eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
*🌱🎈 💫🌸* *هَمیشه‌توخونه‌صِدام‌میزَد:🍃 "همسرِشهیدنوروزی ...😍هَمسرِشهیدجان ..."🙈 وقتی‌زُل‌میزدبهمـ🦋 میگفتم‌بازچیشُده؟✨ میگفت:سِنت‌ همسرِشهید ...هَنوزبچه‌ای‌آخه عَوضش‌میشے..💞 ♥️💍!(: 🌱 🍃 ╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮ 🆔 @TarighAhmad ╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
هدایت شده از 🌹شهیدانه313🌹
💕 قہـر بودیـم گفت:عاشقمی؟! گفتم:نہ! گفت:لبت نہ گویـد و پیداسـت میگوید دلت آری کہ اینسـان دشمنۍ یعنۍ کہ خیلۍ دوستـم داری🙃 -زدم زیرِ خــندہ😂 دیگہ نتونستم نگـم کہ وجـودش چقــد آرامــش بخشہ🍃 🕊 . . ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @shahidane_313 ╚══════. ♡♡♡.═╝
💞 قبل ازانقلاب همسایه بودیم. خوب می شناختمش. عاشق حضرت زهرا(س) بود... تو جبهه هم کنارش بودم. یه مدتی دلم شور میزد، نگران شده بودم. اومد پیشم، دست انداخت دورگردنم و گفت: تو دیگه چرا غصه میخوری؟ کسی که مادرش حضرت زهراست نباید غصه بخوره. هر جا در مونده شدی فقط بگو: " یافاطمه... " حجت الاسلام↓ شهید سید باقر علمی ... ♥️ •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• @Tarighahmad •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
♥️🕊💍 پـس‌ازشروع‌زنـدگـےمشترکـمان‌یـک‌میهمانے گرفتـیم‌وعده‌اے‌ازاقوام‌ࢪابہ‌خانہ‌مـــان‌🏠 دعوت‌کردیم💌 این‌اولین‌مهـمانے‌بودکـہ‌بعداز‌ازدواج‌مے‌گرفتیم‌وبـہ قولے‌هـنـرآشپزے‌ عـروس‌خانـم‌مشخص‌مـے‌شد|👩🏻‍🍳| اولیـن‌قاشق‌غـذاراکـہ‌چشیـدم‌شـورے‌ آن‌حلقم‌ࢪاسوزاند!|😖| ازاین‌کـہ‌اولین‌غذاے‌میہمانے‌ام‌شوࢪشده‌بود‌ خیلے‌خجالت‌کشیدم|😓| سفره‌ࢪاکـہ‌پہن‌کـردیم،محمدروبہ‌مہمان هـاگفت:قبل‌ازاینکـہ‌غذاࢪوبخورید‌بـایـدبگویـم‌ این‌غـذادست‌پخت‌دامـاداست|🤵🏻| البتـہ‌بـایدببخشیدکـہ‌کمے‌شورشده‌اسـت|😅| آن‌وقت‌کمے‌نـان‌پنیرسـرسفـره‌آوردوبـاخنده‌ادامہ داد:البتـہ‌اگـہ‌دست‌پختم‌ࢪانمے‌توانید‌بخورید‌نـان وپنیرهم‌پیـدامے‌شـود|😁| ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~ @TarighAhmad
💞 سر سفره عقد💍❤️ میخاست بهم چیزی‌بگه اما جمعیت زیادبود وخجالت می‌کشید👀 تو دستمال کاغذی‌نوشت و داد دستم🖊 باز کردم دیدم برام نوشته دعاکن‌شهیدبشم🙃🕊 ☘ ╔═✨═🌙═✨═╗ @TarighAhmad ╚═✨═✨═✨═╝
|♥️😍| چَندساعَت‌بعدازعَــ💍ــقدبا هَمسرش‌رفتہ‌بودندتوی‌ِاُتاق برَاشون‌ڪه‌چایی‌بُردم‌دیدم‌کتـاباشو گُذاشته‌وسط‌داشت‌اززندگےائمہ‌و حَضرت‌زهراسلام‌الله‌عَلیهابراےِ هَمسرش‌مےگُفت بهش‌گُفتم:براےخوندن‌این‌ڪتابا فرصَت‌زیاده☺️ گُفت‌مادرجان‌لازمہ هَمــ😇ــسرم‌با زندگی‌حَضرت‌زَهـــرا(س)آشنابشه... 😍 ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
|⛓| هروقت حاجے از منطقه به منزل مے‌آمد بعد از اینکه با من احوالپرسے مےکرد با همان لباس‌خاکے‌بسیجے به نماز مےایستاد... یڪ‌روز به قصد شوخے گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستے که به محض آمدن نماز میخوانے؟! نگاهےکرد و گفت: هروقت تو را مے‌بینم احساس مےکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم...♥️ °• °•|♡ @TARIGHAHMAD
°• 🌾❤️🌿 •° روزهاے‌اول‌ازدواج‌یہ‌روز‌دستمو‌گرفت‌و گفت: "خانوم…🌸 بیا‌پیشم‌بشین‌ڪارت‌دارم..." گفتم "بفرما‌آقاے‌گلم‌من‌سراپا‌گوشم‌.."❤️ گفت "ببین‌خانومے... همین‌اول‌بہت‌گفتہ‌باشمااا... ڪار‌خونہ‌رو‌تقسیم‌مےڪنیم☺️ هر‌وقت‌نیاز‌بہ‌ڪمڪ‌داشتے‌باید‌بہم‌بگے...🌹 گفتم‌آخہ‌شما‌از‌سر‌ڪار‌برمیگرے‌خستہ میشے گفت‌"حرف‌نباشہ🤫 حرف‌آخر‌با‌منہ اونم‌هر‌چے‌تو‌بگے من‌باید‌بگم‌چشم...!😅🤣 واقعاً‌هم‌بہ‌قولش‌عمل‌ڪرد‌از‌سرڪار‌ڪہ برمیگشت‌با‌وجود‌خستڰے‌شروع‌مےڪرد ڪمڪ‌ڪردن😇 مہمون‌ڪہ‌میومد‌بہم‌میگفت "شما‌بشین‌خانوم... من‌از‌مہمون‌ پذیرایے‌مےڪنم..."😉 فامیلا‌ڪہ‌ميومدن‌خونمون‌بہم‌مےگفتن "خوش‌بہ‌حالت‌طاهرھ‌خانوم آقا‌مهدے، واقعاً‌یہ‌مرد‌واقعیہ😍 منم‌تو‌دلم‌صدها‌بار‌خدا‌رو‌شڪر مےڪردم...😌😇 واسہ‌زندگے‌اومدھ‌بودیم‌تہران با‌وجود‌اینڪہ‌از‌سختیاش‌برام‌گفتہ‌بود ولے‌با‌حضورش‌طعم‌تلخ‌غربت‌واسم شیرین‌بود🥰 سر‌ڪار‌ڪہ‌مےرفت دلتنگ‌میشدم😢 وقتے‌برمیگشت، با‌وجود‌خستگے‌مےگفت... "نبینم‌خانوم‌من... دلش‌گرفتہ‌باشہ‌هااا...☺️ پاشو‌حاضر‌شو‌بریم‌بیرون😇 مےرفتیم‌و‌یہ‌حال‌و‌هوایے‌عوض مےڪردیم... اونقدر‌شوخے‌و‌بگو‌و‌بخند‌راهـ‌ مےنداخت... ڪہ‌همہ‌اون‌ساعتایےڪہ‌ڪنارم‌نبود‌و‌هم جبران‌مےڪرد...🤗 و‌من‌بیشتر‌عاشقش‌میشدم❤️ و البتہ‌وابستہ‌تر‌از‌قبل... ♥️ 💞🌱 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @TarighAhmad ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
⊰•💖°😌•⊱ . شھیدمحمدباقرصدر همسرش‌‌رواینجوری‌صدامیکرد ؛ 「غاليتی‌الحَبيبَةِ」 یعنی ↢محبوب‌گرانبها:)🌱🌸 . ••●❥❤️❥●•• @TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویِ وصیٺ نامہ اش برایم نوشتھ بود:✍🏻 اگر "بهشت" نَصیبمـ شُد🌱 منتظرٺ میمانم باهَم برویمـ :)) ♥️💍 🦋 ════°✦ ❃ ✦°════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @Tarighahmad
~🕊 ^'💚' گفتم بزار عروسی کنیم و یکم طعم زندگی ‌و بچشیم بعد حرف رفتن بزن اما دیدم رفت...🥀 ‌و بعد یه‌مدت پیکرش برگشت وقتی تو معراج‌ شهدا صورتش رو نوازش کردم دیدم از چشماش اشک جاری شد..💔 •🌸• •💕• /ʝסíꪀ➘ ⇝ @TarighAhmad