eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
🏃‍♂ 🏃‍♂ یه‌چالش‌خییییـلےجذاب‌داریم ‌‌چه‌چالشیییی 😃👇🏻 ازنوع‌سین‌زدنے 👀😉 به‌این‌صورت‌ڪه‌شماقسمتےازوصیت‌نامه شهیداحمدیاهرشهیدےڪه‌دوستش‌دارید روبراےمامےفرستیدوماهم‌بنرےرودر اختیارشماقرارمیدیم‌وشمااز 🗓 25 تا 30 مرداد فرصت‌داریدڪه بنرتون‌رو براےڪانال‌هاوگروه‌هایےڪه عضویدبفرستیدوسین‌جمع‌ڪنید.😁👀 اعلام‌برنده‌روز 30 مردادمصادف‌باجشن مجازےتولدشهید 😍🎈 به‌نفرات {اول} تا {سوم} جوایزنفیسے اعطامیشهــ😉👌🏻 1⃣:نفراول‌گاردگوشے باعڪس‌‌رفیق‌شهیدفردبرنده 2⃣: نفردوم‌ڪتاب‌ملاقات‌درملڪوت (خاطراٺ‌شهیداحمدمشلب) 3⃣: نفرسوم‌تخته‌شاسےعڪس‌رفیق شهیدفردبرنده منتظـــرتون‌هستیـــم{✌️🏻🙂} برای شرکت در چالش به آیدی زیر پیام بدین👇 @abo_vesal_74
در پاسخ گویی صبور باشید😁هر بزرگواری که پیام میده ما یه شماره ای به ایشون میدیم این شماره به این معناست که اسم شما ثبت شده😍✅
نڪات‌تڪمیلےدرموردچالش 👇🏻✅ اون‌تیڪه‌ازوصیت‌نامه‌اےڪه‌ارسال مےڪنیدحداڪثرچهارالےپنج‌خط‌باشه‌نه بیشتر☝️🏻 براےاینڪه‌حق‌ڪسےضایع‌نشه‌ماڪانالے روجدابراےچالش‌میزنیم وبنرهاےچالش‌رواونجا قرارمیدیم این‌امربه‌این‌علته‌ڪه‌انصاف‌بین‌شرڪت ڪنندگان‌رعایت‌شه 🌹🍃 چراڪه‌یه‌ساعات‌هایےمیزان‌بازدیدڪانال بیشتره‌ویڪ‌ساعتےڪم‌تروازطرفے اینطورےتعدادسین‌خالص‌شمامشخص میشه 👌🏻🌸 وهم‌اینڪه‌تعدادزیادبنرهااعضارواذیت نمیڪنه☺️ لطفاصبورباشیدووقتےڪه‌شماره‌شماڪه‌ به‌منزله‌ثبت‌اسم‌شمادرچالشه‌داده‌شدبه ایدےاعلام‌شده‌دیگه‌پیام‌ندید ❌ بنردرروزمقرربراتون‌ارسال‌میشه مازودتراعلام‌ڪردیم‌ڪه‌فرصت‌ویرایش بنرهاےشماروداشته‌باشیم‌تابتونیم‌بنررو درروزمقرربراتون‌ارسال‌ڪنیم 😊❤️ ⬅️هزینه‌پست‌به‌عهده‌برنده‌چالشه
بِناٰمِ پَروَردگاٰریٖ کِه بیٖ مِنَّت دوسْت داٰرَدَمْ :)❤️ به وقـ⏰ـتِ : [یکشنبه 🍀] [۱۹ مرداد ماه 🍏] ┄•●❥ @TarighAhmad
گنـ🔥ـاه ، تورا ضعیف میکند . گناهکار امام را تضعیف میکند ... این را ✨امام صادق✨ میگوید : «برای ما مایهٔ زینـ🌸ـت و آبرو باشید نه مایهٔ سرافکندگی و بی آبرویی»... شیعـ🍀ـه حواسش باشد ☝️🏻 گناه اورا پای _امامش_ مینویسند...😔 ╔═✨═☀️═✨═╗ @TarighAhmad ╚═✨═✨═✨═╝
Ayatolkorsi.Saad-Alghamdi_2.mp3
459.8K
بسم الرب المهدی. وال یس🌈🌹🍀💫🌙 هرروز بخونیم قبل بیرون اومدن از خونه. «تا درامان بمونیم از ویروس منحوس کرونا» و بعد نمازا«تا مورد قبول واقع شه نمایاندن به اذن خدا ی مهربون »🌹🌹🌹🌹🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
🌱💫 چـ♡ــادࢪ مشڪــےام...↷•° چــہ جذابیتــے داࢪد برایمـ گࢪمـے هــوا {☀️🔥}↴--•° جذاب تࢪش مےڪــند چون مےدانم خـ♡ـدا... عـــشــــــق مےڪـــنــد..💌🍃 از نگاه ڪــࢪدنم...😍 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
یه تعریف متفاوت از °شهادتـ♡ــ°: آنگونه بمیرے ڪہ دنیا مدیونت شود :))🥀 ╔═.🍃.══════╗ 🇮🇷@TarighAhmad🇱🇧 ╚══════.🍃.═╝
[🌼☘] به قول آیت الله حق شناس شیطون 24 ساعته مراقبه ماست و حواسش بهمونه!! تاحتما دست از پا خیر نکنیم بالام جان 😮 میدونید چرا؟! 🤔 چون دشمن قسم خودمونه و نمیخاد بهشتی بشیم و بریم جاودانه تو بهشت و غرق نعمات الهی و تو بغل خدا😁 پس بهتر نیست ضربه فنیش کنیم!!؟ یه یا علی بلند بگو اگر میخای و تا محرم سعی کن یه گناه ترک کنی!!! 💪 😉 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
* •|❤️|•* شهادٺ، مرگ انسانهاے زیرڪ و هوشیار اسٺ ڪہ نمے گذارند این جان، مفٺ از دسٺشان برود امام خامنہ اے{✨} ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
⚜️ رسول خدا (ص) خطاب به امیرالمومنین (ع): ✨يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَكَ بِخِصَالٍ وَ مِمَّا فَضَّلَكَ بِهِ أَنْ جَعَلَ الْأَوْجَاعَ مُطِيعَةً لَكَ فَلَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ تَزْجُرُهُ إِلَّا انْزَجَرَ بِإِذْنِ اللَّه‏.✨ 🔸 یا علی! 🌺 خداوند متعال تو را با فضائل و خصالی که منحصر به توست بر دیگر مخلوقات برتری داده است و از جمله فضائل تو این است که بیماریها و امراض مطیع تو هستند!💫 📚 بحار الأنوار،ج‏41،ص: 203 ═════🇮🇷🇱🇧═════ @TarighAhmad ┅═══✼❤️✼═══┅┄
😂🌿 💡تست هوش💡 اگر شما فکر می کنید که جزو افراد باهوش هسیتید بگویید اشبتاه در کجاست؟ ۱۲۳۴۵۶۷۸ ۱۲۳۴۵۶۷۸ . . . . 😁😁 . . . یعنی الان شما روی این موضوع تمرکز کردید؟! من نگفتم که اشبتاه در اعداد است !!! کلمه هستید ''هسیتید'' و کلمه اشتباه ''اشبتاه'' نوشته شده بود!! پس بهتر نیست برگردیم از اول راهمنایی بخونیم؟؟؟؟!!!😝😀 حتی کمله راهنمایی رو هم اشتباه خوندی!😀 پس بهتره برگردیم اول دبستان چون کلمه ''کمله'' رو هم اشتباه خوندی!!😝 پس برگردیم از مهد کودک بخونیم !! . 😁 . حتی کلمه مهد کودک هم اشتباه بود !! چرا برگشتی بالا رو نگاه کردی؟؟! بزار زنگ بزنم یبمارستان روانی ها😄 کلمه بیمارستان هم اشتباهی بود؟؟!!!😜 الوووووو اروژانس یکی بیاد اینا رو ببرهههههههه !! . 😁 . هههههههههه حتی نمتیونی کلمه اورژانس رو بخونی. دیدی "نمیتونی" رو هم درست نخوندی ! من دیگه حرفی ندارم...😋😜😂 😂😂😂😂😂😂😂 :-!@Tarighahmad ヽ(´ー`)┌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه دلیلی برای شاد بودن هست 🌈 اگه نبود تو پیداش کن🧐 اگه پیداش نکردی ....٬ یه دلیل واسه شاد بودنت بساز☺️👍 🎀 🌸 ┄•●❥ @TarighAhmad
🌱 یه بَنـدۀخُدٱیــی میگفت: هنــوز ، ‹ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ › نشدیـم آقـا؛ واگرنه وضعمون این نبود...!!! ... :)💔 ┈┈••✾••✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾••✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید.😊☝️ من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد...😣😭 بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید😔😘 و رفت تو اتاق... محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت.😢 چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست.😊 مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک.😢 نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم. جو خیلی سنگین بود. .میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ☕️☕️☕️☕️ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم. بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم: _بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها.😃 محمد که منتظر فرصت بود،.. سریع بلند شد،لبخندی زد☺️ و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم: _داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری.🙁😃 محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم: _آخ جون.😃👏 مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم: _وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟😂😜 محمد خندید و گفت: _راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره.😁 مثلا اخم کردم.گفت: _خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم.☹️ مامان لبخند زد.گفتم: _الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟🤗☺️ مامان بابغض گفت: _چی باشه؟😢 -اینکه خواستگار نیاد دیگه.☹️😁 لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت: _تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها.😊 هرسه تامون خندیدیم...😁😃😄 مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت: _من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن.😊✋ دوباره اشک چشمهای مامان جوشید.😢 محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت. منم دنبالش رفتم توی حیاط... وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت: _آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه.😍😊 اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم: _تو نیستی کی حواسش به من باشه؟😢 لبخند زد و گفت: _حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل💓 حواسش بهت بود.😁😜 مثلا اخم کردم و گفتم: _برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه.😢😬 رفت سمت در و گفت: _اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی.😁😝 خم شدم دمپایی مو👡 😬در بیارم که رفت بیرون و درو بست... یهو ته دلم خالی شد... همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم.😭 چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد.💨🚙 به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم... به که باید حفظ بشه.به حضرت (س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم. وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود.✨🌌رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم. -زهرا! زهرا جان!..دخترم😊 -جانم -چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره.😕 -چشم،بیدارم....ساعت چنده؟😅 -ده -ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟😱 -آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟ -نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.😅 -من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا -چشم سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم. رفتم تو آشپزخونه... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت رفتم تو آشپزخونه... -سلام.صبح بخیر.☺️✋ -علیک سلام.ظهر بخیر😁 -بابا خونه نیست؟ -نه،رفته سرکار -با اون حالش؟!🙁 -سرکار بره بهتره تا خونه باشه.😊 مامانمو بغل کردم و چند تا ماچ آبدار کردم.😘😘 -نکن دختر،چکار میکنی؟ -آخه خیلی ماهی مامان،خیلی.😍😌 مامان بالبخند گفت: _راستشو بگو،چی میخوای؟😁 -إ مامان! تعریفم نمیشه کرد ازت؟☹️😅 -بیا بشین،صبحانه تو بخور.😁 نشستم روی صندلی... مامان هم نشست.داشت برنج پاک میکرد. همینطور که صبحانه میخوردم به مامانم نگاه میکردم. چشمهاش قرمز بود.خیلی گریه کرده بود.گفتم: _مامان،چرا اجازه میدی محمد بره سوریه؟ اگه شما بگی نره نمیره.😕 مامان همونطوری که نگاهش به برنج ها بود اشک تو چشمش جمع شد.گفت: _میره که سرباز خانوم زینب(س) باشه،چرا نذارم بره؟😊😢 -پس چرا ناراحتی؟پسر آدم سرباز حضرت زینب(س) باشه که آدم باید خوشحال باشه و افتخار کنه.🙁😟 -منم خوشحالم و افتخار میکنم.😊😢 -پس چرا گریه میکنی؟☹️🤔 -وقتی امام حسین(ع) میرفت سمت گودال حضرت زینب(س) میدونست امام حسین(ع) سرباز خداست ولی گریه میکرد.😒😢 -ولی وقتی امام حسین(ع) شهید شد، حضرت زینب(س)گفت خدایا این قربانی رو از ما قبول کن. گفت ما رأیت الاجمیلا. -آره.ولی بزرگترین گریه کن امام حسین (ع)، حضرت زینب(س) بوده.😢اینکه آدم مطمئنه منافاتی نداره با اینکه گریه کنه و عزیزش باشه.😢 بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _کاملا درسته.حق با شماست.☺️👌 -امشب محمد و مریم و ضحی میان اینجا. بخاطر ضحی نباید گریه کنیم. بالبخند گفت: _امشب هم مسخره بازی دربیار.😊 خنده م گرفت،گفتم: _ إ مامان! نداشتیم ها!😬😃 شب شد... محمد و مریم و ضحی اومدن.مریم هم چشمهاش غم داشت😢😊 ولی لبخند میزد.علی و اسماء وامیرمحمد هم بودن. علی کمتر شوخی میکرد و میخندید ولی خیلی مهربون بود...😃 طبق فرمایش مامان خانوم کلی مسخره بازی در آوردم و حسابی خندیدیم.😁😃😄😀😂 محمد هم تو انجام این ماموریت خطیر کمکم میکرد.حتی گاهی یادمون میرفت محمد فردا میره سوریه و شاید دیگه برنگرده.یعنی شاید امشب آخرین شب باهم بودنمون باشه،آخرین شب با محمد بودن. وقتی رفتن همه ی غم عالم ریخت تو دلم.😣😢 امشب هم خبری از خواب نبود.مامان و بابا هرکدوم یه گوشه مشغول کاری بودن.بابا نماز میخوند. مامان هم گریه میکرد،قرآن✨ و نماز✨ میخوند، کارهای فرداشو انجام میداد. آخه همیشه روز رفتن محمد،علی و خانواده ش و پدر و مادر مریم و برادرش و خانواده ش هم برای خداحافظی با محمد میومدن خونه ی ما. روز خداحافظی رسید... محمد قرار بود ساعت پنج بعد از ظهر بره.مامان از صبح مشغول غذا درست کردن شد تا وقتی محمد میاد کاری نداشته باشه که بتونه فقط به محمد نگاه کنه. منم برای اینکه هم حال و هوای خودم عوض بشه،هم حال و هوای مامانم بهش کمک میکردم.😊👌 دفعه های قبل بیشتر تو خودم بودم و میرفتم امامزاده یا بهشت زهرا(س) تا یه کم آروم بشم.😇😣 اما اینبار خونه بودم و سعی میکردم یه کم از فضای سنگینی که تو خونه بود کم کنم.👌 مشغول سالاد درست کردن بودم که... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت مشغول سالاد درست کردن بودم که گوشیم📲 زنگ خورد... حانیه بود.حتما اونم حال منو داره. -سلام عزیزم.چطوری؟😊 -سلام زهرا.خوب نیستم.میشه امروز ببینمت.😒😢 بغض داشت.منم بغض کردم. -عزیزم امروز نمیتونم.مهمون داریم.باید به مامانم کمک کنم.😢😊 -خوش بحالت.خدا کنه همیشه حالت خوب باشه.😔😢 بغضم داشت میترکید..😭 سریع رفتم تو اتاقم.گریه م گرفته بود.گفت: _زهرا! چی شده؟چرا گریه میکنی؟😢😥 -منم مثل توأم حانیه.حال منم شبیه توئه.😭 باتعجب گفت: _چی ی ی ی؟!!! نگفته بودی کلک؟😟 -چی رو؟🙁 -که تو هم از رفتن امین ناراحتی😕 -برو بابا! داداشم داره میره.😒😢 تعجبش بیشتر شد. -داداش تو هم امروز میره؟؟!!!😳 -آره😔😊 -پس مهمونی خداحافظی دارین؟!😒 -آره،حانیه فردا باهات تماس میگیرم یه جایی همدیگه رو ببینیم،باشه؟😒 -باشه.زهرا چکار کنم؟ امین داره میره. -تمام سعی تو بکن این ساعت ها بهتون خوش بگذره.😊 -خوبی تو؟!! میگم داره میره.شاید دیگه برنگرده.🙁 -منم بخاطر همین میگم سعی کن بهتون خوش بگذره.😊 -نمیتونم.فقط میخوام برم یه جایی تنهایی گریه کنم. -منم قبلا همین کارو میکردم.ولی سعی کن کاری کنی که بعدا پشیمون نشی.وقت برای تنهایی گریه کردن زیاد داری،اما وقت برای باهم خندیدن کوتاهه.😊👌 -میفهمم ولی خیلی سخته..برو به کارات برس.خداحافظ.😢👋 تاگوشی رو قطع کردم،... دوباره زنگ خورد.امین بود،چه حلال زاده. -بفرمایید -سلام خانم روشن -سلام -ببخشید،مزاحم شدم. -خواهش میکنم..امرتون رو بفرمایید. -میخواستم یه زحمتی بدم بهتون. -دوباره حانیه؟ -بله.اگه براتون ممکنه حواستون بهش باشه، تنهاش نذارید.آخه من امروز میرم. -باشه،حواسم بهش هست. -ممنونم...خانم روشن..حلالم کنید..لطفا برام دعا کنید خدا دعامو مستجاب کنه... میدونستم دعاش چیه،امین آرزوی شهادت داشت.😞🕊 -ان شاءالله هرچی خیره براتون پیش بیاد.من دیگه باید برم،کار دارم.خداحافظ -بازهم ممنونم.خداحافظ.😃👋 چقدر خوشحال بود...😥😣 برای اولین بار گفتم کاش مرد بودم. اونوقت میرفتم سوریه،چند تا از این نامردها رو میکشتم، میفرستادم به درک... از طرز حرف زدن خودم تو فکرم،خنده م گرفت.😬😅 علی و اسماء و امیرمحمد اومدن. اسماء هم گریه میکرد.مامان بغلش کرد و بهش گفت پیش ضحی گریه نکن.آخه ضحی خیلی به محمد وابسته بود.👧🏻 اگه یکی گریه میکرد میفهمید باباش حالا حالاها برنمیگرده.اونوقت حتی محمد هم نمیتونست آرومش کنه... خب حق داشت.دختره و بابایی...👧🏻😒 اونم چه بابایی،بابایی مثل محمد که حتی با وجود خستگی هم باهاش بازی میکرد و مهربون بود. معمولا محمد و خانواده ی پدرخانمش باهم میومدن. همه چیز آماده بود.محمد هم اومد؛تنها. گفت جایی کار داشته و یه راست اومده خونه ما. مریم و خانواده ش هم تو راه بودن.علی بغلش کرد.چند دقیقه دو تا برادر در آغوش هم بودن.بعد امیرمحمد خودشو انداخت بغل محمد. تنها کسی که خوشحال بود امیرمحمد بود.بعد بابا چند دقیقه بغلش کرد.بعد مامان. وای از موقعی که رفت در آغوش مادرش.با زنگ در از هم جدا شدن...😣 نوبت من نشد... گرچه دلم میخواست سرمو بذارم رو شونه ی برادرم و حسابی گریه کنم ولی ناراحت نشدم. ضحی بغل داییش بود. جیغ و داد میکرد که بره پیش باباش.جو خیلی سنگین بود.همه منتظر یه جرقه بودن تا گریه کنن ولی بخاطر ضحی تحمل میکردن. سینی چایی آوردم... محمد بلند شد سینی رو بگیره،به شوخی گفتم: _بشین داداش جان.اون چایی ای که شما به ما بدین چایی نیست،کبریته.الان همه رو منفجر میکنه.😁 همه لبخند زدن.علی اومد سینی رو گرفت و پذیرایی کرد. به محمد گفتم: _نه.🙁 همه به من نگاه کردن.محمد گفت: _چی نه؟...🤔 ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
بِه ناٰم اوْ کِه هَم میدانَد و هَم میتَوانَد ...🌱 و امروز ؟! دوشنبـ‍ـ2⃣ـه بیســ0⃣2⃣ـت مرداد ماه 🍹 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
Ayatolkorsi.Saad-Alghamdi_2.mp3
459.8K
بسم الرب المهدی. وال یس🌈🌹🍀💫🌙 بخونیم قبل بیرون اومدن از خونه. «تا درامان بمونیم از ویروس منحوس کرونا» و بعد نماز«تا مورد قبول واقع شه نمایاندن به اذن خدا ی مهربون 🌹🌹و به نیت شادی روح شهید حججی 🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
تلنگر⚠️ ویروسهای آخرالزمانی همه جا هستند مراقب باشیم!!!👀 در هر مرتبه از تقوا و آمادگی که هستیم قانع نباشیم و بیشتر تلاش کنیم 💪 💫چراکه امام صادق ع میفرمایند: هنگامی که قائم قیام می کند از امر او کسانی بیرون میروند ❌ که همواره چنین به نظر می رسید ازیاران او باشندو به امر ولایت او درمی آیند ،😳 آنانی که شبیه خورشیدپرستان🌞 و ماه پرستانند🌙‼️ 📚بحارالانوارج ۵۲ص۳۶۴ اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر ❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁ @TarighAhmad ❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
•🌸🌱• زنے ڪه خود را مے دانــد نباید دل رسول خدا(ص) را خون و قلب امام عصر (عج) را به درد آورد. مگــریڪ زن مسلمان نباید از حضرت زهرا و زینب الگو پذیرد؟! آیا و پوشش آنان اینگونه بوده است ؟! زینب ڪبرے در مجلس یزید ضمن اعتراض خود به یزید به مسئله اشاره مے ڪند و مے فرماید: چگونه اسٺ که ناموس خودرا پشت پرده از نامحرمان مصون نگه داشته اے و خاندان پیامبر را شهر به شهر مے گردانے تا هر نامردے به چهره ے آنان نگاه ڪند؟! [♥️✨]•° •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
[☘🌼] 🌺🌸🌺🌸☘ سکوت موقع عصبانیت از بسیاری از اتفاق های بد جلوگیری میکنه! میدونید چرا!!؟ 🤔 چون ممکنه عصبانی باشی ودل یکیو بشکونی و نتونی جبران کنی انسان از یک دقیقه اون ور ترش خبر نداره چه برسه به.... بهتر نیست مراقب زبونمون باشیم؟! 🤭 😉 ╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮ 🆔 @TarighAhmad ╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
🍃🌸 . ایٖنْ نـ‌وکـ‌َریْ هَمیشِه بـ‌ُوَدُ اِفْتـ‌ِخٰارِ مـ‌ٰا . عـ‌َبدِ سَرٰایِ عِتـ‌ْرَتِ مُوسَی بْنِ جَعْفَریٖمْ😌💚 🦋 🌷 ❤️ ۲۰ ذے الحجه ولادت امام موسیٰ ڪاظم ؏ بر شما عزیزانِ دل مبارک 🌸🍃 ┈┈••✾••✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾••✾••┈┈