هدایت شده از سابقه گسترده سکه
🍪 #مادرشوهرم و #جاری هام سرزده اومدن خونم😳 منم دست رو دست نزاشتم و پذیرایی و شیرینی اماده کردم که دهن همه واموند👌😘
😍 خودت درست کن👌👌👌
آموزش💯 #رایگان👇😍
شیرنی مشهدی😍
شیرینی دانمارکی😘
شیرینی خامه ای😋
و......
کیک تولد👌کیک تر😍کیک تلخ و .....
چه با فر و بدن فر 👌✅
همه دراین کانال🤫👇
https://eitaa.com/joinchat/813367359C68c14d816b
#سوهان_عسلی #راحت_الحلقوم #شکلات_سوییسی #بستنی #تافی
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
داســتانے براساس واقعیت
#خواستگارم_مرا_رد_کرد
من یه دختر مذهبی و پایبند به اخلاق بودم ولی شانسم بد بود و خواستگاری نداشتم و اطرافیانم همش پشت سرم حرف میزدن و کنایه مینداختندو اذیتم میکردند.
دیگه ۳۴ساله بودم که بالاخره یه خواستگار برام پیدا شد .خیلی خوشحال بودم همه چی به خوبی پیش میرفت تا اینکه شب عروسی
#مادرشوهرم.......
😔😔😔کاری کرد که.....
ادامه داستان سنجاق شده در چنل زیر👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1202389118C26d30bc2fc
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
سه ماهه #باردار بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش میپرسید:پسره یا دختر؟
وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره!
تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پلهها زمین خوردم!
درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم #مادرشوهرم بالای پله ها ایستاده و با #خنده عجیبی تماشام میکنه.
اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی #به_هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد!
زیر پانسمان، انگار یه #فرورفتگی عجیب بود!!!
پرستار با عجله اومد گفت خانم...https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
ماه هفتم بارداری م بودم، یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پلهها زمین خوردم! درد وحشتناکی تو شکمم پیچید. برگشتم دیدم #مادرشوهرم بالای پله ها ایستاده و با #خنده عجیبی تماشام میکنه. نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی #به_هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد!
زیر پانسمان، انگار یه #فرورفتگی عجیب بود!!! پرستار با عجله اومد گفت خانم...https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
سه ماهه #باردار بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش میپرسید:پسره یا دختر؟
وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره!
تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پلهها زمین خوردم!
درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم #مادرشوهرم بالای پله ها ایستاده و با #خنده عجیبی تماشام میکنه.
اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی #به_هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد!
زیر پانسمان، انگار یه #فرورفتگی عجیب بود!!!
پرستار باعجله اومد گفتخانم...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
سه ماهه #باردار بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش میپرسید:پسره یا دختر؟
وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره!
تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پلهها زمین خوردم!
درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم #مادرشوهرم بالای پله ها ایستاده و با #خنده عجیبی تماشام میکنه.
اصلا نفهمیدم کی منو بردن😔 بیمارستان، وقتی #به_هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد!
زیر پانسمان، انگار یه #فرورفتگی عجیب بود!!!
پرستار باعجله اومد گفت...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
سه ماهه #باردار بودم. مادرشوهرم فقط چشم به شکمم دوخته بود، همش میپرسید:پسره یا دختر؟
وقتی فهمید دوقلو دخترن، صورتش یه دفعه بهم ریخت، گفت:پسرم شانس نداره!
تازه وارد ماه هفتمم شده بودم یه روز که فقط من و مادرشوهرم خونه بودیم یکدفعه تو راه پلهها زمین خوردم!
درد وحشتناکی تو شکمم پیچید..برگشتم دیدم #مادرشوهرم بالای پله ها ایستاده و با #خنده عجیبی تماشام میکنه.
اصلا نفهمیدم کی منو بردن بیمارستان، وقتی #به_هوش اومدم اولین چیزی که حس کردم پانسمان شکمم بود... مادرشوهرم چشماش از خوشحالی برق میزد!
زیر پانسمان، انگار یه #فرورفتگی عجیب بود!!!
پرستار باعجله اومد گفتخانم...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
هدایت شده از تبلیغات گسترده حرفهای
صبح ....که چشم باز میکردم، اول دستم میرفت سمت گوشی🙈... تا #لنگ_ظهر!
خونه❓ همیشه بههمریخته... نمیدونستم از کجا شروع کنم 😓
شوهرم صبح زود میرفت، شب میاومد...🚶♂
👵🏼#مادرشوهرم هم که میاومد، واقعاً پیشش آبروم میرفت 😔
تا اینکه یه روز، اتفاقی رفتم تو یه کانال...
مامانِ #پنجتا_بچه بود 😳 ولی خونهش همیشه مرتب، با یه برنامهی ساده و #رایگان!
الان خونهم #جمعوجوره، دلمم آرومتره 😍
تو هم حس میکنی وقتشه یه تغییری بدی؟
👇 بزن و بیا کنارمون❣
📍https://eitaa.com/joinchat/3339714822C0c1fb188a6