😏 به بهانه رفع فیلتر #اینترنت
↯↻↯↻↯
⌛️خیلی وقته فیلتریم اما...
هنــــوز احساس نیاز به فیلترشکن نکردیم 😔
وقتی گناهی میکنیم
با هر گناه یه قدم از خدا دور میشیم
و بعد... چشمامون... گوشامون... قلبمون فیلتر میشه...
اون وقت...
از دیدن خیلی قشنگیا محروم میشیم...
و از شنیدن خیلی زیباییها...
و از درک کردن خیلی از بهترین ها...
😭💔
خیلی وقته فیلتریم اما...
نمیدونم چرا نگران نیستیم؟؟!!
⁉️ مگه تو نت چه چیز تماشایی بود که برای دیدنش #منتظر بودیم...
یعنی تماشایی تر از چهرهی دلربایی یوسف فاطمه بود...
⁉️ واقعا چه بلایی سرمون اومده که دلمون برا وصل شدن به نت خیلی بیقرارتـــر از وصل شدن به مولاست؟؟؟!!!!
#العجل_یاران_مهدی
#الــــعـــــجـــــل
#کانال_ای_که_انتظارم_را_می_کشی_خواهم_آمد
http://eitaa.com/joinchat/49086482C0553e25ae5
+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا دنیای تیپ زدنهـ ♥️!
فقط مهم اینه که #کی
#برای_کی تیپ میزنه‼️
شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋
ابجۍ گلم ، برادری ڪه واسه امام حسین اشڪ میریزی🙋♂ ،
خواهری ڪه نمیزاری چادرت از سرت بیوفته و ارثیه حضرت زهرارو تو این جنگ از سرت بڪشن🙋♀
[دمت گرم✋]
اما فقط یه چیزۍ☝️🏼
+اقا پسر الگوت بود حضرت علۍ(ع)
#حواست هست ؟🤔
همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد🍃
مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️
پس این چت📲 ڪردنا و... چۍ میگه😔✋🏼
+دخترخانوم وارث ارثیه حضرت زهرا(س)
شما چیۍ🙂❓
#حواست هست❓🤔
خود حضرت فاطمہ جلوی یہ مرد ڪور حجابشو رعایت مۍڪرد🙂؛
چشمات قشنگه💕 ،صورتت زیباعه💛 ، میدونم همه ی اینارو. .
ولی قرار نبود زیباییاتو بزاری برای هرڪسۍ😒
پس این پروفایل و اینا چۍ میگہ❓
جایی ڪه با چندتا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش😔
_قرار بود #یار باشیم💪 . . .
_قرار بود #منتظر باشیم🧡 . . .
_قرار بود راه #شهدارو ادامه بدیم🐾. . .
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم🍃 . . .
ولۍ قرار نبود به مجازی #باخت بدیم 😏 . . .
اومدیم تو صحنه ۍ جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم ،گفتیم جنگ نرمهـ
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😅🤯
#یادته_باشه👇
«وَما هٰذِهِ الحَياةُ الدُّنيا إِلّا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ
إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ لَو كانوا يَعلَمون»
این زندگی دنیا🌏
چیزی جز سرگرمی و بازی نیست💫؛
و زندگی واقعی سرای آخرت است♥️،
اگر میدانستند. . .✨
سوره عنکبوت/64
~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
@TrighAhmad
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
❣ #سلام_پدر_مهربانم❣
❣ #سلام_عزیزبهتر_ازجانم❣
🌾 #گل_نرگس نظرے کن که
🌼جھــ🌍ـان بیتاب است!
🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ
🌸 #منتظر ارباب است..
🌾 #مھدےفاطمہ
🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️
🌱نور زیبای #تو یک جلوه اے
🌸از محراب است💫
#اللّٰھم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌸🍃
سلام به شما سربازان امام زمان و رهپویان شهدا
#زندگیتان_شهدایی🌸🌺🌹
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍️#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان)
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
#تلنگرانه ☘️
دختر خانما #حتما بخونن...😊🔽
اقا پسرا #باید بخونن....😊🔽
💠+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا دنیای تیپ زدنه!❤️
فقط مهم اینه که کی، برای کی تیپ میزنه! شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋 ...
☝️اما فقط یه چیزی:
آقا پسر؟! الگوت حضرت علی(ع) بود، حواست هست؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد..
❌مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چی میگه؟؟
🌾 +دختر خانوم؟! وارث ارثیه حضرت زهرا (س) ! شما چی❓حواست هست❓خود حضرت فاطمه جلوی یه مرد ڪور حجابشو رعایت میڪرد؛...
چشمات قشنگه، صورتت زیباعه، میدونم همه ی اینارو....😇
ولی قرار نبود زیبایی هاتو بزاری برای هر ڪسی؛...
پس این پروفایل و اینا چی میگه؟؟؟🥀
جایی ڪه با چند تا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش...
_قرار بود #یار باشیم...
_قرار بود #منتظر باشیم...
_قرار بود راه #شهدا رو ادامه بدیم..
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم...
ولی قرار نبود به مجازی #باخت بدیم...
💥اومدیم تو صحنهی جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم، گفتیم جنگ نرم؛
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😑
بخاطر دل امام زمان رعایت کنیم🍃🍁
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TrighAhmad
#کلام_شهدا
✨توصیه شهید حججی
🖌در زمینه #حجاب...
🔻از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم
روز به روز حجاب خود را تقویت کنید،
مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را
به خود جلب کند؛مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛
مبادا چادر را کنار بگذارید...
همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید
#منتظر ..../💞
اللهم عجل لولیک الفرج
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_وهشت
از خواب که بیدار شد، روی لباش خنده بود....
ولی چشماش رمق نداشت....
گفت:
_"فرشته، #وقت_وداعه"
گفتم:
_"حرفش رو نزن"😢
گفت:
_"بذار خوابم رو بگم،خودت بگو، اگه جای من بودی می موندی توی این دنیا؟"
روی تخت نشستم.... دستش رو گرفتم...
گفت:
_"خواب دیدم #ماه_رمضونه و #سفره_ی_افطار پهنه.رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، #همه_ی_شهدا دور سفره نشسته بودن.بهشون حسرت می خوردم که یکی زد روی شونم.حاج عبادیان بود. گفت:
"بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمون رو #منتظر گذاشتی"
بغلش کردم و گفتم:
_"منم خسته ام "
حاجی دست گذاشت روی سینم...گفت: _"با فرشته وداع کن.بگو #دل_بکنه.
اون وقت میای پیش ما... #ولی_به_زورنه "
اما من آمادگیشو نداشتم....😞
گفت:
_"اگه #مصلحت باشه خدا #خودش راضیت میکنه"
گفتم:
_"قرار ما این نبود"😢
گفت:
_"یه جاهایی دست ما نیست. منم نمی تونم دور از تو باشم"
گفت:
_"حالا میخوام #حرفاي_آخرو بزنم. شاید دیگه وقت نکنم. چیزي هست روي دلم سنگینی میکنه. باید بگم... تو هم باید صادقانه جواب بدی"
پشتش رو کرد ....
گفتم:
_"میخوای دوباره خواستگاری کنی؟ "
گفت:
_"نه، اینطوري هم من راحت ترم. هم تو"
دستم رو گرفت....گفت:
_"دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی "
کسی جاي منوچهر رو بگیره؟! محال بود....😭💞
گفتم:
_"به نظر تو، درسته آدم با کسی زندگی کنه، اما روحش با کس دیگه ای باشه؟"
گفت:
_"نه"
گفتم:
_"پس براي منم امکان نداره دوباره ازدواج کنم"
صورتش رو برگردوند رو به قبله و سه بار از ته دل #خداروشکرکرد....
اونم قول داد صبر کنه...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#انتظار قیام است نه قعود
امام خمینی(ره) :
ما #تکلیف داریم آقا!
این طور نیست که حالا که ما #منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانههایمان،
تسبیح را دست بگیریم
و بگوییم «عَجّلْ عَلی فَرَجِهِ».
💢 عجّل، با کار شما باید تعجیل بشود، شما باید زمینه را فراهم کنید برای آمدن او. و فراهم کردن اینکه مسلمین را با هم مجتمع کنید و همه با هم باشید.
بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی
امام خمینی ره ✨
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
#انتظار قیام است نه قعود
🔻 امام خمینی(ره) :
ما #تکلیف داریم آقا!
این طور نیست که حالا که ما #منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانههایمان،
تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی فَرَجِهِ».
💢 عجّل، با کار شما باید تعجیل بشود، شما باید زمینه را فراهم کنید برای آمدن او. و فراهم کردن اینکه مسلمین را با هم مجتمع کنید و همه با هم باشید.
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁