#آيا_به_راستى_شهيدان_زنده_اند؟!
🌷به ديدار همرزمش رفته بودم تا پاى سخنانش بنشينم و اوصاف محمدباقر را از زبانش بشنوم. ضمن صحبت هايش، ناگهان در سكوتى عميق فرو رفت و نگاهش به نقطه اى خيره ماند. گويى حضور مرا فراموش كرده بود.
🌷لحظاتى بعد كه به خود آمد. آهسته گفت: «مطلبى را كه مى گويم ننويس، فقط گوش كن.» پرسيدم: «چرا؟» گفت: «دركش براى خيلى ها مشكل است. نمى توانند باور كنند. در مخيّله ى بسيارى از افراد، ممكن است ايجاد شبهه كند.»
🌷مشتاقانه گفتم: «جريان را تعريف كنيد.» گفت: «وقتى پيكر محمد باقر را از منطقه به مشهد آوردند، براى وداع با وى به معراج شهدا رفتم. كنار تابوتش زانو زدم و به چهره ى آرامش نگريستم. گويى به خوابى عميق فرو رفته بود. در دلم غوغايى بر پا بود، بى اختيار آيه ى :«سلامٌ عليكم بماصبرتم فنعم عُقبى الدّار» بر لبانم جارى شد. در دل با خود كلنجار مى رفتم كه آيا به راستى شهيدان زنده اند؟....
🌷خلاصه در اين كشمكش روحى گرفتار بودم ناگهان همان گونه كه چشم بر چهره شهيد داشتم، احساس كردم محمد باقر چشمانش را باز كرد، لحظه اى به من نگريست و ديگر بار پلك هايش را به آرامى بست. مات و مبهوت، در حاليكه پاهايم قدرت نگهدارى بدنم را نداشتند، از كنار تابوت برخاستم و در حاليكه نمى توانستم تعادل خودم را حفظ كنم، به راه افتادم.»....
راوى: دوست شهيد محمدباقر صادق جواد
~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
@TrighAhmad