#اندکی_تامل 🦋
🔶میگه: چیه گیر دادید به حجاب؟! مملکت ما دیگه هیچ مشکلی نداره؟!
🔶میگم: اتفاقا هیچ کس به حجاب به قول شما "گیر" نداده که اگر داده بودیم وضعیت، این نبود!
فقط حرف زدیم... کار نکردیم!
گفتیم حجاب خوبه، باحجاب بشید اما نگفتیم چراحجاب خوبه؟چرا باید با حجاب باشیم!😶
حجاب و #چادر خیلی مظلوم اند!خیلی!
مملکت هم خیلی مشکلات داره(مثل خیلی از کشورهای دیگه) اما وجود مشکلات نباید باعث بشه کسی به حجاب ومسئله #تهاجم_فرهنگی و #ابتذال توجه نکنه! مثلا اگر خدای نکرده شما ناراحتی قلبی داشته باشید و دکترا بهتون بگن مبتلا به #سرطان هم شدید، میگید من مشکل قلبی دارم به سرطانم کاری ندارم؟ عاقلانه است؟😥
بی حجابی، همون سرطانیه عفت و پاکدامنی زنان و غیرت مردان رو میکشه!😣
.
🔶میگه: اگه حجاب درست بشه همه مشکلات حل میشه؟ دزدی و اختلاس و مال مردم خوری بعضی آقازاده ها کمتر میشه؟
🔶میگم: با درست شدن حجاب همه مشکلات حل نمیشه! اما خیلی از مشکلات حل میشه مثلا:
✅فحشا و فساد و ابتذال های خیابونی!
✅امنیت اجتماعی!
✅بالارفتن ارزش زنها و حذف نگاه نر و مادگی به اونها و دیدن شخصیت زن!
✅بهبود وضعیت اقتصادی به خاطر کمتر شدن مصرف گرایی در جامعه و چشم و هم چشمی برای دیده شدن!
✅کمتر شدن واردات در کشور!
✅تمرکز بهتر روی کار و فعالیت های اجتماعی و تحصیلی با ایجاد فضای سالم در #دانشگاه ها و محیط های علمی، فرهنگی!
✅پایین تر اومدن آمار #طلاق به خاطر عدم جلوه گری بعضی زنان در محل کار و کوچه و خیابون و استحکام #خانواده! خانواده ای که مهم ترین نهاد یک کشوره!
و خیلی چیزهای دیگه!
اما نمیفهمم اختلاسی که گفتی دقیقا چه ارتباطی به حجاب و #بی_حجابی داره؟
🔶سوال: هرچقدر بی حجاب تربشیم اختلاس ودزدی و مال مردم خوری کمتر میشه؟
🔶سوال: آیا حجاب(چادر) مشوقی هست برای اختلاس بیشتر؟
🔶واقعا مسخره و کودکانه نیست این دو چیز رو به هم ربط دادن؟
.
🔶میگه: شما همش میگید #حجاب_خونبهای_شهداست! کی گفته؟ #شهدا فقط روی حجاب حساس بودن؟ روی #اختلاس حساس نبودن؟ روی #حق_الناس حساس نبودن؟😶
🔶میگم:چرا، شهدا روی همه این چیزها حساس بودن!
شهید ما کسی بود که وقتی میخواست معبر رو باز کنه تا بقیه رزمنده ها راحت رد بشن... برگشت پوتینش رو درآورد، تحویلش داد و گفت: این #بیت_الماله... بعد با پای برهنه به سمت میدون مین دوید... با پای برهنه! 😔
👈 اما همین شهدا ما رو قسم دادن به خونشون که #حجاب و #غیرت رو ترک نکنیم!
شهدا فقط به حجاب حساس نبودن اما به حجاب خیلی خیلی حساس بودن! ❤
#حجاب 🌷
http://eitaa.com/joinchat/49086482C0553e25ae5
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق (رمان)
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad