eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 😻 من قشنگ تر از دنیای خودمون سراغ ندارم|😍🌱 دنیای من و رفیقای با خدام|💕| همین هایی که وقتی دلت را میشکنند|💔| تا حلالیت ازت نگیرن ول کن نیستن|😘| همین هایی که حیاشونو نفروختن|☝️| خوشبخت ندیدہ ، هرڪس ما را ندیدہ ... ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
سَرْآغاٰزِ هَرْ ناٰمْ، ناٰمِ خُدآسْتْ کِه بیٖ ناٰمِ او ناٰمِه یِکْسَرْ خَطاٰسْتْ روز دوم چله🌷 ~~~~~~~🌸~~~~~~~ @TarighAhmad ~~~~~~~🌸~~~~~~~
🔆نائب المهدی امام خامنه ای: بصیرت این است: که بدانید اگر چشم بستید و فکر نکردید ضربه میخورید ♨️ تعجب است مردم معمولی این بصیرت را دارند✅ اما بعضی نخبگان سیاسی با تکیه بر توهم این بصیرت را ندارند🚫 ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @TarighAhmad ╚══════. ♡♡♡.═╝
واحد قدم قدم موکب هارو میگردم - حاج سید مجید بنی فاطمه.mp3
19.89M
°•|🍂🖤🍂|•° خطاب به امام زمان(عج) قــدم قــدم موکبـارو میگـردم ستون ستون دنبال یه نشونم😭👍 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ @Tarighahmad -------------------------------------------------
‌ 『➺♥️💭✨°•. . . گُـمنامِ‌جھانیم‌هَمین‌است‌لقبِ‌مآ مآطایفہ‌راھیچ‌خطابے بِه‌ازاین‌نیست🌱'' ـ[ ♡🌙]ــــ ❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁ @TarighAhmad ❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
رفیق مذهبی تحقیرت نمیکنه تعمیرت میکنه.. 👌🌺 👱‍♂ •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @TarighAhmad
🌸🍃 قال امیرالمؤمنین: جالِسِ العُلَماءَ يَزدَد عِلمُكَ، ويَحسُن أدَبُكَ، وتَزكُ نَفسُكَ. ✨با دانشمندان، همنشينی کن تا دانش ات افزون گردد، و ادبت نيکو شود، و تزکيه نفس يابی. غررالحكم حديث ۴۷۸۶📚 ═════🇮🇷🇱🇧═════ @TarighAhmad ┅═══✼❤️✼═══┅┄
🌷🌷🌷 من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید🍂 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
🕊🌷 نام : رضا حاجی‌زاده تاریخ ولادت:۱۳۶۶/۶/۱۰ وضعیت تاهل:متاهل/فاطمه حلما و محمد طاها تاریخ شهادت: ١٣٩٥/٢/١٧ محل شهادت: سوریه، خان طومان محل مزار:جاوید الاثر ⚘⚘⚘ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅🌿↟↡ انسان‌ها زمانے ڪهـ دنبال رویاهایشان نمےروند پیر مے‌شوند . . .! 〖پائولو ڪوئلیو🌱〗 •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #دوم مراسم تمام شده بود
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت پدر سلما با شانه ای افتاده برگشت... و من آنها را تنها گذاشتم. حالم گرفته بود. نمی دانم چرا؟! اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود. حسی به او نداشتم که از دوری اش بی تاب باشم اما همیشه نسبت به حس نگرانی و بی تابی داشتم. حتی برادر یکی از دوستانم که رفت تا روزی که دوباره بازگشت ختم صلوات گرفته بودم. تسبیح سفید و ساده ای که به دیوار اتاقم آویزان بود برداشتم. سال گذشته توی مزار شهدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن را به من هدیه داده بود. تسبیح را بوسیدم و شروع کردم. "خدایا تا وقتی که برادر سلما برگرده هر روز 100 تا صلوات می فرستم نذر حضرت زینب. ان شاء الله صالح هم سالم برگرده. بخاطر سلما... " ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکسال است که به این محله آمده ایم. اوایل خیلی برایم تحمل محیط جدید سخت بود. از تمام دوستانم و بسیج محله مان دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم. پدر هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش را در اختیارم می گذاشت که به پایگاه بسیج محله ی قبلی بروم و با دوستانم دیداری تازه کنم. یادم می آید آن روز هم با عجله از منزل بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین پدر دویدم. هنوز درب خودرو را باز نکرده بودم که صالح با لحنی طلبکارانه و البته مودبانه گفت: ــ ببخشید خواهرم اشتباهی نشده؟! برگشتم و سرتاپایش را از نظر گذراندم. دستی به ریشش کشید و یقه اش را صاف کرد. سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت. چادرم را جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم: ــ مثلا چه اشتباهی؟ اشاره ای به ماشین پدر کرد و گفت: ــ می خواید سوار ماشین من بشید؟ خیلی به غرورم برخورد.... "مگه احمقم؟ یعنی ماشین بابامو نمی شناسم؟" بدون حرفی دکمه ی قفل را فشردم و پیروزمندانه درون خودرو جای گرفتم. متعجب به من نگاه کرد... و موبایلش زنگ خورد. آن روزها سلما را نمی شناختم. انگار سلما بود که با او تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی برایش پیش آمده و ماشین صالح را برده. بعدا که ماشین صالح رادیدم به او حق دادم اشتباه کند. ماشین او و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود. حتی نوشته ی یا حسین پشت شیشه ی عقب ماشین یک جور بود. تا مدتها ماشین خودش را عمدا پشت ماشین پدر پارک می کرد که من دلیل آن اشتباه را بفهمم و خوب می فهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود. یادم می آید وقتی تماس سلما تمام شد خم شد و به شیشه زد. شیشه را پایین زدم و بدون اینکه به او نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم. شرمنده بود و نمی دانست چه بگوید؟ ــ مَـ ... من... ببخشید... شرمنده تون شدم... اشتباهی رخ داده... حلال کنید خواهرم... با حرص سوئیچ را چرخاندم و دنده را تنظیم کردم و گفتم: ــ بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید... و ماشین را از جا کندم. لبخند تلخی زدم و تسبیح را آویزان کردم. ادامه دارد... دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/11398 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad