🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #دوم
یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش.
امام مثل خودمون بود.
لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش.
#میفهمیدم حرف هاش رو...
به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم.
مواظب بودم توي خونه لو نرم...😅
پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند.
فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود.
فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون.
به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد.
فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها.
فرشته می گفت:
_چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.
هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...!
هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند.
حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد...
16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن.
چادر وروسري رو از سر من #کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم...😱😭
یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد..
دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش...😰😣
ادامه دارد
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad