•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#فوری مسئول ایثارگران کل سپاه خبر داد : ❤️شناسایی پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم در سوریه❤️ 🌸اسام
در آستانه شهادت امام هشتم
شهید هشتم هم از خانطومان برگشت....
پیکر شهید محمود راد مهر هم شناسایی شد...
دوستان اگه کسی باخانواده این شهیدان درارتباط بود لطفا به ما اطلاع بده
و بهشون برسونه تیم طراحی طریق احمد آمادگی کامل داره درصورت تمایل بنر اطلاع رسانی تشییع پیکر شهدای عزیزمون رو طراحی کنه🌹
🌴یاحَبیبَ مَن لا حَبیبَ لَه 🌴
ای پروردگار من🌸
به احسانِ خویش درِ آسایش به روی من بگشا
و به نیروی خود،اندوهم را درهم شکن
مرا درآنچه ازتو خواسته ام شیرینی استجابت بچشان🌟
دوشنبه ۲۱مهرماه 🍂
۲۴ صفر 🥀
ذکر امروز:یا قاضی الحاجات
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
گفت : من ڪنارت باشم منتها پشت به تو بشینم
میتونے منو ببینے ؟
گفتم : نه خب نمیشه !
گفت : هممون با امام زمان همینطوری ایم !
پشت به اقا نشستیم ...
و الا اقا کنارمونه💔😔
#مهدویت✨
╔═.🍃.══════╗
@TarighAhmad
╚══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه تعریف متفاوت از °شهادتـ♡ــ°:
آنگونه بمیرے
ڪہ
دنیا مدیونت شود :))
#برادر_شهیدم❤️
#کلیپ_شهید_مشلب🎞
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃@TarighAhmad🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
تلنگر⚠️
کاش انقدرے #خوبباشیم
که
رو پیکرمون این دعا رو بخونن :
[اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهُ إِلّا خَيْراً ]
#مثلسردار
╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮
🆔 @TarighAhmad
╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
{👒}
#ریحانه🌸
بانو...
چادر کہ سر ڪردے
وظایفت بیشتر میشود🌿
مراقب
[👀️] چشم هایت
[🎼] صدایت
[👣] قدم هایت باش!
|❥ •• @TARIGHAHMAD
روز دهم چله🤷🏻♂📱
#فقط_بخاطر_تو🍀
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی ره :
هیچ گاه از کار ها مایوس نشوید؛✅
چون همه چیز یک دفعه درست نمیشود،
و کارهای بزرگ باید به تدریج صورت گیرد...
#کلام_بزرگان
🍃💕|@TarighAhmad
بچهها!
عصرِ هالیووده
عصرِ اینترنته
عصرِ دهکده جهانیه
عصر بمبارون عقول و قلوب بچه هاست...
امروز تو چه جوری میخوای فَتحِش کنی؟!
با کدوم نفسِ مُطمَئِنّه؟!
با کدوم نمازشب؟!
#حاج_حسین_یکتا
#رفیقشهیدم
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
🌼مولا علی علیه السلام می فرمایند:
⛔️اختلاط و گفتگوی مردان با زنان نامحرم❌
سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد،
و دلها را منحرف میسازد.🚫
📚📖بحارالانوار، جلد 74، ص 291
#حدیث
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@TarighAhmad
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝
.
🌸🍃
رفاقتے خوبهڪهـ
بوےدنیاندهـ
میدونےمثلچهرفاقتے؟!
مثلحآجقاسموابومهدے....💔 :)
#رفیق_خاص
#مثل_شهدا
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#خاطرات_شهدا 📖 هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمیڪرد. همیشه میگفت : اگر قرار است چشمی به آقا امامزمان
[آنھاکہازپلصراط مےگذرند ،
قبلاازخیلیچیزهاگذشتہاند؛
بایدبگذریتابگذرے. . !🕊••]
#شھیدحمیدسیاهڪالیمرادی
#دست_نوشته_شهید
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #هجده بعد از کمی سکوت
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #نوزده
ساکش آماده بود.
انگار همیشه آماده ی ماموریت بود. هر چه اصرار می کرد استراحت کنم قبول نکردم.
ناهار فسنجان درست کردم.
خیلی دوست داشت. به زهرا بانو و باباهم گفتم بیایند.
توی اتاق تنها بودیم. کیفم را آوردم و تسبیح را به او نشان دادم.
ــ صالح جان... این تسبیح رو خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بهم داده. دفعه ی قبلی که رفتی، باهاش برای سلامتیت صلوات می فرستادم. با خودت ببرش.
دستم را بوسید و گفت:
ــ ای شیطون... از همون موقع دلتو دادی رفت؟؟!! می خوام پیش خودت باشه که دوباره برا سلامتیم صلوات بفرستی.
تسبیح را به تخت آویزان کردم.
بغض داشتم و صالح حال دلم را می فهمید.
دستش را زیر چانه ام گرفت و گفت:
ــ قول میدم وقتی برگردم هر چقدر دوست داشتی مسافرت ببرمت. تو فقط منو ببخش. بخدا دست خودم نیست. اعلام اعزام کنن باید بریم.
بغضم ترکید و توی آغوش مردانه اش جا گرفتم.
ــ تو فقط برگرد. سالم و سلامت بیا پیشم من قول میدم ازت هیچی نخوام. مسافرت فدای یه تار موی تو. من صالحمو می خوام، صحیح و سالم...
نوازشم کرد و آنقدر بی صدا مرا در آغوشش گرفت که خودم آرام شدم و از او جدا شدم
و به آشپزخانه رفتم که غذا را وارسی کنم.
همه هوای دلم را داشتند و زیاد پا پیچم نمی شدند.
غذا خورده شد، چه خوردنی. فقط حیف و میل شد و همه با غذایمان بازی می کردیم.
حتی صالح هم میل چندانی نداشت. بخاطر دل من بیشتر از بقیه خورد اما مشخص بود که رفتارش تصنعی ست.
هر چه از لحظه ی بدرقه بگویم حالم وصف ناشدنی ست. زیر لب و بی وقفه صلوات می فرستادم و آیة الکرسی می خواندم.
قرآن و کاسه ی آب آماده بود.
رفتم از توی اتاق کوله اش را بردارم که خودش آمد و گفت:
ــ سنگینه خوشگلم.خودم بر می دارم.
به گوشه ای رفتم و به حرکاتش دقیق شدم. چشمانم می سوخت و گونه ام خیس شد.
هر چه سعی کردم نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم.
ــ مهدیه.. تو رو خدا گریه نکن. بند دلم پاره میشه اشکتو می بینم.
سریع اشکم را پاک کردم و لبخندی زورکی به لبم نشاندم.
ــ قولت که یادت نرفته؟
برایم احترام نظامی گذاشت و گفت:
ــ امر امر شماست قربان...
گونه اش را بوسیدم و گفتم:
ــ آزاد...
و هر دو خندیدیم.
میلی به خداحافظی نداشتیم. بی صدا دست هم را گرفتیم و از اتاق بیرون آمدیم.
این بار بابا هم با پدر صالح همراه شد. برگشته بود و از توی شیشه ی عقب اتومبیل، آنقدر نگاهم کرد که پیچ کوچه را رد کردند.
دلم فرو ریخت و سریع به داخل خانه و اتاقمان دویدم. زجه زدم و های های گریه کردم.
انگار بی تابی سلما اینبار به من رسیده بود. سری قبل، من محرم دلتنگی سلما بودم و حالا زهرا بانو و سلما هر چه می کردند نمی توانستند مرا آرام کنند. حالم خیلی بد بود و انگار اتاق برایم تنگ و تنگ تر می شد.
روی تخت نشستم و چنگ انداختم به تسبیح.
💚اللّٰهُمَ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدِاً وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ...💚
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست
یک هفته از #تنهایی ام می گذشت.
یک هفته #اشک...
یک هفته #زجه...
یک هفته #انتظار و #دق مرگ شدن... یک هفته بود خواب و خوراکم شده بود خیره شدن به #تلفن...
نه زهرا بانو نه سلما نه بابا و پدرجون(پدر صالح)،
هیچکدامشان نمی توانستند آرامم کنند.
اواسط هفته بود
و دلتنگی ام مرا دیوانه کرده بود. دو روز بود صالح تماس نگرفته بود. سلما پایگاه بود و من تنها توی خانه مانده بودم.
حتی حال نداشتم به منزل پدرم بروم. سلما هم نتوانست مرا به پایگاه ببرد.
لباسم را پوشیدم و چادرم را به سرم انداختم و راهی امامزاده شدم. چند وقتی بود که امامزاده نرفته بودم. فضای آنجا آرامش خاصی داشت. به امید همین حس آرامش قدم در محوطه ی سبز امامزاده گذاشتم.
چمن ها همه سبز و یکدست بودند اما رنگ پاییزروی برگ درختا نشسته بود. نوای دعا و روضه توی صحن امامزاده پیچیده بود.
خلوت بود.
گوشه ی ضریح نشستم و سرم را به ضریح تکیه دادم. نمی دانستم از خدا چه می خواستم؟!
گنگ و سردرگم تسبیح سفید را از کیفم درآوردم، چشمم را بستم و شروع کردم. نمی دانم چه موقع خوابم برد. سبک بودم و آرام. دیگر حس دلتنگی ام خفه کننده نبود.
چشمم را که باز کردم هوا تاریک شده بود.
نمازم را خواندم و راهی منزل شدم.
" الان همه دیوونه شدن. نباید بی اطلاع می اومدم. گوشیمم خاموش شده. "
زهرا بانو و سلما جلوی درب حیاط منتظر بودند. از دور که مرا دیدند، زهرا بانو از سر آسودگی به دیوار تکیه داد. سلما به سمتم دوید و با من همراه شد
ــ من به درک... حداقل به فکر مامانت باش. پدرجون و بابات رفتن دنبالت بگردن دیوونه.
بی توجه به عصبانیت اش گفتم:
ــ صالح زنگ نزده؟
ــ خیلی خری دختر...
قهر کرد و به منزل رفت. زهرا بانو را با خودم به منزل آوردم. تلفن زنگ زد. دویدم و گوشی را برداشتم.
ــ الو صالح جان...
ــ سلام دخترم... تو کجایی؟ برگشتی باباجان؟؟!!
پدر صالح بود. با خجالت گفتم:
ــ سلام پدر جون. شرمندم نگرانتون کردم. نگران نباشید خونه هستم.
گوشی را سرجایش گذاشتم و از تلفن دور شدم که از دل سلما در بیاورم. تلفن دوباره زنگ خورد.
خونسرد تر از قبل گوشی را برداشتم و گفتم:
ــ بله؟؟!!
ــ سلام خانوم خوشگلم...
ــ صالح...
ــ جان دلم خانوم گل... خوبی؟
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🍃یا من اِسمُه دَوا و ذِکرهُ شفا🍃
خدایا 🌺
اگر میدانی که عاشقت شدهام،💕
مرا به سوی خود فراخوان
و الّا مرا رشد بده 🌱
و توفیقِ تکاملِ الیالله نصیبم کن
تا لایق شهادت گردم.🕊
#شهید_مجتبی_رسول_زاده
۲۲ مهرماه🍇 سه شنبه 📅
ذکر روز: یا ارحَمُ الراحِمین
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
#حاجحسینیکتا🌿
مـا به شرایط ظهور امامزمان
نزدیک شدهایم؛☝️🏻
شمـا جوانها خود را براۍ
تمدن نوین اسلامے آماده کنید!
آن روز را مےبینید⇓
که کار دشمن تمام اسٺ🍃
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺
حواسمان
به کارهایی که انجام میدهیم باشد(‼️)
کسانی هستند (👆🏻🥀)
که نگاهشان به اعمال ماست ...
#برادر_شهیدم
#احمد_مشلب🌻
#عکس_نوشته..
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
#تلنگـر☝️🏻
آن روزها ڪہ دشمن
بہ " جانمان " حملہ ڪرد،
"شهدا"
ما را #شرمندہ خود ڪردند!🍃
نڪند این روزها ڪہ دشمن
بہ " نان مان " حملہ ڪردہ است
شرمندہ #شهدا شویم!✋🏻
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#ریحانه [🌸🍃]
مڹیکـدختـرم😌
مےتوانقلبیـسرشارازعشق❤️
وروحیلطیفـداشت🍃
امـآدرراهـارزشهاجنگید☺️
منـیکدخترم🙃
وباچــآدرمباتمامدنیا
وبدیهایشمبارزهمیڪنم👊
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
شرم و حیا خود ، شعبه ای از ایمان است ..🌷
روز یازدهم چله ...
#فقط_بخاطر_تو💚
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽آیا خبر دارید؟
مقام معظم رهبری ❤️
پیشنهاد ویژه دانلود 👌
#نائب_برحقِ_مولا
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
دوستایصمیميهیچوقتاَزهَمجُدانِمیشَن شایدازهَمدورباشَنوَلیهمیشه
توقلبِهَمهَستن🧸🧡
#رفیق_خاص💓
#دخترانه
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
{🕊🌱}••
چشم از او،
جلوه از او،
ما چه حریفیم اے دل؟... 💔
#رفیقشهیدم
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
🔻بسم الله و باذن الله🔻
#نماز 1
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣کاش باور کنیم ؛
نماز فقط یک سکوست برای پرواز... همین
💓باید پرواز را آموخت👇
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#خاطرات_شهدا 📖 هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمیڪرد. همیشه میگفت : اگر قرار است چشمی به آقا امامزمان
🍃🌸
🌹 کرامت شهید حسن طاهری در شب اول قبر همسایه قدیمیاش
🔸یك شب در خانه هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا میمانی؟
🔹حسن گفت نه! فلانی که از همسایگان قدیممان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و امشب که شب اول قبرش است باید پیش او باشم...
🔸به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و اعتقادی همسنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟
🔹حسن گفت: روز تشیع جنازهی من هوا گرم بود و این بنده خدا با شلنگ آب، مردم را سیراب میکرد...
🔸پدرم گفت: باید بروم ببینم این بندهخدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آنها که شدم، حجلهاش را دیدم که گفتند همین امروز تشیع شده است...
#شهید_حسن_طاهری
#بشیم_مثل_شهدا
#برادرشهید
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
📌ویژگی یه برنامه درسی خوب و کامل 📝
یه برنامهی خوب و دقیق باید اصولی باشه تا هم اجرایی بشه و هم داوطلب رو به اهداف بلند مدت و کوتاه مدتش برسونه.😇
✅ترتیب مطالعه دروس:🥰
بهتره حداکثر 2️⃣ درس هم جنس رو کنار هم بخونین. مثلاً حداکثر 2 واحد پشت سر هم درس تمرینی بخونین، بعد برین سراغ یه درس حفظی. اینجوری هم تنوع رعایت شده هم از اون مهمتر، ذهنتون خسته نشده. 😤
درسهایی که بیشتر دوستشون دارین رو اول و انتهای برنامهتون بخونین، اینجوری هم یه انگیزه و اشتیاق برای شروع دارین و هم درسهای سخت و گوشت تلخ اون وسطن و یه پایان خوش هم خواهید داشت! ☺️
#سرباز_باسواد_مولا❤️
#کنکوریامون🤓
join↧ఠ_ఠ↧
@TarighAhmad