eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت: _تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،👈مثل زندگی این بچه مذهبی ها. بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد.. و به تدریسش ادامه داد. کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، ، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از 🌷امین🌷 بودم.ولی امین ساکت بود. آخرکلاس استاد گفت: _سؤالی نیست؟ وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم: _من سؤال دارم.🙂☝️ استادشمس که انگار منتظر بود گفت: _بپرس.😏 -گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟ باپوزخند گفت: _بله،گفتم.😏 -معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟🙂 یه کمی فکر کرد و گفت: _نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.😏 _ توی جایگاه ویژه ای داره. همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین. گفتم: _عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست. مثل که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره. اسکناس درسته ولی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه. استادشمس گفت: تو تا حالا عاشق شدی؟😕 -من هم عاشق شدم...🙂منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه میفته.. بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم: _من عاشق ✨مهربان ترین موجود عالم✨ هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم. با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم *خدا*❤️✋ برگشتم سمت بچه ها و گفتم: _آدمی که مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم باشه.😊👌 وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در... برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم: _کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر بوده. رفتم توی حیاط.... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت رفتم توی حیاط.... ریه ها مو پر از هوای معشوقم کردم.😌حالا که عشقمو جار زده بودم حال خوشی داشتم.😇😍 بازهم کلاس داشتم... ولی روی نیمکت نشستم و بالبخند 😊✨ذکر میگفتم. موقع اذان ظهر🌇✨ رفتم مسجد دانشگاه.وضو داشتم،سعی میکردم باشم. تو حال و هوای خودم بودم و کاری به اطرافیانم نداشتم. عصر هم کلاس داشتم. تا عصر توی مسجد بودم.حالم تقریبا عادی شده بود.کلاس عصرم رو رفتم. ولی از نگاه 👀👀👀👀دانشجوهای کلاس و حیاط و راهرو معلوم بود خبرها زود میپیچه. مذهبی ترها لبخند میزدن،.. ☺️ بعضیها سؤالی نگاهم میکردن،😟بعضیها با تأسف و تمسخر سر تکان میدادن.😑 هرجور بود کلاسم تموم شد و رفتم خونه.مامان تا چشمش به من افتاد گفت: _هیچ معلوم هست کجایی؟😐 -سلام.آره،دانشگاه بودم دیگه.😕 -علیک سلام.چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ -سایلنته.یادم رفت از سکوت درش بیارم.حالا چیشده مگه؟!🙁 -مگه تو با محمد قرار نداشتی؟😐 -آخ،تازه یادم افتاد.😅 -چند بار زنگ زده بهت،جواب ندادی،زنگش بزن.😕 گوشیمو از کیفم درآوردم... سیزده تا تماس بی پاسخ.😳پنج تاپیام. 😯اوه..چه خبره.... پنج تماس ازمحمد،😅سه تماس از خانم رسولی،😆سه تماس از حانیه،🙈دو تماس از یه شماره ناشناس.🤔دو پیام از محمد.😄 پیامهاشو بازمیکنم: 📲کجایی خواهرمن؟جواب بده.جوون مردم منتظره. 📲با سهیل قرار گذاشتم برای امشب،خوبه؟ سه پیام از حانیه و خانم رسولی: 📲دانشگاه رو ترکوندی. 📲کجایی؟ 📲خبری ازت نیست؟ دو پیام از شماره های ناشناس.یکیش نوشته بود: 📲سلام سهیل هستم.روی کمک شما حساب کرده بودم.آقا محمد میگه قرار امشب کنسله.میشه قرارو بهم نزنید لطفا؟ یکی دیگه ش نوشته بود: 📲سلام خانم روشن.🌷رضاپور 🌷هستم. متأسفم که مجبور شدم سکوت کنم و شما صحبت کنید.دلیل قانع کننده ای داشتم.حتما خواست خدا بوده،چون جواب شما مثل همیشه عالی بود.موفق باشید.. شماره ی محمد رو گرفتم. -چه عجب!خانوم!افتخار دادید تماس گرفتید،سعادت نصیب ماشد که صداتون رو بشنویم.😁 -خب حالا...سلام😅 -علیک سلام.معلوم هست کجایی؟😐 -بهت گفتم که تا عصر کلاس دارم.توی کلاس گوشیم رو سایلنته آقا.😌 -ولی قرار بود منتظر خبر من باشی.اینجوری؟😑 -قرار کنسل شد؟😕 -همین الان با سهیل صحبت کردم،گفت هنوز هم دیر نشده.تو چی میگی؟🤔 -الان کجایی؟ تا بیای دنبالم دیر نمیشه؟😟 -اگه زود آماده بشی نه.جلوی در خونه هستیم.😊 -خونه ی ما؟! اینجا؟!😳 -بعله.بامریم و ضحی.سریع آماده شو.😁 سوار ماشین محمد شدم... -کجا قرار گذاشتین؟😃 -دربند خوبه؟😁 بالبخند گفتم:... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت بالبخند گفتم:☺️ _اونجا الان سرده.کاش میگفتی پالتو بردارم.😝 -خجالت بکش... 😠😁سهیل پیشنهاد داد بریم یه پارک خانوادگی.🌳⛲️ما هم بخاطر تو به زحمت افتادیم و شام 🌮🌯و زیرانداز و خلاصه وسایل پیک نیک آوردیم.😍😁 به مریم گفتم: _ای بابا!شرمنده کردین زن داداش.😅 مریم گفت: _خواهرشوهری دیگه.چکارکنم.گردنمون از مو باریکتره.😄 پارک پر از درخت بود.... سکوهایی برای نشستن خانواده ها درست کرده بودن. یه جایی هم تاب و سرسره برای بچه ها👦🏻👧🏻 گذاشته بودن.روشنایی خوبی داشت. سهیل قبل از ما رسیده بود... روی یکی از سکوهای نزدیک تاب و سرسره نشسته بود.بعداز سلام و احوالپرسی محمد و سهیل وسایل رو از ماشین آوردن و مشغول پهن کردن زیرانداز شدن. ضحی👧🏻😍 تا تاب و سرسره رو دید بدو رفت سمت بچه ها. من و مریم هم دنبالش رفتیم. وقتی محمد و سهیل زیرانداز هارو پهن کردن و همه ی وسایل رو آوردن ما رو صدا کردن که بریم شام بخوریم.محمد و مریم مشغول راضی کردن ضحی بودن که اول بیاد شام بخوره بعد بره بازی کنه. سهیل از فرصت استفاده کرد و اومد نزدیک من و گفت: _ممنونم که اومدید.وقتی جواب تماس هامو ندادید نا امیدشده بودم.😊 -عذرخواهی میکنم.متوجه تماس ها و پیامتون نشده بودم. -بله.آقا محمد گفت. مؤدب تر شده بود.😟 مثل سابق نگاه و از ضمیر استفاده میکرد. صحبت میکرد... راضی کردن ضحی داشت طول میکشید و سهیل هم خوب از فرصت استفاده میکرد.انگار ضحی و سهیل باهم هماهنگ کرده بودن. سهیل گفت: _نمیدونم آقامحمد درمورد من چی گفته بهتون. گرچه واقعا دلم میخواست جوابتون به خواستگاری من مثبت باشه اما من به نظرتون میذارم.👌فقط سؤالایی برام پیش اومده که....البته آقامحمد به چندتاشون جواب داد و بعضی از سؤالامو هم از اینترنت💻 و کتابها📚 گرفتم، اما رو هم میخوام بدونم. تا اون موقع با فاصله کنارم ایستاده بود.. ولی بحث که به اینجا رسید اومد رو به روی من ایستاد... من تمام مدت . بالاخره محمد اومد،تنها.گفت: _ضحی راضی نمیشه بیاد.شام ضحی رو میبرم اونجا خانومم بهش بده.😊🌮 بعد توی یه ظرف کوکو و الویه گذاشت و با یه کم نون رفت سمت مریم و ضحی. چند قدم رفت و برگشت سمت من و گفت: _سفره رو آماده کن،الان میام. دوباره رفت... رفتم سمت وسایل و سفره رو آماده کردم. سهیل هم کمک میکرد ولی... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
بهـ نامِـ گردانندهـٔ اینـ روزها ...🎡 و اینک صبح دوشنبه ` ۱۳مرداد ماه🍦 ~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~ @TarighAhmad
♥️میخوای امام زمان (عج) برات دعا کنند⁉️ نائب المهدی امام خامنه ای: عادت کنیم که همه‌ی اخلاص و همه‌ی فداکاری و همه‌ی محبّت و همه‌ی قلب خود را به امام زمان (عج) اهدا و تقدیم کنیم. 😍 دعای به آن بزرگوار مستوجب دعای آن بزرگوار برای دعاکننده است. 📗۱۳۹۴/۱۰/۱۹ 🤲 ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
‍ 🤔 میپرسند براے چیست؟! 👩‍🎤ما اینگونہ تریم!!! 😊 اما خواهرمـ حجابـــ چیز دیگریسٺ... 😌 حجاب ڪن به نیت آن ڪس ڪه در آیندهـ تو خواهد شـــد👌 ❤️ حجاب ڪن به غیرتِ همسرٺ قُربةَ اِلےَ الله ...😍 🙏 بگذار فقط او دارایے ها و هایت باشد❗️ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
چقــدر خوبه که بعضی آدمای خوب👆🏼 بدون اینکه خودت بفهمی توی زندگیت ظاهر میشن و زندگیت رو تغییر میدن😍✨ اونوقته که میفهمی خدا جواب خیلی از دعاهات رو با فرستادن همچین کسی بهت داده 💫 یکی مثل تو ....🙂 ╔═.🍃.══════╗ 🇮🇷@TarighAhmad🇱🇧 ╚══════.🍃.═╝
[☘🦋] 🌱 میگفت: ‏آخرین جایی که می‌خوای بهش برسی کجاست‌..؟! اگ می‌خوای آخرین جایی‌که بهش میرسی یک جایِ نامحدود باشه، تنها جای نامحدود در عالم آغوش خود خداست. الی الابد شکوه و زیبایی، الی الابد سرگرمی و هیجان، الی الابد عشق‌بازی و آرامش تنها و فقط در تقرب به خدا پیدا می‌شود به حدی که دوری از او جهنم است...! [ ♡ ]💌 😉 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•| اگر چنانچہ یڪ ضابطہ اے معین ڪردند براے عزادارے همہ ما موظفیم آن را عمل ڪنیم. مسئلہ،مسئلہ ڪوچڪے نیسٺ|•° امام خامنہ اے{❤️} ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
سختی دین داری در آخرالزمان.mp3
778.6K
🔥 •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @TarighAhmad •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
اے کـــــاش بیدار شویمـ همچون شـ‌هدا ڪه در خواب هم دنیا را بیدار ڪردند...{❤️} •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ݜماࢪه 8 |دࢪ ذڪࢪ فضائݪ مـۆݪاݩا اميࢪاݪمؤمݩيݩ عݪـے عݪیہ اݪسݪام| 🔆امیࢪ اݪمؤمݩیݩ عݪیہ اݪسݪام: 💠 أنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِين‏. مݩم ݕݩده خدا ۆ بࢪادࢪ ࢪسۆل خداﷺ ۆ مݩم ݕزࢪگٺࢪیݩ ٺصديڨ ڪݩݩده ڀيغمݕر؛ هيچ ڪس پس از مݩ چݩیݩ ادعایے ݩمے‌ڪݩد مگࢪ ایݩڪہ دࢪوغ مےگوید. مݩ هفٺ ساݪ ڀيݜ از مࢪدم ݩماز خۆاݩدم‏. 📚اݪخصاݪ، ج2، ص402، ح110 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
🐬😂 ‏هم سن و سالام ازدواج کردن😍😭 دومین بچشونم به دنیا اوردن ️😣اونوقت مامانه من هنوزم وقتی از خونه میره بیرون میگه درُ رو کسی باز نکنی😑😂🤣🤣🤣🤣 🐋 🐢 •┈😬┈🤣••✾•😂•✾••🤣┈🤪┈• @TarighAhmad 👈☺ڪٵنٵݪݦۅنہ •┈😬┈🤣••✾•😂•✾••🤣┈🤪┈•
ای خدا،من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا ازاین راه طعنه زنند.باید به آن سنگ دلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد.باید همه ی آن تیره دلانِ مغرور و متکبر را به زانو دراوردم ،آن گاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم... .📚✒️🖇. ╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮ @TarighAhmad ╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم: _نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟ -اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه.😒 نگران شدم.صداش ناراحت بود... ✨خدایا✨ خودت بخیر کن.😥🙏 سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت: _بالاخره راضی شد.😬 مریم به من گفت: _به زحمت افتادی.😊 گفتم: _ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد. باشوخی های محمد 😁و سهیل😃 وشیرین کاری های ضحی😍👧🏻 با شادی شام خوردیم. بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت: _عمه بیا بریم بازی. کفشهامو پوشیدم👟👟 و رفتم دنبالش. ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت: _اجازه بدید من تابش میدم. سرمو برگردوندم... خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر .ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار. نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که صحبت کنه. سهیل گفت: _آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم. گفتم:_باشه. رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد. با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت: _برای خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟ یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم ✨خداجونم! چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ 💖انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن.✨ سهیل گفت: _سؤال خنده داری پرسیدم؟😐 -نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.🙂الان همچین حسی بهم دست داد. سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد.😟 گفتم: _خدا برای من زندگیمه.از وقتی میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی هم گاهی با خدا حرف میزنم. سهیل بادقت گوش میداد... گفتم: _وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از داشته باشم.وقتی میخورم به یاد خدا هستم.به نعمت هایی که دارم میخورم. تا به که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه... ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین... تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد...🤔 ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود. اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد.😊 سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد، اما خبری از سهیل نبود... ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه. برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد.😟🤔 محمد اومد سمت ما و گفت: _بیاید چایی ای،☕️میوه ای،🍎🍐چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم. سهیل بلند شد و رفت پیش محمد. ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم. محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.😑سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم. اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم.😐 داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم _نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!! نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره. به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر از سهیل نشستم. وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد. تعجب کردم.😟آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود.🙈 محمد یه بشقاب میوه داد دستم🍎🍐 و دوباره مشغول صحبت با مریم شد. سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت: _شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟ -این آرامش رو ✨ ✨ به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن توی زندگیه.وقتی توی زندگیت خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه. -آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟😕 -آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره.👌 -یعنی سنگدل شدن؟🙁 -نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره.☝️ -متوجه نمیشم.😟 -مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) سرسختانه میجنگه.⚔ همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه ونجواهاش میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی. باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛ مثل امروز تو دانشگاه.😊👌اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم. سهیل گفت: _از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟ توی دلم گفتم ناقلا حواسش بوده.🙈 بهش گفتم: _اولش باید کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه. -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ -گفتم کنید تا اخلاق خدا بیاد دستتون.شما گفتید تا وقتی منو نمیشناختین به مادرتون میگفتید نمیخواید با من ازدواج کنید اما حالا چیز دیگه ای میگید.شما که ثانیه به ثانیه با من نبودید،از کجا میدونید من تو موقعیت های مختلف چطوری رفتار میکنم؟ بالبخندکمرنگی گفت: _اخلاقتون اومده دستم.🙂 -درسته.ولی هنوز اخلاق خدا دستتون نیومده.سعی کنید رو بشناسید.👌 محمد بالبخند به ما گفت: _دیگه دیر وقته.باید بریم.منم باید فردا برم سرکار.😊 وسایلو جمع کردیم که سوار ماشین کنیم. سهیل به محمد نزدیک شد و آرام باهم صحبت میکردن. من و مریم و ضحی هم منتظر ایستاده بودیم که حرفهاشون تموم بشه. محمد بالبخند به سهیل گفت: _ممنون داداش جان.لازم نیست به زحمت بیفتید.😊 بعد اومد سمت ما و گفت: _سوار شین. ما هم با سهیل خداحافظی کردیم و سوار شدیم.محمد هم با سهیل روبوسی وخداحافظی کرد و سوار شد... وقتی ماشین محمد حرکت کرد،💨🚙 سهیل هنوز ایستاده بود و به رفتن ما نگاه میکرد.👀 مریم به محمد گفت: _چی گفت که اونجوری جوابشو دادی؟ محمد باخنده گفت:😁 _به من میگه اگه شما خسته ای من زهراخانوم رو میرسونم خونه ی پدرتون. بعد دوتایی برگشتن و به من نگاه کردن. منم خجالت کشیدم،🙈سرمو به طرف شیشه ی ماشین برگردوندم یعنی مثلا من دارم بیرون رو نگاه میکنم و حواسم به شما نیست. اما تو دلم برای هزارمین بار کردم بخاطر 🌟غیرت داداش محمدم.🌟 مریم گفت: _فکرکنم اتفاقی که ازش میترسیدیم افتاده.😐 من و محمد سؤالی نگاهش کردیم. گفت: _سهیل به زهرا علاقه مند شده.😕 محمد باناراحتی گفت: _درسته.ولی فعلا عاقله.قبول کرده به دردهم نمیخورن.😒 محمد خیلی جدی به من گفت: _دیگه باهاش صحبت کنی.✋ گفتم: _اگه دوباره تماس گرفت جواب ندم؟😒 محمد ترمز کرد و برگشت سمت من و گفت: _مگه شماره تو داره؟😠😳 باحالت بی گناهی گفتم: _نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.😥 -باهات تماس گرفته؟😡 -امروز که جوابتو ندادم،خودش تماس گرفت.اما متوجه تماس اونم نشده بودم و جواب ندادم.😔 -از کجافهمیدی سهیله؟😠 -بعد از تماسش پیام داد و خودشو معرفی کرد. -چی گفت؟... 😠 ادامه دارد.. دسترسی به پارت اول🦋✨ https://eitaa.com/Tarighahmad/9746 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مصاحبہ‌مادرشهیــــــد {😍}•√ وظیفه ما در قبال شهدا چیست؟😔❤️ مدافع و حافظ خون شهدا و ادامه دهنده را
{😍}•√ چگونه میتوان شبیه شهید بود و وقت را هدر نداد و دلبسته نبود؟!😔💔 قطعا شهدا الگو و حجتےهستند براے جوانان همسن و سالشان چراڪه همه‌ے این جوانانے ڪه خدا شهادت را نصیبشان ڪرد قاصد خدا براے بزرگے ڪلمه الله بودند وقطعا خدا خونشان را هدر نمیدهد وبےشڪ‌اثر گذار خواهد بود و جوانان بایدبه این شهدا اقتدا کنند تا ڪه حب دنیا به انها مسلط نشودوازچیزهایے ڪه شهید احمد به ان ایمان داشت و همیشه این حدیث را نقل مےڪرد ڪه دنیایت را ان‌گونه بساز ڪه انگار تمام عمر را زندگےخواهےڪرد واخرتت را انگونه بساز ڪه گویے فردا ازدنیا میروے خودش نیز مصداق این حدیث بوداو مالڪ همه چیز بود اما بدون ذره ای تعلق او همیشه دوست داشت مالڪ همه چیز باشد ماشین لباس هاے زیبا و تفریحش به جا بود ولے هدف اصلے او چیز دیگرےبود احمد از تمام فرصتهایش استفاده مےڪرد ازدرس گرفته تا ڪارجهاد و فرهنگی و اجتماعے و هیچ وقت وقتش را هدر نداد👌🌸🍃 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @TarighAhmad
🏃‍♂ 🏃‍♂ یه‌چالش‌خییییـلےجذاب‌داریم ‌‌چه‌چالشیییی 😃👇🏻 ازنوع‌سین‌زدنے 👀😉 به‌این‌صورت‌ڪه‌شماقسمتےازوصیت‌نامه شهیداحمدیاهرشهیدےڪه‌دوستش‌دارید روبراےمامےفرستیدوماهم‌بنرےرودر اختیارشماقرارمیدیم‌وشمااز 🗓 25 تا 30 مرداد فرصت‌داریدڪه بنرتون‌رو براےڪانال‌هاوگروه‌هایےڪه عضویدبفرستیدوسین‌جمع‌ڪنید.😁👀 اعلام‌برنده‌روز 30 مردادمصادف‌باجشن مجازےتولدشهید 😍🎈 به‌نفرات {اول} تا {سوم} جوایزنفیسے اعطامیشهــ😉👌🏻 1⃣:نفراول‌گاردگوشے باعڪس‌‌رفیق‌شهیدفردبرنده 2⃣: نفردوم‌ڪتاب‌ملاقات‌درملڪوت (خاطراٺ‌شهیداحمدمشلب) 3⃣: نفرسوم‌تخته‌شاسےعڪس‌رفیق شهیدفردبرنده منتظـــرتون‌هستیـــم{✌️🏻🙂} برای شرکت در چالش به آیدی زیر پیام بدین👇 @abo_vesal_74
در پاسخ گویی صبور باشید😁هر بزرگواری که پیام میده ما یه شماره ای به ایشون میدیم این شماره به این معناست که اسم شما ثبت شده😍✅
نڪات‌تڪمیلےدرموردچالش 👇🏻✅ اون‌تیڪه‌ازوصیت‌نامه‌اےڪه‌ارسال مےڪنیدحداڪثرچهارالےپنج‌خط‌باشه‌نه بیشتر☝️🏻 براےاینڪه‌حق‌ڪسےضایع‌نشه‌ماڪانالے روجدابراےچالش‌میزنیم وبنرهاےچالش‌رواونجا قرارمیدیم این‌امربه‌این‌علته‌ڪه‌انصاف‌بین‌شرڪت ڪنندگان‌رعایت‌شه 🌹🍃 چراڪه‌یه‌ساعات‌هایےمیزان‌بازدیدڪانال بیشتره‌ویڪ‌ساعتےڪم‌تروازطرفے اینطورےتعدادسین‌خالص‌شمامشخص میشه 👌🏻🌸 وهم‌اینڪه‌تعدادزیادبنرهااعضارواذیت نمیڪنه☺️ لطفاصبورباشیدووقتےڪه‌شماره‌شماڪه‌ به‌منزله‌ثبت‌اسم‌شمادرچالشه‌داده‌شدبه ایدےاعلام‌شده‌دیگه‌پیام‌ندید ❌ بنردرروزمقرربراتون‌ارسال‌میشه مازودتراعلام‌ڪردیم‌ڪه‌فرصت‌ویرایش بنرهاےشماروداشته‌باشیم‌تابتونیم‌بنررو درروزمقرربراتون‌ارسال‌ڪنیم 😊❤️ ⬅️هزینه‌پست‌به‌عهده‌برنده‌چالشه
بِه ناٰمِ ایزَدِ لاٰیَتَناٰهیٖ 🌊 بِه وَقتِ : 🔹➿سه شنبه➿🔹 🔹➿۱۴مرداد ماه➿🔹 ↧ʝσɨŋ↧ @TarighAhmad
❣ مولا جان 🌺 همه تو را یوسف ِفاطمه💔 خطاب میڪنند اما تو آن یعقوبِ🕊 منتظر هستی.... ڪه یوسفهایت✨ را یڪ به یڪ گرگِ غفلت میدرد😔 و همچنان 🌾مصر وجودت بی عزیز💞 مانده است ... السلام علیڪ ایها الغریب ✋ 🦋 ┈┈••✾••✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾••✾••┈┈
(🌱✨) •با حجابِ زنِ مسلمان، هم خود زنِ مسلمان امنیت پیدا مے‌ڪند و هم مرد مسلمان•😍👌🏻 آن جایے ڪه زن را به عریانے و برهنگے نزدیڪ مے‌ڪنند، در درجه‌ے اول، امنیت از خود زن و در درجه‌یےبعد، از مردان گرفته خواهد شد.😑🍃 براے این‌ڪه محیط سالم و داراے امنیت باشد؛ زن بتواند ڪار خود را در جامعه انجام دهد، مرد هم بتواند مسئولیت‌هاے خود را انجام دهد، اسلام، حجاب را معیّن ڪرده.☺️🌸|√ ••{امام خامنه اے}•• ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @TarighAhmad ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
عهدبستن باشهیدان🥀 ڪاراحساس است وعشق❣ بهرماندن بر سرپیمان🤞 بصیرت لازم است👓 •°•✦❣❃❣✦•°• @TarighAhmad •°•✦❣❃❣✦•°•
{ ‌🌸🦋} ممکنه هرچی بیشتر پیش بری بالارفتن از پله ها سخت تر بشه اما متوقف نشو و ادامه بده مطمئن باش وقتی به آخرین پله برسی منظره خیلی زیبایی رو اون بالا میبینی!!! چون خیلی تلاش کردی رفیق داداش احمد!! نا امیدی از شیطونه ها!! 🤗 😉 🇮🇷🇱🇧 🇮🇷🇱🇧 🇮🇷🇱🇧 ╭═━═━⊰❀❀🌷❀❀⊱━═━═╮ 🌸 @TarighAhmad 🌸 ╰═━═━⊰❀❀🌷❀❀⊱━═━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•| امام خامنہ اے: در عزادارے ها معیار،اون چیزے اسٺ ڪہ ڪارشناسان بهداشٺ،بہ ما میگویند،ٺوصیہ من این اسٺ،هر ڪارے میڪنید،ببینید اونها چہ میگویند، یعنے سٺاد‌ ملے ڪرونا |•° ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad