•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهید علی یزدانی(علی امینی)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲ شهریور ۱۳۵۷
◈❘ محل ولادت: اردبیل
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با دو فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۳ فروردین ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: عراق
◈❘ محل مزار: تهران - گلزار شهدای یافت آباد
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهمان_احمد
#شهید_علی_یزدانی
#با_شهدا_تا_ظهور
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@TarighAhmad
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید علی یزدانی(علی امینی)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲ شهریور ۱۳۵۷ ◈
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸 در کنار بازیگوشی زیادی که داشت یکی از فرزندان باهوش خانواده و مدرسه بحساب می امد. در کنار تحصیل علم در بسیج مساجد و هیأت مذهبی شرکت میکرد وهمین مسئله باعث پخته تر شدن و فهمیده ترشدن او میشد.
🔹علي در دوران خدمت به خودسازي واهتمام به عبادات و انجام واجبات و مستحبات و ترك محرمات مشغول بود و دوستانش به همين علت اورا بعنوان پيش نماز خود انتخاب كرده بودند.لقبي كه به او داده بودند و اورا به اين لقب ميشناختند علي غفيله بود.
🔸در شبهای تاریک پادگان که مسجد را سرکشی می کردند و در آن را می بستند، متوجه شدند كه علی از پنجره وارد نمازخانه شده و مشغول نماز شب خواندن است.
🔹در دوران دانشگاه علاوه بر تحصیل ،در فعالیتهای فرهنگی مسجد علی بن ابیطالب (ع)زاهدان و بسیج دانشجویی دانشگاه حضورتاثيرگذاري داشت وباروحيه انقلابي و اخلاق و منش اسلامي باعث جذب جوانان دانشجو به اسلام و انقلاب شد.
🔸برای گذراندن خرج تحصیل ،در کنار مسجد علی بن ابیطالب (ع)مغازه ای اجاره کرد و در ان به کارهای فرهنگی می پرداخت . در همان دوران بود که مسجد علی بن ابیطالب(ع)توسط عوامل ضد انقلاب بمب گذاری شد و مغازه شهید علی از بین رفت .
🔹در تهران کانون فرهنگي را با همکاری یکی از بهترین دوستانش پایه گذاری کردند. کار اصلی این کانون پرورش نوجوانان و هدايت آنها در مسيراسلام ،اهلبيت و انقلاب وباروري استعدادهای علمی آنان بود.
🔸 بعد از ازدواج فعالیتهای شهید چه درزمینه کاری و چه در زمینه بسیج وكانون نه تنهاکمتر نشد بلکه با همراهی همسرش بیشتر از قبل شد . کانون همت بعد از مدتی علاوه برجنبه علمی به جنبه فرهنگی نيز پرداخت .بنابر خواسته شهید علی و موافقت دوستان ،دیگر وقت آن بود که این نوجوانان وجوانان علاوه بر تحصیل علم به تحصیل معرفت نيزبپردازند و کانون همت تبدیل شد به هیئت مکتب الشهدا .هیئتی که هر هفته چهارشنبه ها برگزار میشد وهمچنان هم با یاد شهید و حضورشهید هرهفته برگزار میشود .
📚 بلاگفا
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهید_علی_یزدانی🌹
#راه_شهادتــــ
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@TarighAhmad
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
•[🍁📿]•
برای #تــوبــه📿
امــروز و فـــردا نکـن‼️
☝️از کجا معلـــوم
این نَفَسـی که الان میکشــی
جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ⁉️
خیلیا بی خیال بودن و
یهو غافلگیــر شدن🚶🏻♂️💔
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
بسمربعلے🌱...|
.
.
💎 توصیهای از پیشوای اول شیعیان
🔻امام على عليهالسلام:
مَن لَم يَصبِر عَلى كَدِّهِ صَبَرَ عَلَى الإفلاسِ
❇️ هركس بر رنج كسبوكار #صبر نكند، بايد رنج ندارى را تحمّل كند.
📚 غررالحكم و دررالكلم، ح 8987
1روزتاغدیـــر💚
امروز←چهارشنبه
6مردادماه و 16ذی الحجه
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
''🌿
•
گر بگویمـ که #تو در خون منی؛بهتان نیست!♥️✋🏻
#برادرشهیدم
#شهیداحمدمشلب
#عکسنوشته
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
🖋ناحله 💎
#قسمت_دویست_و_نه
چشمام به در هواپیما دوخته شده بود
که شاید محمد با پاهای خودش بیاد بیرون،که بگه اینم به تلافی همه ی بلاها و زجراییه که سر من اوردی!در هواپیما باز شد. هشت نفر زیر یه تابوتی رو گرفته بودن که دورش پرچم ایران پیچیده بود. دستمو از تو دست بابا و سارا در اوردم.دقیقا روبه روی تابوت بودیم،از تو هواپیما که اوردنش بیرون همه ی ارزوهام پرپر شد.همه دنیا به چشمام سیاه شد،سیاه تر از همیشه .
به احترام حضور محمدم سجده کردم رو زمین .لرزش بدنم به وضوح احساس میشد.از رو زمین بلندم کردن.به قولم عمل کرده بودم،روسری سفیدی که روز عقدم سرم کرده بودم، همونی محمد واسم خریده بود روی سرم بود.محمد و همونجوری که هدیه گرفته بودمش هدیه کردم.امیدوار بودم که تو امانت داری خیانت نکرده باشم. تابوتشو گذاشتن رو باند فرودگاه .از خودم خسته بودم .
از اشکام خسته بودم .از اینکه نمیتونستم خوب نگاش کنم خسته بودم .دلم میخواست باهاش حرف بزنم .
قد تمام ثانیه های عمرم که نداشتمش نگاش کنم.ادمی که تا چند روز پیش دست تو دستش تو خیابونای شهر راه میرفتم و به وجودش افتخار میکردم الان تو تابوت بالای سر ماها بود .
زیر لبم گفتم_خدایا خودمو به خودت میسپرم.به من صبر بده.
دست کشیدم رو چشمام تا اشکامو پاک کنم و بتونم جلوم رو ببینم .انگار فقط چشمای من بود و یه تابوت که رو زمین گذاشته بودنش.کارشون که تموم شد گذاشتنش تو امبولانس.قرار بود ببرنش.
قرار بود همه ی وجودمو با خودشون ببرن.میخواستم یه بار دیگه صورت ماهشو ببینم و ببوسمش...میخواستم بگم کجاست پس شفاعت نامه ی من؟
اخه نامرد انقد بد بودم که شفاعت نامه ام رو هم به دستم نرسوندی.من از حال خودم هیچی نمیفهمیدم.دنیا برام کما بود.
کنار تابوتش نشستم.وقتی سر تابوت و برداشتن جلو دهنم و گرفتم که صدای جیغم و نامحرم نشنوه.یه صورت مظلوم
مظلوم تر از همیشه...
منی که تو عمرم تو تشییع هیچ مرده ای شرکت نمیکردم تا جنازشو نبینم
کنار جنازه ی کی نشسته بودم؟
به زور دستامو اوردم بالا و گذاشتم رو پیشونیش که سربند کلنا عباسک یا زینب بهش بسته بود .دلم با دیدن صورت زخمیش خون شد.من طاقت نداشتم یه خار تو پاهای محمدم بره،برای خودمم عجیب بود چطور بعد ازدیدن صورت کبود و بی جونش تونستم زنده بمونم. کنار گوشش گفتم
_تو محمد منی؟آقامحمدم پس چرا دیگه نمیشناسمت؟شهادتت مبارک عزیزم
شهادتت مبارک.
آقامحمد چرا گونه ات کبوده؟ محمد چرا لبات کبوده؟آقامحمد چرا چشمات دیگه نگام نمیکنن؟تو رو خدا باز کن چشاتو یه بار دیگه .محمد تو رو خدا چشاتو باز کن ببینم چشاتو .دلم واسشون تنگ شده .
آقا محمدم موهات چرا پریشونه ؟
آقامحمد چرا نامرتبت کردن؟
محمد تو رو خدا پاشو ببینم قدو بالاتو
تو رو خدا حرف بزن بشنوم صداتو اصلا فقط یک کلمه بگو،یه بار دیگه صدام کن
به خدا همه ی نفسم رفت.محمد زینبت بی قراری میکنه.
محمد زیر چشمات کبوده،نکنه پهلوتم شکسته ؟محمد ببین الان حضرت آقا بهت افتخار میکنه،ببین الان دیگه شدی دردونه ی حضرت آقا.محمد الحق که به قول مادرت مرتضی ای .
مرتضیِ من شهادتت مبارک عزیز دلم.
سلام منم به خانم برسون .مرتضی دوستت دارم مرتضی!دستمو گذاشتم رو مژه هاش،مثل همیشه بلند،خوشگل و پرپشت. تو این حالتم چشاش دلبری میکرد.چه رازی داشت تو چشاش ؟
_خدا شهیدا رو از روی چشماشون انتخاب میکنه ...
آقامحمد چرا چشات خوشگل تر شده؟
لابد چشمات امام حسینو دیده اره؟
دستمو کشیدم به چشماش و زدم به صورتم .کل چادرم از اشک چشمام خیس بود . ابروهاشو با انگشت شستم مرتب کردم.انقدر اطرافم شلوغ میکردن که کلافه شدم . اخرشم نزاشتن باهاش خلوت کنم. هر کی بالا سرش جیغ میکشید. بابا خم شد و پیشونیشو بوسید . به موهاش دست کشید و زد به صورتش. مامان ،ریحانه ،علی ؛محسن هر کدوم یه سمت نشسته بودن کنارش.
خواستم بگم زینبمم بیارن باباشو ببینه که چشم افتاد به محسن که با گریه سمت پای محمد و بوسید و گفت
+داداش خاک پاتم سلام منم به حضرت زینب برسون
نمیدونستم اصلا زینب دست کیه
اصلا باید به کی بگم بچمو بیارن. به صورت محمد زل زدم. با تمام کبودی هاش از همیشه زیباتر بود.
خم شدم چشماشو،روی ابروهاشو بوسیدم.تو دهنش پنبه گذاشته بودن .
ادمی که همیشه دعا میکردم پیش مرگش شم که مرگشو نبینم،ادمی که با همه ی وجودم عاشقش بودم تا چند دقیقه دیگه ازم جداش میکردن و...
از گریه به سرفه افتاده بودم .
هر کاری میکردن که ازم جداش کنن نمیتونستن.خیلی دلم براش تنگ شده بود،حق داشتم که بعد از اینهمه روز سیر نگاش کنم ولی نمیزاشتن...
دستمو گذاشتم رو محسانش و صورتشو بوسیدم کنار گوشش اروم گفتم _به آرزوت رسیدی محمدم.خلاصه خیلی عاشقتم.وقتی برگشتم دیدم زینب و اوردن پارچه ی سبز کنار صورت محمد و کشیدن به صورتش. دستای کوچولوشو کشیدن به محاسنش.زینب که تا ده دقیقه پیش منو میدید از ترس کلی جیغ میزد با دیدن باباش اروم شده بود .
📝 #ادامهـ_دارد
🖇📌شهید علیرضا حسینی:
🍃خواهران گرامی!
از شما میخواهم با حفظ حجاب و رعایت عفاف در پشت جبههها، جهاد اکبر کنید و با توطئههای شوم کافران ملحد بجنگید.💪
این خواهران مبارز هستند که با حفظ حجاب، دین اسلام را زنده و پا بر جا نگه داشتهاند و این راه را میتوانند مانند حضرت زینب سلام الله علیها با صلابت ادامه دهند...🌱
#حجاب
#ریحانه
┄┅┅✿💠❀❤️❀💠✿┅┅┄
@TarighAhmad
┄┅┅✿💠❀❤️❀💠✿┅┅┄
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدحامد جوانی (حمزه)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲۶ آبان ۱۳۶۹
◈❘ محل ولادت: تبریز
◈❘ وضعیت تاهل: مجرد
◈❘ تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: ادلب_سوریه
◈❘ محل مزار: تبریز_وادی رحمت_گلزار شهدا_قطعه مدافعان حرم
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهمان_احمد
#شهید_حامد_جوانی
#با_شهدا_تا_ظهور
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدحامد جوانی (حمزه)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲۶ آبان ۱۳۶۹ ◈❘ محل
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸در روز عاشورا مسئولیت شستن دیگها و ظرفهای احسان عزاداران حسینی را بهعهده میگرفت و وقتی هم هیئتیها میگفتند «آقا حامد شما یک افسر هستی و بهتر است این کارها را به دیگران بسپاری»، در جواب میگفت: «اینجا جایی است که اگر سردار هم که باشی، باید شکسته شوی تا بزرگ شوی».
🔹 آرزو داشت ۱۴۰۰ یال پیش به دنیا آمده بود تا بتواند از امام حسین علیه السلام و خانواده ایشان دفاع کند که با رفتن به سوریه آرزویش برآورده شد.
🔸 تاریخ عقدش مشخص بود که گفت: من نمیخواهم نام کسی در شناسنامهام ثبت شود و بعدا از آنها شرمسار شوم، چرا که اگر اینبار خدا بخواهد و من عازم سوریه شوم مدت زیادی زنده نخواهم بود.
🔹 در منطقه «لاذقیه» یک روستای شیعه نشین در محاصره تکفیریها بود و آنقدر اوضاع وخیمی داشت که حتی نظامیهای سوری برای آزادی آن پیشقدم نمیشدند. اما حامد با تخصصی که در مورد مسائل توپخانه و موشکی داشت، با برنامهریزیها و مهندسی دقیق توپخانهای و دیدهبانی، ضربههای مهلکی بر داعشیها وارد کرد.
🔸 در مورد حضرت ابوالفضل علیه السلام هر چه نقل کرده و نوشتهاند در مورد حامد نیز صدق میکند. بر اثر اصابت موشک حامد دو دست و دو چشمش را از دست داده و برابر نظریه پزشکان ۸۰ در صد مغزش در اثر ترکش و موج انفجار از بین رفته و صورتش چنان متلاشی شده بود که قابل شناسایی نبود و در حالت کما بهسر میبرد.
🔹 سردار سلیمانی در مورد شهید حامد جوانی گفت: «من آچار فرانسه نیروهایم را در سوریه از دست دادم».
🔸 همانگونه که در وصیتنامهاش نوشته بود و در دفتر نقاشیهایش که هنگام شهادت در جیبش بود، نحوه شهادت خود را نقاشی کرده بود که ابوالفضلگونه به شهادت میرسد که در میان سوریها و ایرانیان نیز لقب «شهید ابوالفضلی» گرفت.
📚 خبرگزاری دفاع مقدس
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهید_حامد_جوانی 🌹
#راه_شهادتــــ
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─