eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.2هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
32.5هزار ویدیو
90 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🔻 ✍یک سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می خوردیم که حاجی‌سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده. ما رزمنده عراقی بودیم ، حاجی هم فرمانده ایرانی مان ، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛ عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
کنارم نشست وگفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟گفتم: بفرمائید.عکس یه جوونو بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می کرد و چون کرولال بود،خیلی ها مسخره اش می کردندیه روز رفتیم سر پسرعموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشیدوتوش نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری“مااین کارش رو دیدیم خندیدیم ومسخره اش کردیم عبدالمطلب وقتی دیدمسخره اش می کنیم ومی خندیم ، هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کردو سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش10روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردندجالب اینجا بود که دقیقاجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم وصیت نامه اش خیلی سوزناک بودنوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “یک عمرهر چی گفتم به من میخندیدندیک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند،یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.اما مردم!ما رفتیم بدونید، هر روزبا آقام امام زمان عج حرف می‌زدم.آقا خودش گفت: تو شهید میشی
!! 🌷می‌خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اوّل رفته بود سراغ اهل بیت. یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه) مسجد جمکران. یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه. 🌷قبل از عروسی بی‌بی اومده بود به خوابش! فرموده بود: چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیایم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم، شما عزیز ما هستی.... 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید گمنام مصطفی ردّانی پور، فرمانده قرارگاه فتح 📚 کتاب "یادگاران شهید ردّانی پور" ⛔️از گنـــاه تـــا تـــوبــہ🏻 🌱 @Tarkgonahan
🌷 با دوستاش رفته بود راهیان نور ، "دیار شهدا" ... مناطقی که به گفته "خودش" غریب بود... موقع برگشت از سفر، اتوبوس🚌 رفت ولی "رسول" نرفت!❗️ گفت جا موندم.. بعدا فهمیدیم داستان از این قراره که تیم تفحص مستقر شده بوده و "رسول" هم با خبر شد و دلش می خواست یه مدتی رو باهاشون باشه....😊 اون یه مدت شد 10 روز! واز همان جا بود که با "شهید محمد حسین محمد خانی" آشنا شد. با آمدن "رسول" به منطقه شرهانی،بعد از مدت ها یک "شهید" پیدا شد....☺️ چه ذوق و شوقی داشت موقع تعریف کردن ماجرای پیدا شدن "شهید" ... 🍃 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 اولین‌بارے ڪه حاج‌حسن رفت سوریه🇸🇾 مجــــروح شد؛ زمانی‌ڪه برگشت🇮🇷 رفتــــم عیــــادتــــش🤍 بعد از ڪلے صحبت‌ڪردن بهش گفتم: حاجے به نظرت بَــــس نیست؟! اون زمان به اندازه ڪافے جبهه رفتی🧨 الآنم ڪه رفتے سوریه و اینجورے شدے! بسّــــه دیگــــه،خستــــه نشــــدی؟😒 حاج‌حســــن اولش سڪوت ڪرد؛ بعدش یه نگاهے به آسمون ڪرد⛅️ و آهے از تهِ دل ڪشید💔 و گفت: شما ڪه نمی‌دونید جــــون‌دادن رفیق تو بغلت یعنے چی!! نمی‌دونید دیدن رفیقایے ڪه بخاطر من یا رفقاے دیگه‌شون، خودشون رو مینداختنــــد روے میــــن⛓⚙ ڪه بقیــه سالم بمونند یعنے چی!! آیا این اِنصــافــه ڪه من بمونم‼️ 📀راوے: دوست شهیــد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 اولین‌بارے ڪه حاج‌حسن رفت سوریه🇸🇾 مجــــروح شد؛ زمانی‌ڪه برگشت🇮🇷 رفتــــم عیــــادتــــش🤍 بعد از ڪلے صحبت‌ڪردن بهش گفتم: حاجے به نظرت بَــــس نیست؟! اون زمان به اندازه ڪافے جبهه رفتی🧨 الآنم ڪه رفتے سوریه و اینجورے شدے! بسّــــه دیگــــه،خستــــه نشــــدی؟😒 حاج‌حســــن اولش سڪوت ڪرد؛ بعدش یه نگاهے به آسمون ڪرد⛅️ و آهے از تهِ دل ڪشید💔 و گفت: شما ڪه نمی‌دونید جــــون‌دادن رفیق تو بغلت یعنے چی!! نمی‌دونید دیدن رفیقایے ڪه بخاطر من یا رفقاے دیگه‌شون، خودشون رو مینداختنــــد روے میــــن⛓⚙ ڪه بقیــه سالم بمونند یعنے چی!! آیا این اِنصــافــه ڪه من بمونم‼️ 📀راوے: دوست شهیــد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 اولین‌بارے ڪه حاج‌حسن رفت سوریه🇸🇾 مجــــروح شد؛ زمانی‌ڪه برگشت🇮🇷 رفتــــم عیــــادتــــش🤍 بعد از ڪلے صحبت‌ڪردن بهش گفتم: حاجے به نظرت بَــــس نیست؟! اون زمان به اندازه ڪافے جبهه رفتی🧨 الآنم ڪه رفتے سوریه و اینجورے شدے! بسّــــه دیگــــه،خستــــه نشــــدی؟😒 حاج‌حســــن اولش سڪوت ڪرد؛ بعدش یه نگاهے به آسمون ڪرد⛅️ و آهے از تهِ دل ڪشید💔 و گفت: شما ڪه نمی‌دونید جــــون‌دادن رفیق تو بغلت یعنے چی!! نمی‌دونید دیدن رفیقایے ڪه بخاطر من یا رفقاے دیگه‌شون، خودشون رو مینداختنــــد روے میــــن⛓⚙ ڪه بقیــه سالم بمونند یعنے چی!! آیا این اِنصــافــه ڪه من بمونم‼️ 📀راوے: دوست شهیــد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟ گفت با التماس. گفتم چجوری گلوله رو بلند می‌کنی؟ گفت با التماس. گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟ با لبخند گفت با التماس :) + شادی روح شهید مرحمت‌ بالازاده صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟ گفت با التماس. گفتم چجوری گلوله رو بلند می‌کنی؟ گفت با التماس. گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟ با لبخند گفت با التماس :) + شادی روح شهید مرحمت‌ بالازاده صلوات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید روایت می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•