eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦(✯ᴗ✯)⁩🎈 🔸 پنج دلیل برای اینکه بدونیم چرا در مسیرِ هدفمون ، نباید به حرف و فکر مردم توجهی داشته باشیم : 1⃣ شما تنها کسی هستین که به خوبی میدونین که توانایی هاتون چی هست ، نه مَردُم!😎💪 2⃣ شما به خوبی میدونین که این خودتون هستین که مسبب شادی خودتون هستین ، نه مَردُم!😃 3⃣ شما از هدف و منظورِ خودتون باخبر هستین ، نه مَردُم!✌️ 4⃣ شما تمایل شدیدی دارین که به هدفِ خودتون برسین ، نه مَردُم!😊 5⃣ شما تنها کسی هستین که میتونین خواسته ی خودتون رو عملی کنین ، نه مَردُم!😌 ✨•°شجاع باشین و برای جنگیدن، برای خودتون آماده باشین و بدونین که همه چیز به خودِ شما بستگی داره ، نه مَردُم!°•✨ •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @TarighAhmad
💞حمد و ستایش مخصوص رب العالمینی است که دین خود را به ما عطا کرد ما را به آیین ویژه خود گردانید ✨🍃 الهی 🌸 تو ما را به آیین برگزیده ات و دین پسندیده ات و راه آسانت هدایت کردی و شیوه ی تقرب جستن به خود و رسیدن به کرامت خود را به ما شناساندی 😍 ما را بواسطه قلیل بودن عباداتمان دراین ماه ببخش و بیامرز 😔 ۲۶ //فروردین// پنج شنبه ۲ رمضان المبارک 😍 •═•••◈🌙◈•••═• @TarighAhmad •═•••◈🌙◈•••═•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿•° سحرِ دوم و من تازه ‌فهمیدم ؛ « فربی احمد شی ء عندی و احقُّ بحمـدی! » و من تازه فهمیدم ؛ تـــــو ؛ بهترینی برای من ⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩ ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
یکی از نیازهای حیاتی انسان🌱 نیاز به عاشق‌شدن است....💚 انسان باید به عشقی برسد که بخاطر آن عشق؛ از زندگی لذت ببرد...😍 دوست‌داشتنِ خدا کافی نیست؛!! دوست‌داشتنِ «آنچه خدا به آن علاقه دارد» هم لازم است... عشق به "امام"باعث می‌شود محبت‌های دیگرِ انسان، سامان پیدا کند...🙂 💚🌱||@TarighAhmad||
کاش اندکی مثل شما ، قلب هایمان تحت تسخیرِ خدا بود ❤️🌱 تا گام هایمان اینگونه زمین گیر نشوند ...🕊 ╔═🍃🕊🍃═════╗ @TarighAhmad ╚═════🍃🕊🍃═╝
✨اللهم اِنّا نَرغَبُ اِلَیکَ فی دَولَه کَریمَه تُعِزُّ بِها الاِسلامَ وَ اَهلَهُ✨ 🌸🍃خداوندا ما دولت با کرامتی را از لطف تو مشتاق هستیم که به آن و اهلش را عزیز گردانی 😍 فرازی از دعای ابو حمزه ثمالی ╔═...💕💕...══════╗ @TarighAhmad ╚══════...💕💕...═╝
🌷 شهید عبدالحمید مرحمتی: ✨"نمازت" را بخوان چون ستون است ✅ و اگر غفلت کنی به خود ضربه جبران ناپذیری نموده ایی● وقت •💌• ↷ ʝøɪɴ ↯ @TarighAhmad
❗️ 💕 - بهش‌گفتمːتو‌خیلی‌خوبی،‌بیا‌🌱 ‌اضافه‌ کن❤️ - گفتːمن‌حجابم‌کامله،‌فقط‌یه‌کم‌از‌موهام ‌بیرونه، نه‌آرایش‌می‌کنم‌نه‌لاک‌می‌زنم‌نه‌صندل‌ می‌پوشم… یکسال‌بعد‌وقتی‌دیدمش‌هم‌لاک‌زده‌بود💅🏼‌هم آرایش‌داشت💄‌و‌فقط‌یه‌کم‌از‌موهاش‌زیرروسری بود!! اگر‌مرغ‌فکرت‌دور‌وبر روزی‌به‌دام‌آن‌خواهد‌افتاد⛓ قرآن‌کریم‌:📖ولاتتبِع‌خُطَواتَ‌الشیطان😈 شیطان‌قدم‌قدم‌انسان‌را‌به‌انحراف ‌می‌کشد؛مراقب اعمالمان‌باشیم🦋 ‌『 ! '🌿°. 』 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بحث جنجالی مجری شبکه دو با مسئول دولتی: برای‌تان متاسفم. شما مرغ و گوشت و میوه شب عید مردم را درست کردید؟! دهان مرا باز نکنید دیگر! اوج پاسخگوئی دولت اصلاحات رو ببینید!!!!🤣🤣 یعنی الآنم که مردم اینهمه ناراضی و طلبکارند ازشون ، هنوز اینقدر وقیح و پررو هستند؟!!!😕 رأی به لیبرال بی دین یعنی همین! یعنی هر غلطی میکنند تا به قدرت برسند، بعدش همه چیو بندازند گردن دیگران حتی صداوسیما!!!😂 یعنی رأی به این جماعت معنای واقعی کلمه خسرالدنیا و الاخرة شدنه!! 😐 ❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀ @TarighAhmad ❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
اینکه سر سحری 50 تا لیوان آب بخورید و انتظار داشته باشین تو روز تشنه نشید غیر ممکنه این آپشن ذخیره آب فقط ویژه شتر هست. خودتونو منفجر نکنین. باتشکر روابط عمومی آب و فاضلاب ✾✾✾══😂══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══😂══✾✾✾
انسان هم می تواند دایره باشد و هم خط راست! انتخاب با خودتان هست: تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید ... ╔═∞══๑ღ💌ღ๑══∞═╗ @Tarighahmad ╚═∞══๑ღ💌ღ๑══∞═╝
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان🌙 ☆بسم الله الرحمن الرحیم☆ ✨اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِکَ و جَنّبْنی فیهِ مِن سَخَطِکَ و نَقماتِکَ و وفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین. 🌸پروردگارا! در این روز پربرکت مرا به رضایت و خوشنودی خویش نزدیک کن و از خشم و عذاب خود برهان. به من لیاقتی عطا کن تا خاضعانه تسلیم تو شوم و تو را از هرچه به اندیشه‌ام درآید بزرگ‌تر دانم. خدایا! در این ماه توفیق تلاوت قرآن را بر من ارزانی دار تا چشمم به درخشش آیاتت منور شده، قلبم با هدایت کتابت تسکین یابد. به حق رحمتت. ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان! آمین! ┌───✾❤✾───┐ @TarighAhmad └───✾❤✾───┘
🔴امام خامنه ای : ♦️ دعای روزهای دعای خوبی است، در آن چیزهای زیادی از خدا خواسته شده. نجات از مرض بی انگيزگی، نجات از نبود نشاط کار و غفلت، نجات از سخت شدن دل. اينها چيزهايی است که به ذهن ماها نميرسد که بيماری است بايد از خدای متعال نجات و شفای از اين مرضها را خواست. ۹۵/۳/۲۵ @TarighAhmad ✨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امیری حسین و نعم الامیر ✨ 🔴 ‏تا زمین و زمان بوده راه تو خار مغیلان داشت... 😔 راه استانبول و دوبی، اما نایس ... ✍ کیانوش جهانپور شب جمعه و یاد ارباب و شهدا با صلوات 🌹🍃@TarighAhmad 🌹
همسر شهید زمانی نیا: شهید با سن کمی داشت لیکن از نسل جوانان امروزی بود ولی با همه جوانان فرق داشت و کاری را انجام نمی داد مگر اینکه رضایت خداوند در آن کار اولویت داشته باشد و دوستان خود را نصحیت می کرد و به آنها درس اخلاق می داد.(۱) شهید زمانی نیا در دی ماه سال ۹۸ در کنار حاج قاسم بدست تروریست های امریکایی به فیض شهادت رسید. 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
• 💛🔅| لا تَخَف و لا تَحزَن انّا مُنَجّوك تا تو هستی مرا چه باک از تلاطمات ؟!🙂 [🕊سوره‌عنکبوت-آیه‌ی۳۳] ‌‌‎‎‎‎ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @TarighAhmad ‌‌‎‎‎‎ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن . _واقعا؟ +بله موردیه؟ _نه نه نه اصلا +چیزی شده ؟ _نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان +میخای من نرم؟ _نه نه حتما برین +پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت با هول ولا گفتم _نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم . +باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار _چشم باباجون +کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت _چشم +مراقب خودت باش. کاری نداری؟ _نه باباجون +پس خداحافظ خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم . کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین. به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم . سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم درو باز کردم و یه آقایی و دیدم . سلام کردم و گفتم _بابام فرستادتون؟ +سلام بله کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم ‌. نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم . میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم . همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم . در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی. وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق . سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم .. قلبم تند میزد . چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش. کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم ‌. با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ... به همونقدر اکتفا کردم. موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون ‌‌ از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام. درشو باز کردمو بهشون خیره شدم . دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم . یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم . همینجور میبستم ولی تمومی نداشت . بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت. بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم . همه ی موهامو ریختم تو شال . بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلای توشو یه بار چک کردم ‌. کیف پول، قرآن ،آینه و... عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم. عطرم انداختم تو کوله ام اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم . رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم . به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم .... پوفی کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم . _همینو کم داشتیم ‌ با بی میلی تلفن و جواب دادم _الو سلام +بح بح سلام عزیزِ دل سرکار خانوم فاطمه ی جآن . خوبیییی؟ ( تو اینه برا خودم چش غره رفتم ‌) _بله مرسی . شما خوبی؟ +مگه میشه صدای شما رو شنید و خوب نبود ؟ (از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد) _نه نمیشه +حالت خوبه؟چرا اینطوری حرف میزنی؟ _دارم میرم جایی میترسم دیر شه ‌ میشه بعدا حرف بزنیم؟ +کجا میری؟بیام دنبالت؟ (ایندفعه محکم تر زدم تو سرم) _نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم . +چه زحمتی ‌ اتفاقا نزدیکتم . الان میام . تا اومدم حرف بزنم از صدای بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده.. دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم . از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم. زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم . از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم ‌.از جا کفشی کفش مشکی بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صدای بوق ماشینشو شنیدم . کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طی کردم. درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعی زدم و براش دست تکون دادم . در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش .‌‌. تا نشستم خیلی گرم بهم سلام کرد منم سعی کردم گرم جوابش و بدم سلام کردم و لبخند زدم ک گفت :خوبی خانوم خانوما ؟ _خوبم توچطوری؟ _الان که افتخار دیدن شمارو خداوند ب من حقیر داده عالی در جوابش خندیدم ماشین و روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟ +هیئت تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟ +هیئت دیگه هیئت نمیدونی چیه ؟ _چرا میدونم چیه ولی آخه تو ک هیئت نمیرفتی! +خو حالا اشکالی داره برم ؟شهادته یهو دلم خواست ایندفعه جا مسجد برم هیات _نه جانم اشکالی نداره. کدوم هیات میری آدرسش و بگو گوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش با دقت گوش داد و گفت:خب ۲۰ دیقه ای راهه اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته باشه برای همین پرسیدم _مصطفی اگه وقت نداری خودم میرم لازم نیست به زحمت بیافتیا @TarighAhmad
ناحله _نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم +خوبن عمو و زن عمو ؟ _خوبن خداروشکر پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره. عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم. من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگ‌شدیم ۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تو‌منگنه البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم. برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود . موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا چشمای کشیده و درشت مشکی داشت بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد فرم لباش تقریبا باریک بود صورتشم کشیده بود چهارشونه بود با قد بلند. یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک... لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت + به جوونیم رحم کن دختر جان نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه سرم پایین بودکه ماشین ایستاد با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم.... @TarighAhmad
🍃🌸 من گمان میڪردم رفتنش ممڪن نیست رفتنش ممڪن شد ، باور ڪردنش ممڪن نیست . . . 💔 !!! ✨ 🌱 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @TarighAhmad
تنهامسیر 1_جلسه هفتم پارت 1.mp3
4.95M
🌱 راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے 🔔 پارت 1 گوش جان بسپاریم 🌸😌 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
پارت 1 🌈💛 🔹تنها مسیر کمال، برای انسان مبارزه با هوای نفس است. 🔹پیامبر گرامی اسلام : با عظمت ترین جهاد ها جهاد با نفس است چون نفس انسان اینطور است که خیلی انسان رو به بدی دعوت میکند، رغبت داره انسان به شر ، به شدت میل به شهوات دارد، نفس انسان وقتی به کار خوب می رسه سنگین است باید باهاش جنگید. 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
⁦(✯ᴗ✯)⁩🎈 🔸 موﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ ! ﭘﯿﭽﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺷﮑﺴﺖ "😣 ﺩﻭﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ "😟 ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ "😫 ﻭﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ "😨 ◀️ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺍﺭﺍﺩﻩ " ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ😃✌️ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ "😎💪 ﻭ کمک ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺧﺪﺍ "😍✨ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ " ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ " ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ می شود 🤩✨ ┄┅═✧❁❁❁✧═┅┄ @TarighAhmad ┄┅═✧❁❁❁✧═┅┄
✨خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را بیاموز که چگونه فضیلت این ماه را بشناسیم و حرمتش را بزرگ بشماریم 🍃 مارا یاری کن تا با نگه داشتن اعضا و جوارح خود از گناه ❌و به کارگماشتن آنها در آنچه سبب خشنودی توست✅ روزهای آن را روزه بداریم آن سان که به سخنان بیهوده گوش نسپاریم و چشم خود را به سوی بازیچه ها ندوانیم👌✨ ۲۷ //فروردین //جمعه ۳// رمضان ┄┅─✵💝✵─┅┄ @TarighAhmad ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿•° سحرِ سوم اولین جمعهٔ رمضان است یوسف :)🌿 و نبودنت به یادم آورد که درد بیدردیِ من ، کهنه تر شده ... |❥ •• @TARIGHAHMAD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خود چیزی ندارم غیر از دلی مست شوق شهادت باشد که ب دعای تو مستجاب شود :)❤️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @TarighAhmad ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
💙✨💙✨💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙 ✨ 💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋 چسبیدم ب صندلیم از اینکارم خندش گرفت زد زیرخنده و شیطون گفت +آخییی خم شده بود ک داشپورت و باز کنه داشت توش دنبال ی چیزی میگشت تو این فاصله بوی عطر خنکش باعث شد ی نفس عمیق بکشم از موهای لخت خیلی خوشم میومد ناخودآگاه جذبشون میشدم. بی هوا ی لبخند زدم و مثه گذشته ها دستم و گذاشتم تو موهاش و تکونشون دادم. از اینکه بخاطر لختیشون ب راحتی با یه فوت بالا و پایین میشد ذوق میکردم محکم فوتشون کردم و وقتی میومدن پایین میخندیدم یهو فهمیدم مصطفی چند ثانیست که ثابت مونده . خجالت کشیدم و صاف نشستم سرجام . ایندفعه بلند تر از قبل خندید . کیف پول چرمش و از داشپورت ورداشت و دوباره نشست رو صندلی. برگشت سمتم و به چشمام زل زد از برقی ک تو نگاهش بود ترسیدم . چیز بدی نبود ولی من دلم نمیخواست وقتی از احساسم بهش مطمئن نبودم اینو ببینم . نگاهم و ازش گرفتم از ماشین خارج شد و رفت بیرون مسیرش و با چشمام دنبال کردم در یه فست فودی و باز کردو رفت داخل ب ساعت نگاه کردم ۱۵ دیقه ای مونده بود تا شروع مراسم تقریبا ۳ دقیقه بعد با یه ساندویچ برگشت تو ماشین . گرفت سمتم. ازش گرفتم داغ بود و بوش تحریکم میکرد برای خوردنش . پرسیدم :این چیه ؟ داشت کتش و در میاورد وقتی در اورد و گذاشتش رو صندلیای عقب گفت +اگه گشنته بخورش . اگه نه ک نگه دار با خودت. گشنت میشه تا تموم شه مراسمشون . ازش تشکر کردم که گفت +نوش جان یخورده ک از مسیر و گذروندیم دستش و برد سمت سیستم و یه اهنگ پلی کرد تقریبا شاد بود ابروهام بهم گره خورد و رو بهش گفتم شهادته خاموشش کن دوباره با همون لحن مهربونش گفت: شهادت فرداعه بابا +کی گفته فرداست؟ فاطمیه دو تا دهس الان دهه دومشه حداقل وقتی خودمون داریم میریم هیئت رعایت کنیم دیگه. _سخت نگیر فاطمه جان ملت عروسی میگیرن ک +اولا اینکه مردم مرجع رفتارای ما نیستن و ما از اونا الگو نمیگیریم دوما اینکه اصن اینا هیچی میگم حق با تو و وارد بحث اعتقادات بقیه نمیشم فقط اینو خیلی خوب میدونم خوشی هایی که وقت غمِ خدا باشه مونگار نیست و میشه بدبختی... دهنم کف کرده بود انقدر که تند حرف زدم مصطفی که دید دارم تلف میشم گفت :باشه بابا بااشهه غلط کردممم تسلیمم آروم باش عزیزم خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش ... دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم ب مقصدمون باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن ماشین و کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم ... از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم. یه نگاه به مصطفی کردم و _توعم میای مگه؟ +نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم . _اها باشه +مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت _نه مزاحمت نمیشم اخم کرد و محکم تر گفت +جدی گفتم . دیر وقت نمیزارم تنها بری چپکی نگاش کردمو گفتم باشه ‌ بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد. دیگه کاراش داشت آزارم میداد . یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم . اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین. از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم. یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم . چشَم دنبال آشنا بود . میخواستم اون دونفرو پیدا کنم . هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم . تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش. متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود . مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا وقتی داش از سمت من رد میشد بهش گفتم _ببخشید سرشو انداخت پایین و گفت +بفرمایید امری داشتین؟ _میشه اون آقا رو صدا کنین ؟ +کدوم؟ دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم . دنبال دستمو گرفتو گفت +اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟ _نه نه اون بغلیش‌ . چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد . +حاج محمدو میگین ؟؟؟؟ پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم _بله از همونجا داد زد +آقااا محمدددد !!! همه برگشتن سمتمون حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن. برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون... 📝 🔸 🔶 ‼️ ❗️ 🔹 🔷 ┄•●❥ @TarighAhmad ✨ 💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙✨💙✨💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[°•😔💔•°] آیا بخاطر امام زمانمون از یک گناه گذشتیم ؟؟؟؟ • • • اولین و مهم‌ترین چیزی که ما را از امام زمان دور می‌کند ؛ *گناه* است... و مهمترین چیزی که فرج حضرت را جلو می‌اندازد ترک گناه ماست... *~+ترک‌یک‌گناه‌به‌نیت‌فرج🙃💛~* 💕 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
ღـ🦋✨ بانو زن نباید زیبـایی خود را طورے آشڪار ڪنـد ڪه مردم مـثل مهتاب نگاهش ڪنند...🙂✨ بلڪه باید مانند آفتاب باشد...🕊 تا وقتـے ڪسے به جمـالش نظـر ڪرد؛ چشمش را به زمین بدوزد؛! ✨🌱/... 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @TarighAhmad