eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿 🌿 "دعاےفرج" ♡بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم♡ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل، يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 همه باهم دعاڪنیم براےظهور☺️❤️👌 •┈┈••✾•💚🦋💚•✾••┈┈•
#.| شهـღـیدانهـ🌷|• سید بشیر حسینی حرف قشنگی زد: اگه الان از کرونا میترسیم ولی از داعش نه.. فقط بخاطرِ این "مرد"ِ چقدر خدا دوست داشته سردار❤️ دست مارو هم بند کن به دلِ پاکت🌸🍃 صلواتی هدیه به روحش🌷 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان) #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چن
|😱| (رمان) 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
|😱| (رمان) 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
دلتنگ که میشوم به ماه🌙 مینگرم تولد قمر منیر بنی هاشم مبارک 🎉🎉🌟🌟♥️♥️🌷🌷🌷🌷 💕@Trighahmad 💕
هر گل خوشبو کہ گل یـــــاس نیست🌸 هر چہ تلالـــــو کند المـــــاس نیست🌸 مـــــاه زیاد است و برادر یکـــــے🌸 هیچ یکـے حضرت عبـــــاس نیست ❣ @Trighahmad
: • ما به شرایط امام زمان(عج) نزدیڪ شده‌ایـم. شما خـود را براے آمـاده ڪنیــــد. شمـــا آن روز را ڪـه ڪـار تمـام اســـــت...! · ·══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
•|حضرت‌قمر🌙|• . اگر خواهی بدانی عـاشـقی چیـسـت و یا عاشق در این عالم فقط کیــست، بــــرو ای دل،دمـــادم نــزدِ عـــبــّـاس که غیر از یـار ما کس دلــربا نــیست..؛✨ . ·══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
یا فاطمه؛ ای منشا خیر و برکات مِهر تو بُود قبولی صُوم و صلاه گفت خدا گناه او بخشم هرکه برای تو فرستد صلوات ✨اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم ✨ روز زیارتی فاطمه زهرا س ♥️ @Trighahmad 🕊🕊
مداحی آنلاین - حب المتین ببین ماه زمین ببین - کریمی.mp3
6.99M
🌸 (ع) حبل المتیــن ببین ماهـ زمین ببین😍 آے عاشقا آقازادهـ ے ام البنین ببین❣ ــــــ🎊🎈ــــــ تولدٺ مبارڪ قمــر منیـر بنے هاشمــ🌸 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @trighahmad
+ دخترحـرملهــ در اوج حسادٺ میگفٺ: خوش بهـ حال (رقیہ❣) عجـــب عمویـے دارد !! |😍🌸| 🌙 🌙 ••●❥❤️❥●•• @TrighAhmad
🌸 {اصلا تو آفریده شدی محض دلبری... ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
عــرض سـلام و ادب و احـتـرام خـدمـت هـمـگـے✋🏻🌹 امیدوارم حـال هـمـگـے شـمـا عزیزان خـوب باشـہ🙏🏻 آمـاده ڪه هستید بـریم سـراغ مـبـحـث شیـرین نماز؟؟ اگه آماده اید با لبیڪ یا مهدے بریم سراغ مبحث✅
لبیڪ یا مهدے
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🤔؟! |🤲|؟ 💢 گام پنجم ↩️👇🏻👇🏻 خُب؛ جلسه گذشته یخورده روایت گفتیم از کارهایی که نماز گزار "نباید "در نماز انجام دهد یادتون هست که😉 👈🏻 یکی دیگر از چیزهایی که نماز گزار نباید انجام بده این هست که ☝🏻نباید نماز رو "سبک "بشمارد یه سوال ؟؟ اصلا سبک شمردن نماز یعنی چی؟؟ 👈🏻 سبک شمردن نماز صرفاً به این معنا نیست که نماز رو تند تند بخونیم تند تند خوندن نماز یکی از شاخه های سبک شمردن نماز هست. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
ببینیند... شما وقتی قراره یه کاری رو انجام بدین اما انجام این کار زیاد براتون اهمیت نداره و انجام دادنش رو جدی نگرفتین باعث میشه که تو انجامش سرسری رد بشی❌ و در واقع سبک میشماریش⛔️ 👈🏻 علت اصلی اینکه ماها اون تاثیرات واقعی رو که باید از نماز و عبادت بگیریم ،نمیگیریم به خاطر این هست که "جدی "نگرفتیم عبادت هامون رو ⛔️ ما دائماً گفتیم که نماز واجبه ،نماز یه تکلیفه اگه انجام ندی میری جهنم 😒 ⛔️ درواقع نماز رو مثل یک "بار "که رو دوشمون سنگینی میکنه تصور میکنیم فقط برای اینکه واجبه و رفع تکلیف بشه نماز میخونیم😒 برا اینکه جهنم نریم نماز میخونیم😒 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
🍁 یه خلاصه مختصری از جلسات قبل امـروز بگیم برا یاد آوری 🍁🍁 📿 نماز در گام اول عشق بازی و لذت بردن از نماز نیست ❌ 📿 نماز در گام اول فقط رعایت ادب هست✅ اون بندگان خدایی که بدون رعایت ادب نماز ،فکر میکنند که از نماز لذت میبرن ⛔️ سخت در اشتباه هستند ،این نه تنها لذت نیست ،بلکه مسخره کردن نماز هم هست بزارین با یه مثال توضیح بدم تا بیشتر جا بیفته ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
💯فرض کنید کارمون پیش مدیر بانک، برا گرفتن وامی گیره ✅ وقتی باهاش مواجه میشیم کلی قربون صدقش میریم آقا قربونت برم ، نوکرتونم ، فداتون بشم , ما مخلصیم هرچی شما امر کنید و ………… ✅ از بهترین لغات استفاده میکنیم باهاش خیلی ارتباط صمیمانه برقرار میکنیم که سریع کارمون رو راه بندازه ✅ ⚠️اما همین که "خَرِمون از پل "گذشت ، دیگه اون آقا مدیر رو نمیشناسیم 👈🏻 رابطه کسی که بدون رعایت ادب ،از نماز لذت میبره شبیه این رابطه هست ⚠️یعنی تا وقتی که خدا بهمون نعمت میده و همه چی سرجاش هست ماهم نمازامون رو با لذت میخونیم قربون صدقه خدا میریم ، و به خیال خودمون داریم بیشترین لذت رو از نماز میبریم ⛔️ اما همین که زندگیمون دچار چالش شد کلاً ماهم عوض میشیم ،مقصر رو خدا میدونیم ❌ دیگه نمازامون رو یا نمیخونیم یا بدون رغبت میخونیم ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
〽 دیـروز گفتیم که آرامش واقعی که دنبالش میگردیم منبع آن تو نماز هست ✅ با وجود سخت ترین مشکلات ،فقط کافیه که بریم سر سجاده و دو رکعت نماز با توجه بخونیم بخدا این حرفا رو با تمام وجودم حس کردم ✅ به یک ساعت هم نیست که سر سجاده از خدا کمک خواستم تا این گره باز بشه و خدا به این زودی پاسخ من رو داد 👌🏻 فقط کافیه اعتقاد داشته باشیم به اونچه که میگیم✅ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
📿 نماز باعث میشه ''خود حقیقی" رو کاملا به یاد بیاریم و "خود طبیعی "رو به کل فراموش کنیم ❌ ⚠️شما هروقت شهوت بهتون غلبه کرد هرگونه شهوتی که میخواد باشه 🍁 شهوت قدرت 🍁شهوت ریاست 🍁شهوت غریضه جنسی 🍁شهوت مال و ثروت 👌🏻کافیه فقط نماز با توجه بخونی ✅ بخدا از همه این شهوت ها رهایی پیدا میکنید ⛔️اگه تا الان دلتون گیره پیش دنیا و شهواتش ، بخاطر این هست که نماز درست و حسابی نخوندیم ✅ نماز به معنای واقعی که خونده بشه هیچ معشوق دنیایی نمیتونه شما رو از پا در بیاره ❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
✨💫👌🏻 نکته ناب طلایی✨💫 هر مشکل و گره ای دارین قبل از رو انداختن جلو هر کس و ناکسی کافیه فقط دورکعت نماز با توجه بخونی ✅ خدا میدونه فقط ،که چطور این گره های زندگی باز میشه ✅ ❌نگو این حرفا الکیه ،ما اینهمه ساله داریم نماز میخونیم ولی نه تنها گره باز نشده بلکه گرهامونم بیشتر شده عزیز نماز خوندن به تنهایی کفایت نمیکنه❌ نمازی گره از کار باز میکنه که با ادب و توجه باشه✅ امتحان کن ✅ اگه اینجوری نماز خوندی و زندگیت از این رو به اون رو نشد هرچی میگی راسته❌ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
🍁🍁تمرین امـروز 🍁🍁 نماز هامون رو تا آخر هفته باید با توجه بخونیم ✅ هر گاه تو نماز حواسمون پرت شد سریع برگردیم به نماز تا سه بار اگه پرت شد سریع برگردین❌نزارین ادامه پیدا کنه بیشتر از سه بار پرت شد یه جریمه برا خودتون در نظر بگیرین ❌ مثلا ۲ساعت اصلا طرف گوشیتون نرین ❌ 📿یا ۵تا تسبیح صلوات بخونین 🍁یا هر جریمه ای که نفستون رو اذیت کنه این جریمه ها خیلی کمک میکنه بهتون✅ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
وَالسَلامُ عَلَیڪُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکـاته 🤲🏻 أللهُمَ عَجـِل لِـوَلیـڪَ الفَرَج🤲🏻 یا علی مدد✋🏻
🍃🌷🍃🍃🌷 به یڪے از فرماندهان گفت: اگه توے پادگانت دو تا سرباز رو نماز و قرآن خوان ڪردی این برایت میمـاند ازین پسٺـــــ ها و درجه ها چیزے درنمے آید:)🥀 . . | .. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
(😁) (😉✌️) معشوقه حافظ هم کرونا گرفته 😞 گفتم غم تو دارم❣️ گفتا کرونا دارم گفتم که ماه من شو❣️ گفتا نفس ندارم گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز❣️ گفتا برو عقبتر احساس سرفه دارم گفتم که برخیالت راه نظر ببندم❣️ گفتا چقدر نفهمی من حوصله ندارم گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد❣️ گفتا اگر شوی گم آسودگی بیابم گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد❣️ گفتا که حس و حال شعر و سخن ندارم گفتم که نوش لعلت مارا به آرزو کشت❣️ گفتا به لب فراوان آلودگی بدارم گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد؟❣️ گفنا چه گویی ازدل؟ من درد سینه دارم گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد❣️ گفتا مرا بغل کن تا جان تو در آید!!! 😂😂😂 ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @TrighAhmad ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌱 🔸درمورد این روزها که میگن بیرون نرین و تو خونه بمونید ؛ ✍یه مطلبی جایی خوندم خیلی برام جالب بود و دوستش دارم 🔵درمورد یکی از اسیران هست که اسارت او بیش از ۱۵سال طول کشید ؛ شما هم بخونید؛ 👇👇👇👇👇👇 💢 آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود: تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده...! ➖همسر شهید لشگری می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...!! 🔰او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت....!! 🌐 اسیر که شد، پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگامِ آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود!! 🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی: و او می گفت: 💬برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از«خاطرات گذشته» خود را مرور می کردم!! 💠 سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی  ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود؛ زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود✔️ 🔶حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. 💭 بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! 🌸عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان، یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد!! 🗯 من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم!! این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...!! 🥀 ❤️ 📚کتاب خاطرات دردناک ناصر کاوه ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🔗❤ ستاره‌کهکشان‌جهـاد💫 در همه جاے دنیا ها را از روے ستاره های روی دوششان میشناسند. اما سرداران اسلام خودشان ستاره اند؛ خودش ستاره بود... ستاره اے پر فروغ و بے زوال که میدرخشید و را نشان مے داد. ستاره ایے که، به گواهے هاے نشمرده اش بارها،طعم را چشید... 🇮🇷 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
💖لبخند بزن جانا 💞لبخند تو شیرین است 💝 دارو به چه کار آید ❤لبخند" تو " تسکین است شهیدم همیشه محتاج دعاتم😔 💕✨@Trighahmad ✨💕