🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #دوم
یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش.
امام مثل خودمون بود.
لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش.
#میفهمیدم حرف هاش رو...
به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم.
مواظب بودم توي خونه لو نرم...😅
پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند.
فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود.
فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون.
به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد.
فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها.
فرشته می گفت:
_چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.
هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...!
هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند.
حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد...
16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن.
چادر وروسري رو از سر من #کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم...😱😭
یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد..
دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش...😰😣
ادامه دارد
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سوم
من رو کشید روی موتورش...
پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد...
چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون...
پرسید : اعلامیه داري ؟😡
کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم.
گفتم:آره
گفت :عضو کدوم گروهی😡
گفتم: گروه چیه؟ اینها اعلامیه امامه
کلاهش رو زد بالا..
-تو اعلامیه امام پخش میکنی؟😳
بهم برخورد...مگه من چم بود؟ چرا نمیتونستم این کار رو بکنم؟!😠
گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته، چرا این کار رو میکنی این وضعه اومدي تظاهرات؟😠
و روش رو برگردوند...
من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ...😔
لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت:
- الان میبرم تحویلت میدم...😠
از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش .
یکیش رو داد به خودم و گفت:
-برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا...
نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ...
گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن😠😢
گفت: راست میگی؟😡😳
گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟😠
اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده...
ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه...😥
با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن 👊😡👊بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت...🏍
نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم...
اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت:
- باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن...😡☝️
اعلامیه ها رو گرفت و گفت:
- این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو....
و رفت ...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
قلم 📝
خسته تر از آن است که از سفر بنویسید
آنها رفتند 👣✨مهمان سیدالشهدا (ع) شد
ند 🕊❣
و ما جامانده ها میسوزیم از داغشان
و فراغشان خاکسترمان میکند..🥀🍂
#شب_زیارتی_سید_الشهدا #مناسبتی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
قلم 📝 خسته تر از آن است که از سفر بنویسید آنها رفتند 👣✨مهمان سیدالشهدا (ع) شد ند 🕊❣ و ما جامانده
اربـاب ... 🥺
یـعـنـےمـےشـود
آݩ روز مـیـاݩ تـݩـگـݩـاے قـبـرشـاݩـہام را
بـگـیـرے و تـڪـاݩـم دهـے؟!
اسـمـعوافـهـم ( بـشـݩـو و بـفـهـم )
اݩـاحـسـیـݩ ابـݩ عـلـے↓
رهـایـشڪـݩـیـد...
سـر و ڪـارش بـامـݩ اسـت،بـقـیـہ بـروݩـد ...
• شـب جـمـعـہ اسـت هـوایـت ݩـڪـنـم مـیـمـیـرم💔😔
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌺🍃شب شد و این دل من خواب نرفت
بیست و چند سالش شدو مرقد ارباب نرفت🍃🌺
ارباب بطلب ما را 😔
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•
🍃🌹| #دلنوشته
شب جمعه است و دل، راهیِ #بیـن_الحرمین
راستی...
امشب مادرمان #زهرا س هم کربلاست
شهدا هم جمعند دور ارباب
عجب بزم عاشقانه ای......
کاش شهدا نیم نگاهی به سوی ما کنند
دوست شهیدت ، لبخند بزند
دستش را به سویت دراز کند
و بگوید:
"بیا! جای تو را اینــــجا، پیش ارباب نگه داشته ایم! چقدر معطل مےکنی؟ زودتر بیا"!!!!
چه خیال خوشی...
ولی نه! مگر #شهید_زین_الدین نگفت "هر که شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله یاد کنند"؟!...
آی شهدا!
به یادتان هستیم...
الوعده وفا
#داداش_احمد 💔
═════🇮🇷🇱🇧═════
@TarighAhmad
┅═══✼❤️✼═══┅┄
تو جوونے عاشق بشیــــد ❤️|•
↓↓
عاشق امام عصــرٺ بشو....
حواسٺ هسٺ ڪه دارن
یار گیرے مے ڪنند 💔|•
جانمونے رفیق.....
#صبحجمعههوایٺنڪنممےمیرم
#روزتونپرازنگاههاےمهدے
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
📌السلام علیکم یا اباصالح المهدی عج
🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃
👌جمعه شد تا باز جای خالی توحس شود
تا شقایق بازدلتنگ گل 🌹نرجس شود
آفتاب پشت ابرم🌥 نام تو دارم به لب
خواستم نور☀️ تو گرمی بخش این مجلس شود
نذر گل نرجس صلوات🌺
التماس دعای فرج 🤲
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه عشق
بهانه عشق
تو میراث جاودانه عشق
ز دیده نهان
امیر جهان
به دور تو گردم امام زمان عج 😔
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
دل❤️م میخواهد
روی سنگ مزارم بنویسند
همچون شهیدان زیست 🕊
همچون شهدا عاقبت بخیر شد
💔دلم میخواهد
مثل" تو "باشد 😔
🌹ای شهید 🌹
#رفیق_شهیدم
#احمد_مشلب
•═•••❣•••═•
@TarighAhmad
•═•••❣•••═•
🌷 رهبر معظم انقلاب:
🔸جوانان مکرر برای تعالی روحی نصیحت میخواهند.
🔸چیزی که از بزرگان شنیدهام یک کلمه است: پرهیز از گناه.
🔸توصیه دیگر انجام فرائض است؛ اصلیترین فریضه هم نماز است؛ اول وقت و با حضور قلب و حتی المقدور با جماعت.
🔸در این صورت فرشته خواهید شد؛ از فرشته هم بالاتر.
۱۳۹۴/۰۴/۲۰
💓🍃@TarighAhmad🍃💓
#روز_پسر_نداریم؟🤔
میدونی چرا روز پسر نداریم؟؟؟؟
چون وقتی که از بچگی میره سرکار
مرد میشه...💪
وقتی از همون بچگی رو ناموسش حساس و غیرتی میشه مرد میشه...
وقتی همه ازش انتظار دارن مرد میشه...
اصلا پسر توسختیاست که مرد میشه...💪🏻
پس اینقدر مسخره نکنید که روز پسر نداریم...✌️🏻
بعضی پسرا مَردن، مَرد...👏🏻
💛اینم به افتخار پسرای_مرد_و_امام_زمانی🍃🌺
※•﴾ @TarighAhmad ﴿•※
🌸☫﷽☫🌸
🔴 ارزش و نتیجه فرستادن صلوات در روز جمعه!
🌼رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) :
در روز جمعه فراوان بر من صلوات فرستيد،
كه هر كس درودش بر من بيشتر باشد ، مقام و منزلتش به من نزديك تر است .
🌼 و هر كس روز جمعه صد بار بر من صلوات بفرستد ، در روز قيامت با چهره نورانى محشور مى شود.
🌼 و هر كس در روز جمعه هزار بار بر من صلوات فرستد ، چشم از دنيا نبندد تا جايگاهش را در بهشت ببيند.
📗آثارالصادقین،ج۱۱،ص۲۱۶
سلامتی و تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات🌺
•┄═•◈🌺◈•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•◈🌺◈•═┄•
🌹زیارت مجازی مزار مطهر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
♦️از اینجا به گلزار شهدای کرمان وارد شوید👇
soleimany.ir/tour/
📌روی آدرس ها در نقشه ضربه بزنید تا شما را راهنمایی کند
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
آیت الله گلپایگانی:
تضعیف شما را حرام می دانم 🚫
شما رهبر مسلمین هستید😍
#ولایٺپذیرے [😍🖐🏻]•√
#ڪلام_بزرگانـ [🍃😉]•√
🍃❣|@Tarighahmad
#مهدی_جان💚
شرمنده اگر برایتان کم بودم،
غافل ز شما اگر دمادم بودم،
غیبت به هزار و چند صد سال رسید،
ای کاش فقط کَمی من آدم بودم💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
#جمعه_هایِ_انتظار💔
༺ ════════════
💢 @TARIGHAHMAD 💢
༺════════════
◾️ وارد منزل امام صادق شد. با شنیدن صدای شیونی که به گریه مادرِ فرزند مرده میمانست، لحظهای ایستاد. صدای گریه قطع نشد. قدم پیش گذاشت و جلوتر رفت؛ امام را دید که بر روی زمین خاکی نشسته و شانههایش از شدت گریه میلرزد.
▫️ ادب مانع شد تا جلوتر رود. میدانست موقع اش که بشود، امام صدایش میکند. کنجکاو و تشنهی دانستنِ دلیلِ این حال امام بود، پس با تمام وجود به نجوای جانسوز امام گوش کرد:
" فطوبی لمن ادرک ذلک الزمان..." و باز لرزش شانهها.
◾️ "خوش به حال کسی که در آن زمانه است ..." گریهاش شدت گرفت: "اگر در زمان او میزیستم، همهی عمر خدمتش را میکردم..."
▫️ «آقای من، غیبت تو آرامش و خواب و خوراک را از من گرفته، شادی را از دل من برده، غم و اندوهم دائمی شده ... و فریاد و فغان و ناله مرا بلند کرده ...
🔻 حالا تو گوش کن، حال امام زمانت را. بیش از ۱۰۰۰ سال است که شاهد مرگ کسانی است که دوستشان دارد. با اندوه ما اندوهگین میشود و با بیماریمان بیمار و با گناهانمان آزرده خاطر میشود. قرار بود ما منتظر او باشیم اما حالا او منتظر ماست.
▫️ ما کجا میفهمیم که هر لحظه چه بر او و قلب مبارکش میگذرد. انگار باید امام باشی تا دردهای دل یک امام را بفهمی و مقامش را درک کنی.
#تلنگر
اللهم عجل لولیک الفرج
•═•••◈🌙◈•••═•
@TarighAhmad
•═•••◈🌙◈•••═•
دو خط که دو طرف عدد قرار میگیرند│ - │
و مثبت می کنند عدد را
حتی اگر منفی باشند
دو خط که اسمشان قدر مطلق است
چادر من
قدر مطلق من است
چه خوب باشم چه بـــــد
از من انسانی خوب می سازد
#چادر_قدر_مطلق
~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~
@TarighAhmad
روزی هزار بار دلت راشکسته ام 😔
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام 🍃💕
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام 🚪
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام 💔
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#فرج_نزدیک_است
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
به نام خدا
من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون...
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و
گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟
آقا اجازه! شهید شده...
#شهید_مهدی_ایمانی
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
میشه روی زمین هم آسمونی شد !!! ☁️
البته به شرط اینکه . . . راهت رو مستقیم بری !!! 🚔
مستقیم . . . تـــــــــــــــــــــــا افق !!! 🖼
همونجایی که ؛ آسمونیها ؛ به زمینیها . . .سلام میدن ! ! ! 🤝
#خوشبختی_یعنی_شهادت 😉
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.══════╗
@TarighAhmad
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃
🔆سیاستهای کلی مبارزه با مواد مخدر
۱ - مبارزه فراگیر و قاطع علیه کلیه فعالیتها و اقدامات غیرقانونی مرتبط با مواد مخدر 🚬و روانگردان و پیش سازهای آنها از قبیل کشت، تولید، ورود، صدور، نگهداری و عرضه مواد.
۲ - تقویت، توسعه، تجهیز و استفاده فراگیر از امکانات اطلاعاتی، نظامی، انتظامی🚨 و قضایی برای شناسایی و تعقیب و انهدام شبکهها و مقابله با عوامل اصلی داخلی و بینالمللی مرتبط با مواد مخدر و انواع روانگردانها و پیش سازهای آنها.
۳ - تقویت، تجهیز و توسعه یگانها و مکانیزه کردن سیستمهای کنترلی و تمرکز اطلاعات به منظور کنترل مرزها و مبادی ورودی کشور و جلوگیری از اقدامات غیرقانونی مرتبط با مواد مخدر، روانگردان🚬 و پیش سازهای آنها و تقویت ساختار تخصصی مبارزه با مواد مخدر در نیروی انتظامی و سایر دستگاههای ذیربط.
۴ - اتخاذ راهکارهای پیشگیرانه در مقابله با تهدیدات و آسیبهای ناشی از مواد مخدر و روانگردان با بهره گیری از امکانات دولتی و غیردولتی با تأکید بر تقویت باورهای دینی مردم📿 و اقدامات فرهنگی، هنری، 🖼ورزشی، 🏃♂آموزشی و تبلیغاتی در محیط خانواده، کار، آموزش و تربیت و مراکز فرهنگی و عمومی.
۵ - #جرم_انگاری_مصرف_مواد_مخدر و روانگردان و پیش سازهای آنها جز در موارد علمی،🔬 پزشکی،💉 صنعتی و برنامههای مصوب درمان و کاهش آسیب.
۶ - ایجاد و گسترش امکانات عمومی تشخیص، درمان، بازتوانی و اتخاذ تدابیر علمی جامع و فراگیر باهدف:
۱ - درمان و بازتوانی مصرف کنندگان
۲ - کاهش آسیبها💐
۳ - جلوگیری از تغییر الگوی مصرف از مواد کم خطر به مواد پرخطر
۷ - اتخاذ تدابیر لازم برای زمینه سازی حمایتهای اجتماعی پس از درمان مبتلایان به مواد مخدر و انواع روانگردان در زمینه اشتغال، اوقات فراغت، ارائه خدمات مشاوره و پزشکی و حمایتهای حقوقی و اجتماعی برای افراد بازتوانی شده و خانوادههای آنها و نیز فراهم نمودن امکانات خدمات در مانی و نیازهای حمایتی افراد مذکور.
۸ - تقویت و ارتقاء دیپلماسی منطقهای و بینالمللی مرتبط با مواد مخدر و روانگردان با:
۱ - هدفمند نمودن مناسبات
۲ - مشارکت فعال در تصمیمسازیها، تصمیمگیریها و اقدامات مربوط
۳ - بهرهبرداری از تجارب و امکانات فنی، پشتیبانی و اقتصادی کشورهای دیگر و سازمانهای بینالمللی
۴ - فراهم نمودن زمینه اقدام مشترک در جلوگیری از ترانزیت غیر قانونی مواد مخدر
۹ - اتخاذ تدابیر لازم برای حضور و مشارکت جدی آحاد مردم و خانوادهها و حمایت از تشکلهای مردمی در زمینههای پیشگیری، کاهش آسیب و درمان معتادان.
۱۰ - توسعه مطالعات و پژوهشهای بنیادی، کاربردی و توسعهای در امر مبارزه با مواد مخدر و روان گردان و پیشگیری و درمان معتادان با تکیه بر دانش روز دنیا و استفاده از ظرفیتهای علمی و تخصصی ذیربط در کشور.
۱۱ - ارتقاء و اصلاح ساختار نظام مدیریت مبارزه با مواد مخدر و روانگردان به منظور تحقق سیاستهای کلی نظام و سرعت بخشیدن به فعالیتها و هماهنگی در اتخاذ سیاستهای عملیاتی و کلیه اقدامات اجرایی و قضایی و حقوقی.
امام خامنهای🌸🍃
✨۱۳۸۵/۷/۱۰
#روز_جهانی_مبارزه_با_مواد_مخدر
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
✍در روایات می گشٺ
دنبال ِعلائم ظهور..
←گفتمش
نگرد!
←علامٺ همین جاسٺ!
با تعجـب نگاهــم ڪرد
ڪہ گفتم:
علامٺ ماییـم...
تغییر کنیم،
او می آیــــد. 💔•→
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهار
"خانوم کوچولو!"...!
بعد از آن همه رجز خوانی تازه به او گفته بود «خانوم کوچولو»..
به دختر ناز پرورده اي که کسی بهش نمیگفت بالای چشمت ابروست!
چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد..
نمیدانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود
در خانه کسی به او نمیگفت چه طور بپوشد
با چه کسی راه برود چه بخواند و چه ببیند
اما او به خاطر حجابش مؤاخذه اش کرده بود حرفهایش تند بود اما به دلش نشسته بود ..!!
گوشه ي ذهنم مونده بود که اون کیه...
🌹منوچهر🌹 بود
پسر همسایه روبروییمون اما هیچ وقت ندیده بودمش
رفت وآمد خانوادگی داشتیم، اسمش رو شنیده بودم، ولی ندیده بودمش...😊
یه بار دیگه هم دیدمش... ❣بیست و یک بهمن❣
از دانشکده پلیس اسلحه برداشتیم من سه چهار تا ژ_سه انداختم روي دوشم ویک قطار فشنگ دور گردنم...
خیابونها سنگر بندي بود...😕
از پشت بام ها میپریدیم
ده دوازده تا پشت بام رو رد کردیم دم کلانتري شش خیابان گرگان اومدیم توی خیابان اونجا هم سنگر زده بودن..
هر چی آورده بودیم دادیم منوچهر اونجا بود صورتش رو با چفیه بسته بود.
فقط چشم هاش پیدا بود گفت:
-بازم که تویی؟
فشنگ ها رو از دستم گرفت خندید و گفت:
-اینا چیه؟ با دست پرتشون می کنن؟!
فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم! فکر می کردم چون بزرگن خیلی به درد می خورن...!🙁
گفتم :اگه به درد شما نمی خورن ،می برمشون جای دیگه..😕
گفت:نه نه دستت درد نکنه .فقط زود از اینجا #برید..
نمیتوانست به آن دوبار دیدن او بی اعتنا باشد...
دلش میخواست بداند او که آنروز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و هر دو بار آن همه متلک بارش کرد، کیست!
حتی اسمش را هم نمی دانست.
چرا فکرش را مشغول کرده بود؟
شاید فقط از روي کنجکاوي...
نمی دانست احساسش چیست خودش را متقاعد کرد که دیگر نمیبیندش بهتر است فراموشش کند،
ولی او وقت و بی وقت می آمد به خاطرش.
این طور نبود که بشینم دائم فکر کنم یا اداي عاشق پیشه ها رو دربیارم و اشتهام رو از دست بدم... نه،
ولی 🌹منوچهر🌹 اولین مردي بود که وارد زندگیم شد.
🕊اولین و آخرین مرد.
هیچ وقت دل مشغول نشده بودم، ولی نمیدانستم کی است و کجاست...
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنج
بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه..
مسئول شوراي مدرسه شدم.
این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم.😅
تابستون کلاس خیاطی✂️ و زبان اسم نوشتم..
دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم .☺️☺️
اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد...📞
با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن...
رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم🌹 منوچهر🌹 روي پله ها نشسته و سیگار می کشه...
اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم.
من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق...
لطیفه خانم اومد بیرون.گفت:
_"فرشته جان کار ي داشتی؟"
تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره....🙈
منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود.
از من پرسید :
_" کجا میری؟"
گفتم:_"کلاس".
گفت:
_" واستا منوچهر میرسوندت".
آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم .
برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ...☺️
آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ...🌳🌳
منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند...
چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان .
بچه ها توي آب بازي می کردند...👦🏻👧🏻
فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد تو ي آب ...
منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت:
_"من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم".
فرشته گفت:
_"خب نمانید ".
گفت:
_"نمی دانم چه طور بگویم "
دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند.
از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد!
باید بتواند غرورش را بشکند....
گفت:
_"پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید".
منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند ورفت..
پدرم بعد از اون چند بار پرسید :
_"فرشته، منوچهر به تو حرفی زد؟"
می گفتم:
_ "نه، راجع به چی؟"😟
می گفت:
_" هیچی، همین جوري پرسیدم"....
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #شش
می گفت:
_" هیچی، همین جوري پرسیدم".
از پدرم اجازه گرفته بود با من حرف بزنه...☺️
پدرم خیلی دوستش داشت. بهش اعتماد داشت.
حتی بعد از این که فهمیده بود به من علاقه داره، باز اجازه می داد باهم بریم بیرون.🙈میگفت:
_"من به چشام شک دارم ولی به منوچهر نه".
بیشتر روزا وقتی می خواستم با مریم برم کلاس، منوچهر از سر کار برگشته بود. دم در هم منو میدید و ما رو میرسوند کلاس.
یک بار در ماشین رو قفل کرد نذاشت پیاده شم.❣🚙
گفت:
_" تا به همه ي حرفهام گوش نکنی نمیذارم بری".
گفتم:
_"حرف باید از دل باشه که من با همه ي وجود بشنوم".
منوچهر شروع کرد به حرف زدن.
گفت:
_"اگر قرار باشه این انقلاب به من نیاز داشته باشه و من به شما من میرم نیاز انقلاب و کشورم رو ادا کنم بعد احساس خودم رو. ولی به شما یک تعلق خاطر دارم".
گفت:
_"من مانع درس خوندن و کار کردن و فعالیت شما نمیشم به شرطی که شما هم مانع من نباشید ".
گفتم:
_"اول اجازه بدید من تاییدتون کنم، بعد شما شرط بذارید ".
تا گوشهاش قرمز شد.
چشمم افتاد به آیینه ي ماشین چشم هاش پر اشک بود.😢
طاقت نیاوردم...گفتم:
_"اگه جوابتون رو بدم نمیگید این دختر چقدر چشم انتظار بود؟"🙈
از توی آیینه نگاه کرد. گفتم:
_"من که خیلی وقته منتظرم شما این حرف رو بزنید ".
باورش نمیشد قفل ماشین رو باز کرد و من پیاده شدم.
سرش را آورد جلو و پرسید :
_"از کی؟"
گفتم :
_"از بیست و یک بهمن تا حالا".❣
منوچهر گل از گلش شکفت!
پایش را گذاشت روي گاز و رفت، 💨🚙حتی فراموش کرد از فرشته خداحافظی کند...
فرشته خنده اش گرفت اصلا چرا این حرفها را به او گفت؟
فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوشحال می شود. شاید خوشحال تر از خود او!!
اما دلش شور افتاد.
شانزده سال بیشتر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود! مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود.
هر وقت سروکله ي خواستگار پیدا میشد، می گفت:
_"دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم".☝️
فرشته این جور وقت ها می گفت:
_"ما را شوهر نمیدهند برویم سر زندگیمان!"🙈😅
و میزد روي شانه مادر که اخم هایش درهم بود😠 و می خنداندش!
هر چند این حرف ها را به شوخی می زد اما حالا که جدي شده بود، ترس برش داشته بود...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقا امامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#احمد_مشلب
~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~
@TarighAhmad