هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
مادرم یه #پسرعمویی داشت به نام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو #بغلش میگرفت و #نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشکلیه.
چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم،حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش #اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت #خونه خودشون.
گفتم سعید آقا کجا داریم می ریم گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما،اما تا #واردخونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
سرگذشت تلخ و درد ناکم و نوشتم بیا بخون😔👆🔥
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
مادرم یه #پسرعمویی داشت بنام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو #بغلش میگرفت و #نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشگلیه🥰
چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم
حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش #اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت #خونه خودشون.!
گفتم سعید آقا کجا داریم میریم؟ گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما، اما تا #واردخونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
سرگذشت دردناکم رو نوشتم بیا بخون🥺🔥