eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.5هزار دنبال‌کننده
31.5هزار عکس
27.8هزار ویدیو
76 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱) قسمت 🦋گره‌گشایی🦋 بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنند، اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید. در بررسی اعمال خود مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود، مثلاً شخصی از من آدرس میخواست من او را کامل راهنمایی کردم، او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل مشاهده کردم. یا اینکه وقتی کاری برای رضای خدا و حل مشکل مردم انجام می‌دادم و اثر آن در زندگی روزمره هم مشاهده می شد. اینکه ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم و می‌گوییم خوب شد این طور نشد،یا می‌گویم خدا را شکر که از این بدتر نشد به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم .من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می‌کنم همیشه اگر ببینم کسی منتظر است حتماً او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود، پیرزنی با یک ساک پر از وسایل، زیر باران مانده بود ،با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم. ساک وسایل اوگلی شد و صندلی را کثیف کرد. اما چیزی نگفتم پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم، گفتم هرچه می خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست .من در آن سوی هستی بستگان و اموات خودم را دیدم، آنها از من به خاطر دعاهای آن پیرزن و صلوات هایی که برای ایشان فرستاد، حسابی تشکر کردند. این را هم بگویم که صلوات، واقعا ذکر و دعای معجزه گر است .آنقدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشیم قادر به درکش نیستیم. پیامبر اکرم فرمودند: گره گشایی از کار مومن، از هفتاد بار حج خانه خدا بالاتر است. ثمرات این گره گشایی آنجا بسیار ملموس بود . بیشترین این ثمرات در زندگی دنیایی اتفاق می‌افتد. یعنی وقتی انسان در این دنیا خودش را به خاطر دیگران به سختی بیاندازد. اثرش را بیشتر در همین دنیا مشاهده خواهد کرد. یادم می‌آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب‌ها در مسجد و بسیج بودم ،جلسات قرآن و هیئت که تمام می‌شد در واحد بسیج بودم و حتی برخی شب‌ها تا صبح می ماندم و سپس به مدرسه می رفتم .یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود او چهره‌ای زیبا داشت بسیار پسر ساده ای بود. یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم، یک ساعت به اذان صبح بود دوستان به منزل رفتند من هم به اتاق دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم همان نوجوان یکبار وارد اتاق شد و سریع در کنارم نشست وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چیزی شده، با رنگ پریده گفت: هیچی شما الان چه نماز می خوانی!!؟؟ گفتم: نماز شب. قبل اذان صبح مستحب است که این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد، گفت: به من هم یاد میدی ؟؟به او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد .اما می دانستم او از چیزی ترسیده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم .گفتم اگر مشکلی برات پیش اومده بگو من مثل برادرت هستم گفت روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود او با تهدید می‌خواست من را به خانه اش ببرد و حتی تا نیمه شب منتظر مانده بود من فرار کردم و پیش شما آمدم. روزبه بعد یک برخورد جدی با آن جوان کردم و حسابی او را تهدید کردم آن جوان هرزه دیگر سمت بچه های مسجد نیامد. این نوجوان هم با ما رفیق و مسجدی شد البته خیلی برای هدایت او وقت گذاشتم خدا را شکر الان هم از جوانان مومن محل است. مدتی بعد دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند، اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید تمام رفقای من فکر می‌کردند که من پارتی داشتم اما آنجا به من گفتند زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوید و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته این پاداش دنیایش بود پاداش آخرتش در نامه عمل شما محفوظ است . 🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹 ادامه دارد.........________ 👇👇👇 @Tarkgonahan
قسمت : ولایت فقیه چند نفراز رفقاي قبل ازانقلاب را جذب کميته کرده بود.آخر شــب جلوي مســجد مشغول صحبت بودند. يکي ازآنها پرسيد: شاهرخ، اين که ميگن همه بايد مطيع امام باشن، ياهمين ولايت فقيه، تو اينو قبول داري!؟آخه مگه ميشه یه پيرمرد هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟ شــاهرخ کمي فکر کــردوباهمان زبان عاميانه خــودش گفت: ببين، ما قبل از انقــلاب هر جا ميرفتيم،هر کاري ميخواســتيم بکنيــم، چون من رو قبول داشتيد،روي حرف من حرفي نميزديد،درسته؟ آنهاهم با تكان دادن سرتائيد کردند. بعــد ادامه داد: هــر جائي احتياج داره يه نفر حرف آخر رو بزنه، کســي هم روي حــرف اون حرفــي نزنه. حــالا اين حرف آخررو، تو مملکت ما کســي ميزنه که عالم ِ دين، بنده واقعي خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه. بعد مکثي کردو گفت: به نظرت،غيراز خدا کســي ميتونســت شاه رو از مملکت بيرون کنه، پس همين نشــون ميده که پشــتيبان ولايت فقيه خداست. ماهم بايد به دنبال امام عزيزمون باشــيم. درثاني ولي فقيه کار اجرائي نميکنه بلکه بيشتر نظارت ميکنهاين اســتدلال هاي او هر چند ســاده وبا بيان خاص خودش بود. اماهمه آنها قبول کردند ٭٭٭ چند روزي از پيروزي انقلاب گذشت. شــاهرخ نشسته بود مقابل تلويزيون، ســخنراني حضرت امام در حال پخش بود. داشــتم از کنارش رد مي شــدم که يکدفعه ديدم اشــک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داري گريه ميکني!؟ بادســت اشکهايش را پاک کردو گفت: امام،بزرگترين لطف خدادر حق ماســت. ما حالا حالاها مونده که بفهميم رهبر خوب چه نعمت بزرگيه، من که حاضرم جونم رو براي اين آقا فدا کنم. ٭٭٭ مدتي بعد، خانه اي مصادره اي را براي ســکونت در اختيار شاهرخ گذاشتند. بعد گفتند: چون خانه نداريد، مي توانيد براي دريافت زمين مراجعه نمائيد. يک قطعه زمين در شــمال منطقــه تهرانپارس به ما تعلق گرفت. اما شــاهرخ گفت: خيلي ازمردم باداشتن چندين فرزند هنوز زمين نگرفته اند. من راضي به گرفتن اين زمين نيستم. يكروز پيرمردي راديد که نتوانســته بود زمين دريافت کند. آمد خانه. ســند زمين را برداشــت وبــا خودش بُرد. ســند را تحويل پيرمــرد داد و گفت: اين هديه اي از طرف حضرت امام است. مدتي بعد خانه مصادره اي راهم تحويل داد. گفته بودند براي يک مقرنظامي احتياج داريم. دوباره برگشــتيم به مستاجري، اما اصلا ناراحت نبود. گفتم: پس چرا قطعه زمين را تحويل دادي؟ گفت: ما که براي خانه و زمين انقلاب نکرديم،هدف ما اسلام بود. خدا اگر بخواهد، صاحب خانه هم مي شويم. ٭٭٭ در درگيري هاي مســلحانه اي که پيش مي آمد، بازهم شاهرخ جلوترازبقيه بود. يکبار يکي ازمســئولين کميته به شاهرخ گفت: چرا شما در درگيري هاي مسلحانه سنگرنميگيري، مگر دوره آموزشي سربازي نرفته اي شــاهرخ هم گفت: خدارو شــکر، من براي شاه ســربازي نکردم. من سرباز فراري بودم. کســي هم جرات نداشت منو بگيره، حالا هم با افتخارميگم که؛ من سرباز خميني ام. شــاهرخ مطيع بي چون و چراي ولايت بود. وقتي امام(ره) پيام مي داد لحظه اي درنگ نمي کرد. مي گفت: امام دســتور داده بايد اجرا شود. مي گفت: من نوکرامام هستم. آقا دستور بده هر کاري باشه انجام مي دم. بهترين مثال آن هم ماجراي کردستان بود. ویژه مسابقه👇👇👇 @asabeghoon_shahadat