفق شوند
مثل اکثر مردم نباشید🙃✅
#انگیزشی
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله 🖋 #قسمت_شصت_و_نه بندای کفشموکه بستم برای ریحانه دست تکون دادم و از خونه خارج شدم. سوار ماشین
💎ناحله 🖋
#قسمت_هفتاد
امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه بستری شده بود و همینجوری بیهوش گوشه ی تخت افتاده بود. هیچ کس دل تو دلش نبود .
سخت ترین شرایط بود برای هممون.
کسی از بیمارستان تکون نمیخورد .
زنداداش نرگس و روح الله هم چند باری اومده بودن بابا رو ببینن.
به ساعتم نگاه کردم.دم دمای اذان صبح بود. داشتم از پشت شیشه به بابا نگاه میکردم.ریحانه هم به موازات من رو صندلیای روبه رو نشسته و با تسبیح تودستاش ور میرفت.
نمیدونم چرا یهو بابا اینجوری شده بود.
بابا حالش خیلی خوب بود دلیلی نداشت برای حال بدش...
این دفعه علی به خاطر فرشته با خودش زنداداش و نیاورده بود.
ریحانه هم این بار کسل تر از همیشه به روح الله زنگ نزده بود.
چشم هام از بی خوابی دیگه تار میدید.
خسته و کسل تر از همیشه دعا میکردم بابا زودتر بهوش بیاد .
دکتراش گفته بودن پشت هم دوتا سکته داشته انگار بهش شوک وارد شده ، ولی ما که میدونستیم هیچ اتفاقی نیافتاده.
صدای اذان گوشیم بلند شد .
با دستام چشم هام رو مالوندم و خواستم چشم از بابا بردارم و برم وضو بگیرم که دیدم دستگاه بالای سر بابا بوق میزنه پرستارا جمع شدن دورش.
یکیشون دویید بیرون . خواستم برم دنبالش که دیدم دستگاهی که ضربان ها رو نشون میده تبدیل شد به یه خط صاف.بدنم خشک شد.
حس کردم فکم قفل شده و نمیتونم حرف بزنم.
بدون اینکه به بقیه چیزی بگم خواستم برم تو که دوتا پرستار ممانعت کردن.
چند نفر دیگه هم دوییدن تو اتاق.
همشون دور بابا جمع شده بودن.
با دیدن اینا ریحانه و علی هم از جاشون پاشدن و اومدن سمت من که یه پرستار پرده رو هم کشید.وای باباااا
حس میکردم قلبم از همیشه ناآروم تره.
داشتم خواب میدیدم یا واقعی بود ؟
بابای من چرا به این وضع افتاده؟
ریحانه که دیگه فهمیده بود اوضاع از چه قراره شروع کرده بود به گریه کردن.
علی هم با ترس به شیشه خیره بود.
بغض سراپای وجودمو گرفته بود .
نشستم رو صندلی و آرنجمو گذاشتم رو پام و با دستام سرم رو میفشردم.
اگه اتفاقی برای بابا بیافته من چیکار کنم؟من که تو دنیا هیچ کسی رو جز اون بعد خدا ندارم.
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم به اشکام اجازه باریدن دادم.
منتظر بودم بیان هر لحظه بگن بابات زندس. نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم
حتی یک ثانیه .
از جام پاشدم و دوباره خیره شدم به شیشه .
فقط سایه ها رو میشد از پشت پرده دید که با عجله حرکت میکنن.میخواستم داد بکشم. دیگه بریده بودم از دنیا !
من بدون بابا میخواستم چیکار این زندگی رو؟همه ی وجودم درد میکرد.
فقط صدای ریحانه که بلند بلند گریه میکرد تو سرم اکو میشد .
بدنم شده بود کوره ی آتیش.
من چی کار میکردم بعد از بابا.
بی اراده سرمو میکوبیدم به شیشه که یه نفر دستمو کشید .بابای من رفته بود؟
کی باور میکرد؟چی دردناک تر از این بود؟چی میتونست حال بدمو توصیف کنه؟من نمیخواستم بدون بابا
نمیتونستم بدون بابا
فاطمه :
دلم خیلی شور میزد .
همش میترسیدم نظر دختره برگرده و ازدواج کنن!!
نمیدونم چه استرسی بود که دو روز وجودمو گرفته بود.
ریحانه دیگه نه تلفن هام رو جواب میداد نه پیامک هام.
میترسیدم اتفاقی براشون افتاده باشه.
شماره ی کس دیگه ای رو هم نداشتم
به مامان که داشت سیب زمینی خورد میکرد نگاه کردم و با ترس گفتم
_مامان!! ریحانه دوروزه تلفنم رو جواب نمیده! نکنه اتفاقی افتاده باشه؟
+خب به خونشون زنگبزن.
_ندارم تلفنشون رو .
مامان دلمشور میزنه..!+چرا دخترم؟
_اگه اتفاقی افتاده باشه چی؟
+عه زبونتو گاز بگیر.
میخوای برو یه سر خونشون خبرش رو بگیر. با این حرفش از جام پریدم و رفتم تو اتاق.
دست دراز کردم و نزدیک ترین مانتومو که یه مانتوی مشکیِ بلند بود برداشتمو تنم کردم.
شلوار کرم لوله تفنگیمو برداشتم و اونم پوشیدم.یه روسری تقریبا هم رنگ شلوارم برداشتم ودور سرم بستمو چادرمو گذاشتم رو سرم.
چقدر این دوتا رنگ بهم میومدن و صورتمو خوشگل تر میکردن.
چیزی به صورتم نمالیدم.
با عجله رفتم پایین و به مامان گفتم
_خودم برم یا منو میبری؟
+الان ک دستم بنده دارم نهار درست میکنم.
یه سر خودت برو خواستی برگردی میام دنبالت ،خداحافظی کردمو رفتم پایین
کفشمو پوشیدم و رفتم تا سر کوچه که آژانس بگیرم .
سوار یه ماشین شدم و آدرس رو دادم بهش.
اونم حرکت کرد سمت خونشون.
سر خیابونشون کرسیدیم یه بنر توجهم رو ب خودش جلب کرد
دقت که کردمعکس بابای محمد بود .
تند دنبال متنی ک روش نوشته بود گشتم و خوندم:
_زنده یاد جانباز شهید هادی دهقان فرد!
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
احمــد کودکی آرام ،
علاقه مند به دانش و توانایی بود.
از همان کودکی در
پیشاهنگان امام مهدی عج (ع)
بود و ما از اوایل کودکی بر روی
او کار کرده ایم تا در آینده
فرد خوبی باشد و
زمینه ساز دولت امام مهدی باشد✨🌱
.
.
#مصاحبه_مادرشهید
#مثل_احمد
#رفیق_شهیدم
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
💎مولی الموحدین علی علیه السلام می فرمایند:
💢با مردم به گونه ایی رفتار کنید
که اگر بمیرید بر شما بگریند
و اگر بمانید با شما دوستی کنند .
۲۶ اردیبهشت 🌿
۴شوال 🌙
یکشنبه ذکر روز:
یا ذالجلال و الاکرام 📿
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
شهــ🕊ــادت ... ،
به آسمان رفتن نیست ❌
« به خود آمدن است » :)🌱
#برادر_شهیدم
#عکس_نوشته
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
•
#سخنرانی 📚
امروزمھمترینفعّالیّتدانشآموز
ڪاردرسۍوڪارتحصیلۍاست؛
واقعاًعبادتاست🌿(:
خودتانرا،فکرتانرا،دانشتانرا،
قدرتعلمیتانرا #تقویت ڪنید.✌️🏽
#جهاد_علمی
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
#حجاب_و_عفاف🌱🔗
بدحجابي ⁴پيامد ويرانگر دارد:🔥
¹- تنزل شأن والاي زن به ابزاري براي خوش گذراني مرد يا تبليغ كالا
²- به هم خوردن تعادل رواني و فكري قشرهاي گوناگون جامعه
³- نابساماني، آشوب و حتي جنايت در عرصه هاي زندگي اجتماعی
⁴- سست شدن پايه هاي استحكام و پيوند خانواده
#حجاب ✨|~
#ریحانه 🌱|~
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
@TarighAhmad
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جَـوونآےِالآنخِـــیلےبهــتر
ازحَتےجَـووناےِزَمانِجَـنگ
هستـند :)🌿
.
.
|جَــوونآقـــدرخودتونروبدونید🌙|
#بهشدتپیشنهادِدانلود
#استادرائفیپور
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله 🖋 #قسمت_هفتاد امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های ویژه بستری شده بود و همینجوری
#قسمت_هفتاد_و_یک
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم.
چی؟
بابای محمد مرد؟؟؟
شوک بدی بهم وارد شده بود .
دمخونشونک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم
چقدر شلوغ شده بود.
به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم.
وای مگه میشه؟
منکه چند روز پیش دیده بودم باباشو سالمبود
یه نیرویی نمیزاشت برم تو.
روح الله و علی دم دروایستاده بودن.
صدای قرآن بلند بود
نتونستم اشکام روکنترل کنم.
جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدمکروح الله گف
+بفرمایید
سرم رو تکون دادم و وارد شدم.
وای خدایا
مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره
اونم آدم سالم؟
با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل
چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد
عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟
رفتم سمتش
بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت
+دیدی فاطمه؟
دیدی چیشد؟
بابام رفت فاطمه
فاطمه دیدی یتیمشدم؟
در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم
زنداداشش هم گریه میکرد اونمبغل کردم و تسلیت گفتم.
یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم
محمدروندیده بودم.
دلمشور میزد براش
اون چی به سرش اومده؟
چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه!
اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود
من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟
یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت.
چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد و فریاد میکشید.
یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیمبریم مسجد.
رو کرد سمت من
حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت.
ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت.
تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت:
+وای کیفم!جا گذاشتمش خونه.
اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم:_کیفت رو میخای چیکار؟
+باید کارت بدم به روح الله!
_آهان. میخای من برم بیارم برات؟
+نه به سلما میگم زحمتت میشه
_نه زحمتی نیست. میارم برات.
اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت
+کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد هنوز سر خاکه.
تا اسمش اومد گوشم تیز شد
بیچاره!بهش حق میدادم غم بزرگی بود.
به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد.+بیا این کلید خونس.
کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس.
ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون.
تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون
بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون.
کلید انداختم ودر رو باز کردم.
به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم.
خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده.تو این گرما پتو چی میگه؟
یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه.ولی از جاش تکون هم نخورد.
با صدای بلند تر گفتم.
+ببخشید!دیدم بازم کسی جواب نداد.
حدس زدم شاید خواب باشه
برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه.
دست دراز کردم که کیفشو بردارم.
به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدممانع شد.اول ترسیدم.
بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده
کابوس میدید؟ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟خواستم نزدیکش شم.
حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو .
ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو. ایستادم و نگاهش میکردم که یهو دیدم تو جاش میلرزه.
کیف روانداختم ورفتم سمتش.
پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم.
خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه ،آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه
انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه.
ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم.
دیدم تلفنم زنگ میخوره .مامان بود.
تلفن و جواب دادم و _الو سلام مامان.
+سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه.
_بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده
من خونشونم الان .
حال داداشش خیلی بده مامان.
بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم.
اگه چیزی هم داری با خودت بیار.
خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه
ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه
نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد :+فاطمه!فاطمهه!
با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم.
_هیس مامان بیا بالا!+کسی خونه نیست؟
_نه بیا حالا برات تعریف میکنم.
+بگو چیشده؟
میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره
_اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم
خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده.داداش ریحانس.
مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟
مثلا پرستاری ها!ملتمسانه گفتم:
+خواهش میکنم!
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙
♦️♦️انتخابات بسیار مهم در پیش رو داریم یک سوال اساسی ذهن مارا درگیر میکنه و آن اینکه:
♦️چه کسی را انتخاب کنیم؟
جواب را از رئیس مذهب شیعه امام جعفر صادق علیه السلام دریافت کنیم.
شخصی از امام صادق (ع) پرسید:
بین دو حاکم در تردیدم؟
امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن.
شخص گفت: اگر به تشخیص نرسیدم؟
امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند.
شخص گفت: اگر نفهمیدم؟
امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین.
اصول کافی جلد* 1ص 68
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
یه بار رفتم تو یه مغازه،
از مغازهداره آدرس پرسیدم،
گفت: بیرون اون همه آدم هست از من چرا میپرسی؟
گفتم: اونا رو نمیتونم پیدا کنم اگه آدرس اشتباه بدن! 😁😜😂
#بخندمؤمن
✾✾✾══😂══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══😂══✾✾✾
✅ سعید جلیلی وحدت گفتمانی را کلید زد
🔹صفحه رسمی اینستاگرام سعید جلیلی با بازنشر مطالب آیت الله رئیسی، علی زاکانی، رستم قاسمی، سعید محمد و عزت الله ضرغامی، مواضع کاندیداهای جریان انقلاب را پوشش داد.
🔹جلیلی در نشست خبری خود اعلام کرده بود که کاندیداهای همسو با جریان انقلاب هم افزا خواهند شد.
#انتخابات
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
┈┈••✾••✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾••✾••┈┈
💌 #پیام_شهیدان | #مسئولین_کشور
✍🏼 سفارشی که به مسئولین کشور دارم این است که شما با خون صدها هزار شهید، معلول، مجروح و جانباز روی کار آمده اید .
پس مواظب باشید از این امکانات سوء استفاده نکنید و مصلحت اندیشی و سازش و بی تفاوتی را هم کنار بگذارید ...
#شهیدعلی_محمدکرمی_ابوالوردی
#انتخابات
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#آیه_گرافی•🍁•
°•أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ•°✨
آیا به سوی #خدا بازنمیگردند، و از او درخواست آمرزش نمیكنند؟ و حال آنكه خدا #بسیارآمرزنده ومهربان است:)♥️
[مائده| 74] 🍃
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
💌 #یه_فنجان_دریا
هرکسی
😌 یه تکه کلام داره؛
یه کلمه یا جمله که توی روز
چندبار تکرارش میکنه...
❤️ عزیزم
🌿 جانم
🌸 فدای سرتون
🎀 قابل شما رو نداره
... تکه کلام بعضیام لبخند، اخم یا سکوته
که هرکدومش پر از معنی و حرفه...😃
اینکه
تلاش کنیم توی حرفهامون
بهترین تکه کلام رو داشته باشیم
نه فقط نشونهی
😎 هوش اجتماعی ماست
بلکه نشون دینداری ما هم هست...
🌴 امام علی(ع) فرمودند:
#ان_لسان_المومن_وراء_قلبه
یعنی
زبون آدم مومن پشت قلبشه...
🔆 یعنی هر حرفی که بخواد بگه
اول درموردش فکر میکنه
اگه بد بود نمیگه
اگه هم
بخواد بگه،
با کلمههای خوب و
درست بیانش میکنه؛ چون
قلب که پاک باشه، حرفهامون خوبه . . .
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
💢رهبر انقلاب:
حضور مردم در انتخابات،
بر تواناییها و قوّت آن دولت منتخب تأثیر زیادی دارد؛
بالاخره یک دولتی انتخاب خواهد شد، یک رئیسجمهوری انتخاب میشود و دولتی تشکیل میدهد؛
هر چه پشتوانهی او بیشتر باشد،
قویتر باشد، قطعاً بهتر است
و قدرت بازدارندگی کشور را بالا میبَرد، امنیّت میدهد به کشور،
برای کشور آبرو ایجاد میکند
بنابراین مشارکت، خیلی مهم است.
۱۴۰۰/۲/۲۱
#نائب_برحق_مولا
/ʝסíꪀ➘
⇝ @TarighAhmad ⇜