#بهجت_اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی ڪوتاه از سیره و سبڪ زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
صورتش پر از خاڪ بود. خیلی از بچهها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میڪرد. همه، حواسشان به او بود. فرماندۀ لشڪر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
*
هنوز خوابم نبرده بود. به عقربههای ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!» اول با امام قدسسره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا ڪنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا ڪردهام!»
*
با حیرت بهمیدان نبرد خیره شده بود، باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میڪرد...
بر اساس خاطرۀ: همرزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یڪی از مرتبطین با آقا
📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴
~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
@TrighAhmad