تلنگر ⚠️
عالم مجازی 📱هم محضر خداست
یادت باشد خدا یک کاربرهمیشه
آنلاین اینجاست📳
تک تک کلیک هایت را می بیند💯
حواست را جمع کن 👁🗨
شرمنده اش نشوی 🎈
/ʝסíꪀ➘
⇝ @TarighAhmad ⇜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفٺ:
منزشتم...
حتےاگرشهیـــدبشمڪسے
برامڪارےنمیڪنه؛ حتےڪسےپیدانمیشہبراےمن
پوسترےچیزے
طراحےڪنه...|💔🌱|
••{حالادلدادگانٺرامےبینےاےشهید؟!}••
#شهیدهادےذوالفقارے
#بشیم_مثل_شهدا
#ڪلیپ_شهدایے
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
تو 👀💓
مثل رنگـین کمون 🌈
وسط آسمون بارونی دلمی 🌧
رِفیق😌😍
#رفیق_خاص 🌸
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
- خوابش را دید و گفت :
چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟!
+ گفت از آنچه دلم میخواست #گذشتم
مرد میخواد ♥️🕊...
اینکه بگذری از آرزوهات;)👌🏼
زنجیرای#دلبستگی رو از خودت رها کنی گفتنش آسونه...
اگرعمل کردن بہ اون هم سهل بود بہ
خیلی هامون واژه ی #شهید اضافه میشد:)💚🌱
#مگهنه؟
#رفیق_شهیدم
╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮ @TarighAhmad
╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
namaaz20.mp3
5.07M
#نماز_سکوی_پرواز 20
🎧آنچه خواهید شنید؛👆
❣ از گذشته نترس،
از فکر گناهان گذشته ات، مضطرب نشو؛
👌نماز؛
ميتونه همه گذشته ات رو برات جبران کنه.
چراغ دلتو دوباره روشن کن💡
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز 🕊
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاردستی خلاقانه🤩
یا یه هدیه برای خوشحال کردن کوچولوهای اطرافتون👧🏻
#خلاقیت🎀
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃 قسمت #چهارم همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم، سنگ ڪوچیڪے بہ صو
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجم
با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،
سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت میڪشیدم،
اوایل آذر بود. و هواے پاییزے بدترم میڪرد!
بہ پنجرہ اتاق عاطفہ نگاہ ڪردم،
سنگ ریزہ اے برداشتم و پرت ڪردم سمت پنجرہ، خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:
_صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر میڪنن؟! عاشق دلخستہ م ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے!بذار دوتا همسایہ برام بمونہ!
با خندہ نگاهش ڪردم.
_ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟
نشست لب پنجرہ با نیش باز گفت:
_اوهوم،زندگے یعنے شوهر!
با خندہ گفتم:
_بلہ بلہ لحاظشم گرفتم!
خواست چیزے بگہ ڪہ دیدم چشماے خواب آلودش گشاد شد و لبشو گاز گرفت. با تعجب گفتم:
_چے شد عاطفہ؟
پریدم رو تخت، و حیاطشون رو نگاہ ڪردم،امین داشت با اخم نگاهش میڪرد، خواستم از رو تخت برم پایین ڪہ با صداے بلند و عصبے گفت:
_هانیہ خانم! خیلے جلوش خوب بودم خوبتر شدم!
برگشتم سمتش و آروم سلام ڪردم! بدون اینڪہ جواب سلامم رو بدہ با عصبانیت گفت:
_وسط حیاط نمایش راہ انداختید؟تماشگرم ڪہ دارہ!
با تعجب نگاهش ڪردم،برگشت سمت چپ! _میرے خونہ تون یا بیام؟!
یڪے از پسرهاے همسایہ از تو تراس نگاہ میڪرد، خون تو رگ هام یخ بست! جلوے امین یہ دختر دست و پا چلفتے با ڪلے خراب ڪارے بودم!
زیر لب چیزے گفت ڪہ نشنیدم،با عصبانیت رو بہ عاطفہ گفت:
_برو تو!
عاطفہ سرش رو تڪون داد و گفت:
_الان ترڪش هاش همہ رو میگیرہ!
برگشت سمت من.
_شما هم بفرمایید منزلتون!نمایش هاے بچگانہ تونم بذارید براے اڪران خصوصے!
هم خجالت ڪشیدم هم عصبے شدم، خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم خودنویسم تو دستشہ! با تعجب گفتم:
_خودنویسم!فڪر ڪردم خونہ تون گم ڪردم!
با تعجب بہ دستش نگاہ ڪرد،رنگ صورتش عوض شد! خواست چیزے بگہ اما ساڪت شد،خودنویس رو گذاشت روے دیوار. همونطور ڪہ پشتش بهم بود گفت:
_دروغ گفتن گناہ دارہ!
نمیتونست دروغ بگہ!...
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #ششم
امتحان هاے دے نزدیڪ بود.
شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ، خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ، مشغول ڪتاب خوندن
بود.
با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم، پسر همسایہ بود، شمارہ داد قبول نڪردم، دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم!
با حالت بدے گفت:
_ڪیو دید میزنے؟
با اخم صورتم رو برگردوندم،
امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ! بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!
سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟!
حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم!
با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ، چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن، از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم!
با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،
عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش.
_چے شدہ؟!
عاطفہ برگشت سمتم.
_هانیہ چے ڪار ڪردے؟!
با تعجب گفتم:
_من؟!من چے ڪار ڪردم؟!
مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:
_امین دارہ دعوا میڪنہ؟!
خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط، عاطفہ دویید سمت امین، مادرم رفت ڪنارشون.
قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟! خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم!
_یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟!
جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:
_هوے با توام!
با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در!
_صداتو براے ڪے بالا بردے؟!
بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:
_آقاے حسینے من خودم زبون دارم!
با بهت نگاهم ڪرد، چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار، رفتم سمت امین
_من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ!
سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:
_یہ دختر بچہ بیشتر نیستے!
سرش رو بلند ڪرد و زل زدم تو چشم هام! قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد.
_هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے...
خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت، من رو بہ چالش سختے ڪشوند،
از اون روز ماجرا شروع شد....
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🍃یا عَلیمَا بِضُرّی و مَسکَنَتی🍃
خدایا 💞
دراین روز نیکی های فراوان به ما اعطا کن و مارا از گناهان دور دار 🦋
رنج نوشتن کارهای بد را از فرشتگان بزرگواری که کارهای مارا می نویسند بردار☘
و کارنامه ی مارااز نیکی ها پر ساز 🌱
○|پنج شنبه |○
\\۱۵ دومین ماه پاییزی\\
<<۱۹ ربیع الاول >>
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
#سلام_امام_زمانم
ا┅═ঊঈ❁❀❁ঊঈ═┅ا
🌠سلام موعودِ امم!
از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می دهید سلامتان کنم ، یادتان کنم ...
من با این سلام ها تازه می شوم ، جان می گیرم ، پرواز می کنم ...
من با این سلام ها یادم می آید پدر دارم ، جان پناه دارم ، راه بلد دارم ...
من با این سلام ها زنده ام ...
چقدر خوبید که یادم می آورید سلامتان کنم ...
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نگاهت چیزیست ...
که نمیدانم چیست؟
"من به ان محتاجم"🙃❤️
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب 🎥
#استوری
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح فراق🥀 میکنم سینه کباب میشود، یاد فراق میکنم دیده 🌧پر آب میشود😢
الهم ارزقنا همانکه میدانــــــــــــے🌍☘🙏🏻
🍀🌼زیارت امام حسین علیه السلام 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا قَتیلَ اللّهِ وَابْنَ قَتیلِهِ *
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللّهِ المَوْتُورَ فِی السَّماواتِ
وَالأَرْضِ * اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ العَرْشِ * وَبَکى لَهُ
جَمیعُ الْخَلائِقِ * وَبَکَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ السَّبْعُ وَما فیهِنَّ وَما بَیْنَهُنَّ
* وَمَنْ یَـتَـقَلَّبُ فی الْجَنَّهِ وَالنّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا * وَما یُرى وَما لا یُرى * اَشْهَدُ اَنَّکَ
حُجَّهُ اللّهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ *وَاَشْهَدُ اَنّ
التماس دعا 🤲🏻💞
#شبجمعه
💔ــــــ∞ــــ💔ــــ∞ـــــ💔
@TarighAhmad
💔ــــــ∞ــــ💔ــــ∞ـــــ💔
#حجاب
#ریحانہ
اگر از من میپرسیدند
؛برای چه در میان اینهمه آزادی
خودت را اسیر یک چادر کرده ای!
مسلماً پاسخ میدادم؛
حجاب ؛اما آرامشی دارد
که هیچ چیزی در این زمین آرامشی ندارد!
راه میروم بی آنکه جلب توجه شود!
حرف میزنم بی آنکه به منظوری گرفته شود!
در اجتماع حظور دارم بی آنکه چشمی دنبالم باشد!
پرسیدند خوب در آخرت چه نصیبت میشود:
پاسخم تنها دو کلمه بود..
" #شفاعت_حضرت_زهرا"س"!♥️
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
#ڪلام_شهیدان ....
#شهیدمحسنحججے ❣️
یک طورے زندگے ڪن ڪه خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو.
#شهیدمرتضیعطایے ❣️
یاامام رضا:توڪه آخرگره رووامیڪنے پس چرا امروزوفردامیڪنی.
#شهیدحسینمعزغلامے ❣️
تامیتوانیدبراے ظهوردعاڪنیدڪه بهترین دعا هاست.
#شهیدمحمودرضابیضایے ❣️
شیعه به دنیا آمدیم ڪه موثردرتحقیق ظهورباشیم.
#شهیدجوادمحمدے ❣️
دراون دنیا جلوے بے حجاب هاوآنهایے ڪه تبلیغ بے حجابے میڪنند رامیگیرم.
#شهیدمحمدهادیذوالفقارے ❣️
آمدم به عراق براے جنگ تا انتقام سیلے حضرت زهرا(س)رابگیرم.
#شهیدرضاسنجرانے ❣️
نمازهایتان را اول وقت بخوانید ڪه بهترین عمل است.
#شهیدحسینمحرابے ❣️
هرجوان پسریادخترے ڪه نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میڪنم.
#شهیدحسنقاسمیدانا ❣️
ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه اے دورنشوید.
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•
مانند طفلی گم شده بین جماعت
عمریست گریان در پی بابای خویشم ...
أین أبانا ...💔
🍂روز سی و دوم چله
#فقط_بخاطر_تو 💚
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 واکنش جالب رهبرانقلاب به شعار "رهبراگرفرمان دهد جان را فدایش میکنیم" !✅
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
تلنگر⚠️
گفت : نمی خواهم
برای آمدنم کاری کنی ‼️
لطفا برای نیامدنم
کاری نکن✅
برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه🚫 نکنیم
※•﴾ @TarighAhmad ﴿•※
💠من کسی را ندارم...
🌸اسمش یوسف بود.یوسف قربانی...بچه ی زنجان .شش ماهگی پدرش و از دست داد و یتیم شد.شش سالگی مادرش را از دست داد و با برادرش برای ادامه زندگی به خانه ی مادربزرگ رفتن...
🌸دبستان بود که مادر بزرگش به رحمت خدا رفت و تنها دلخوشیش برادر بزرگترش بود که در دوران نوجوانی او را در سانحه ی تصادفی از دست داد و تنهای تنها شد.رفت جبهه.تو اطلاعات عملیات بود.غواص هم بود.تو کربلای پنج شهید شد.چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله...
🌸همرزم یوسف: “هر روز می دیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم !
جهت شادی روح همه شهدا #صلوات
#شهید_یوسف_قربانی🌷
~~~~~~~🌸~~~~~~~
@TarighAhmad
~~~~~~~🌸~~~~~~~
رفیق
تو مثل طلا میمونی برام✨
هرروز ارزشت بیشتر میشه 🤩
#رفیق_خاص 💞
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
{🌱🕊}••
مرویة علی لسان احد اصدقاء الشهید
کنت دائما أصلی مع الشهید السعید أحمد فی المسجد امام المسجد هناک.
کان الشهید وفور الانتهاء من تادیة صلاتـة.... ❤️
ینهض من بعد التشهد و التسلیم فی الفترة الاخیرة بسرعة...
تفاجئت من حرکته هذه کونه یجب علیه الانتضار حتی اتمام تسبیحه الزهراء کعادتة...
فراقبتة لمدة ثلاثةایام فتبین ان السعید احمد یقوم لیتجه نحو رجل مسن کان حضوره حدیث لذلک المسجد و کان الشهید ینقل الطاوله التی کان یصلی علیها ذلک الرجل ...🍃
#رفیق_شهیدم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
{🌱🕊}•• مرویة علی لسان احد اصدقاء الشهید کنت دائما أصلی مع الشهید السعید أحمد فی المسجد امام المس
{🌱🕊}••
یڪے از دوستان شهید احمد تعریف مےڪرد:
همیشه با شهید احمد مشلب برای نماز جماعت در مسجد حضور پیدا میکردیم، شهید احمد همیشه بعد از نماز تعقیبات و تسبیح حضرت زهرا را میخواند ولی دیدم چند روز است که بعد از اتمام نماز سریع بلند میشود و به جایی میرود...
خیلی برایم عجیب بود...
سه روز مراقبش بودم که بعدا فهمیدم یک پیرمردی جدیدا به آن مسجد آمده و روی میز نماز میخواند،شهید احمد برای حمل میز به پیرمرد کمک میکرد تا آن را سرجایش برگرداند. 🍃❣
#رفیق_شهیدم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه: صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم، اینها را هم میشود خورد این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی(ره)
..........................................................................................
یه روز یه ترکـــه میره جبهه، بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش میگن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟ اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد; اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری
..........................................................................................
به یه ترکه گفتند کتابی بنویس
ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد
و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ..
سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت
این ترکه کسی نبود جزعلامه امینی و اون کتاب نفیس"الغدیر"بود
این به بعد قبل جک تعریف کردن جوک حواسمون باشه چه کسانی رو به سخره میگیریم
..........................................................................................
یه لره میشه احسان کامرانی استاد دانشگاه هاروارد و مخترع قرنیه مصنوعی چشم
یه لره میشه شهید بهنام محمدی. اولین نوجوان 13 ساله شهید راه وطن
یه لره میشه حسین پناهی که یادش در خاطره ایرانیان زنده میمونه
یه لره هم میشه دکتر ملک حسینی تنها پزشک پیوند کبد در آسیا
یه لره میشه سردار بی بی مریم بختیاری فرمانده سپاه بختیاری
یه لره میشه بانو قدم خیر رهبر مبارزان عشایر در مقابل انگلیس
یه لره میشه پرفسور موسیوند و قلب مصنوعی رو اختراع میکنه
یه لره میشه آیت الله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان
یه لره میشه پرفسور کرم زاده استاد جهانی ریاضی
یه لره میشه پرفسور ماهر مغز سوم فیزیک جهان
یه لره میشه سردار اسعد بختیاری فاتح تهران
یه لره میشه مهرداد اوستا نویسنده و شاعر
یه لره میشه اریوبرزن فرمانده ارتش داریوش
یه لره میشه دکتر عبدالحسین زرین کوب
یه لره میشه پرفسور جعفر شهیدی
یه لره میشه قیصر امین پور
یه لره میشه کریم خان زند
یه لره میشه باباطاهر
یه لره میشه علی مردان خان که به ارتش رضا خان میگه
هر عقابی بخواهد از آسمان این کشور عبور کند باید پرهایش را باج بدهد
و،،،،
..........................................................................................
یه روزی یه ترکه، یه عربه، یه قزوینیه، یه آبادانیه، یه اصفهانیه، یه شمالیه، یه شیرازیه، بوشهریه و ...
مثل مرد جلوی دشمن وایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه
لره...........شهید محمد بروجردی بود
ترکه.......... شهید مهدی باکری بود
عربه......... شهید علی هاشمی بود
قزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
آبادانیه...... شهید طاهری بود
اصفهانیه.... شهید ابراهیم همت بود
شمالیه...... شهید شیرودی بود
شیرازیه...... شهید عباس دوران بود🍀🌺🌹☘
ویک کرمانی میشود سید شهدای مدافع حرم وشهدای انقلاب به اسم سرباز ولایت حاج قاسم سلیمانی🍀🌺🌹☘
خواهشاً در هر گروهی هستید کپی کنید تا مانع گذاشتن جوکهای قومیتی بشوید
ما سر یاری رهبر عهد و پیمان بسته ایم
عهد را چون عاشقان بی سر وجان بسته ایم
همچو سربازیم و فرمانده علی خامنه ایست
گوش به فرمان او با عشق و ایمان بسته ایم
لطفا کپی شود
@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نوجوان های ۱۴,۱۳ ساله ..
چیکار کردن ؟!
کدوم دانشگاه درس خوندن
که اولیای خدا میگن اینا از ما جلو زدن ...🙃
#پر_پرواز
❣🍃||@TarighAhmad
این روز ها که دیگر مصطفی در میانِ ما نیست
به این مسئله خیلی فکر می کنم ...
که شهید بُت یا قاب روی دیوار نیست
که نشود آن را به دست آورد.
مصطفی نه نماز شب خوانِ قهاری بود
نه هیچ کار خاصی
که کسی نتواند انجام بدهد انجام داده بود
مصطفی فقط آدم خوبی بود و خوب و ساده زندگی می کرد ...
به قول آیت الله بهجت:
انجام واجبات می کرد و ترک محرمات
وقتی انسان تمام عمرش را حواسش باشد که خدا ناظرش است
و هیچ لحظه از یاد خدا غافل نشود
به مرحله شهود و شهادت میرسد
این شد که مصطفی هم وصل شد ...
سال 1392 همه بچه های گردان مصطفی، در یک عملیات شهید شدند
به جز اندکی که مصطفی جزو آنها بود
امّا ...
تاسوعای سال 1394 همه گردان زنده بودند و فقط مصطفی بود که شهید شد ...♥️ :))
#شهیدمصطفیصدرزاده
#کتابقراربیقرار
╔═✨═🌙═✨═╗
@TarighAhmad
╚═✨═✨═✨═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃 قسمت #ششم امتحان هاے دے نزدیڪ بود. شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ، خ
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #هفتم
با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم.
_عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمیڪشہ
سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم.
رسیدیم جلوے درشون، مادرم و خالہ فاطمہ رفتہ بودن ختم،
قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا، عاطفہ در رو باز ڪرد،
وارد خونہ شدیم خواستم چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س،
حواسش بہ ما نبود،سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ میخوند!
_ارباب خوبم ماہ عزاتو عشقہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشقہ...
چرا با این لحن و صدا مداح نمیشه!؟
خودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند نشست روے لبم!
عاطفہ رفت سمتش.
_قبول باشہ برادر!
امین برگشت سمت عاطفہ خواست چیزے بگہ ڪہ با دیدن من خشڪ شد سریع بہ خودش اومد از آشپزخونہ بیرون رفت!
سرم رو انداختم پایین،بہ بازوهاش نگاہ نڪردم!
عاطفہ بلند گفت:
_خب حالا دختر چهاردہ سالہ!نخوردیمت ڪہ یہ تے شرت تنتہ!
روے گاز رو نگاہ ڪردم،املت میپخت،گاز رو خاموش ڪردم عاطفہ نگاهے بہ گاز انداخت و گفت:
_حواسم نبود روزہ س!
+چیز دیگہ اے نیست بخورہ؟
_چہ نگران داداش منے!
با حرص ڪوبیدم تو بازوش،از تو یخچال یہ قابلمہ آورد،گذاشت رو گاز.
_اینم آش رشتہ،نگرانیت برطرف شد هین هین؟
_بے مزہ!
امین سر بہ زیر از اتاق بیرون اومد پیرهن آستین بلندے پوشیدہ بود،زیر لب سلام ڪرد و سریع رفت تو حیاط!
عاطفہ مشغول چیدن سینے افطارش شد،چند دقیقہ بعد گفت:
_بیین عاطے جونت چہ ڪردہ!
نگاهے بہ سینے انداختم با تعجب بہ آش رشتہ اے ڪہ روش با ڪشڪ نوشتہ بود یا محمد امین نگاہ ڪردم!
_این چیہ؟!
_از تو ڪہ آب گرمے نمیشہ خودم دست بہ ڪار شدم!
سینے رو برداشت و رفت حیاط امین روے تخت نشستہ بود و قرآن میخوند،
سینے رو گذاشت جلوش.
_امین ببین هانیہ چقدر زحمت ڪشیدہ!
با تعجب نگاهش ڪردم بے توجہ بہ حالت صورتم بهم زبون درازے ڪرد دوبارہ گفت:
_هانے باید یادم بدے چطور با ڪشڪ رو آش بنویسم!
انگشت اشارہ م رو بہ نشونہ تهدید ڪشیدم زیر گلوم یعنے میڪشمت!
با شیطنت نگاهم ڪرد و رفت داخل،خواستم دنبالش برم ڪہ امین صدام ڪرد:
_هانیہ خانم!
لبم رو بہ دندون گرفتم،برگشتم سمتش،سرش سمت من بود اما نگاهش بہ زمین،حتما با خودش میگفت چراغ سبز نشون میدہ!بمیرے عاطفہ!
_ممنون لطف ڪردید!
مِن مِن كنان گفتم:
+ڪارے نڪردم،قبول باشہ!
دیگہ نایستادم و وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ نگاهش ڪردم،زل زدہ بود بہ ڪاسہ آش و لبخند عمیقے روے لبش بود!
لبخندے ڪہ براے اولین بار ازش میدیدم و دیدم همراہ لبخندش لب هاش حرڪت ڪرد
به:یا محمد امین!
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #هشتم
مثل فنر بالا و پایین میپریدم،
شهریار با تاسف نگاهم ڪرد و سرے تڪون داد!
رو بہ مادرم گفت:
_مامان بیا دخترتو جمع ڪن حالا انگار دڪترا گرفتہ!
مادرم با جانب دارے گفت:
_چے ڪار دارے دخترمو؟!بایدم خوش حال باشہ،معدل بیست اونم امسال چیز ڪمے نیست!
براے شهریار زبون درازے ڪردم و دوبارہ نگاهے بہ ڪارنامہ م انداختم، میخواستم هرطور شدہ امین بفهمہ امتحان هام رو عالے دادم!
صداے زنگ در اومد شهریار بہ سمت آیفون رفت.
_هانیہ بدو قُلت اومد!
با خوشحالے بہ سمت حیاط رفتم،عاطفہ اومد،قیافہ ش گرفتہ بود با تعجب رفتم سمتش!
_عاطے چے شدہ؟!
با لحن آرومے گفت:
_ امتحانا رو خراب ڪردم میترسم خرداد بیوفتم!
عاطفہ ڪسے نبود ڪہ بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشہ،حتما چیزے شدہ بود!
با نگرانے گفتم:
_اتفاقے افتادہ؟
سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! شهریار وارد حیاط شد همونطور ڪہ بہ عاطفہ سلام ڪرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت!
سریع شالم رو سر ڪردم،نمیدونم چرا دلشورہ داشتم! نڪنہ براے امین اتفاقے افتادہ بود؟
با تردید گفتم:
_براے امین اتفاقے افتادہ؟
_نہ بابا از من و تو سالم ترہ!هانیہ اومدم بگم فردا نمیام مدرسہ بہ معلما بگو!
نگرانے و ڪنجڪاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم:
_خب بگو چے شدہ؟جون بہ لبم ڪردے!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفت گفت:
_گفتم ڪہ چیزے نیست حالا بعدا حرف میزنیم!
در رو باز ڪرد،دیدم امین پشت درِ، نفس راحتے ڪشیدم!
امین سرش رو انداخت پایین و گفت:
_ڪجا رفتے؟بدو مامان ڪارت دارہ!
امین سلام نڪرد!مثل همیشہ نبود!
با تعجب نگاهشون ڪردم شاید مسئلہ خصوصے بود ولے مگہ من و عاطفہ خصوصے داشتیم؟!
عاطفہ با بے حوصلگے گفت:
_تازہ اومدم انگار از صبح اینجام!
تعجبم بیشتر شد ڪم موندہ بود عاطفہ داد بڪشہ!
امین با اخم نگاهش ڪرد،عاطفہ برگشت سمتم.
_خداحافظ هین هین!
هین هین گفتن هاش با انرژے نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشہ نبود،یڪ دنیا حس بد اومد سراغم!
با زبون لبم رو تر ڪردم.
_خداحافظ!
امین خواست در رو ببندہ ڪہ با عجلہ گفتم:
_راستے سلام!
تحمل بے توجهیش رو نداشتم،ڪمے دو دل بود دوبارہ نیت ڪرد در رو ببندہ،با پررویے و حس اعتماد بہ نفس ڪہ انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم:
_جواب سلام ....
نذاشت ادامہ بدم با لحنے سرد ڪہ از سرماے ڪلماتش تمام وجودم یخ بست گفت:
_علیڪ سلام،جواب سلام واجبہ اما سلام ڪردن واجب نیست!
صداے وحشتناڪ بستہ شدن در تو گوشم پیچید، باورم نمیشد این امین بود اینطور رفتار ڪرد!ذهنم از سوال هاے بے جواب درموندہ بود
این امین،امینے نبود ڪہ با عشق گفت هانیہ!!
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/12052
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌲یا خَبیرا بِفَقری وَ فاقَتی 🌲
بارالها 🌸
🌾برای من نزد خود مکانی مطمئن قرار ده که در آن آرامش یابم 🌈
چنان کن که دلم به آنچه نزد توست مطمئن گردد
و به فضل خود نصیب مرااز احسانت افزون گردان 🌾
جمعه €€
6⃣1⃣آبان پاییزی 🍁
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
سلام تنهاترین پدرِ دنیا!🙃
جان به لب شده ایم ... دل هایمان خون است ...
هر روزمان پر شده از سوگواری های پی در پی ... بیماری، جولان می دهد ، مرگ ، چنگ و دندان نشان می دهد و فقر ، سایه ی سردش را بر سر مردمان ، گسترده است ...
ففط شما درمان این همه درد را می دانید ...
فقط شما بر این قصه ی تلخ ، پایان شیرینید ...
فقط شما چاره ی انبوه مصیبت هایید ...
کاش می آمدید
کاش...
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺
من از چشمان تو
چیزی نمیخواهم به جز
گاهی ، نگاهی 🙃
🌟ارسالی اعضا🌟
#برادر_شهیدم
#عکس_نوشته
•┄❁🌹❁┄•
@TarighAhmad
•┄❁🌹❁┄•