فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ازم خواست جارو بکشه بهش نگفتم برو اونور تو تمیز جارو نمیکنی😊
👈مطمئنا به تمیزیه یه مامان جارو نمیکشه
🔰ولی وقتی داره جارو میکشه به این فک میکنه که:
1⃣ من به اندازه مامانم قوی م میتونم جارو بکشم🙂💪 ( تقویت عزت نفس)
2⃣ الان چقدر خونمون تمیز میشه🧹(تمرین نظم)
3⃣دارم تو کارای خونه کمک میکنم🙃 ( تقویت مسئولیت پذیری)
4⃣ کمک من باعث میشه مامانم کمتر خسته شه 👩👧👦( تقسیم وظایف و حس همکاری )
خونمون یکم دیرتر جارو بشه و کارام بیشتر طول بکشه می ارزه که این همه خصوصیات مثبت تو وجود دخترم شکل بگیره☺️👌
#روایت_نویسی
#روزمرگی
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghi
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#روایت_نویسی
یاس یه کاری کرده بود که ازش ناراحت بودم.
مشغول کار خودم بودم و هیچی نمی گفتم.
میدونست ناراحتم،اومد نشست جایی که ببینمش،همچنان به کارم ادامه دادم
اومد جلو و گفت: مامان
نگاش نکردم خیلی معمولی گفتم : بله
گفت: بیا باهم روزمون و بسازیم
از حرفش ذوق زده شدم و دلم برای این حرفش غنج رفت ،
(به خودم گفتم من که متوجه شدم که متوجه اشتباهش شده،نمیخوام ازش اعتراف بگیرم، میشه بعدا در قالب یه داستان درموردش حرف زد)
سرمو بلند کردم و فقط یه لبخند ریز زدم و گفتم قبوله
این ورجکا خوب بلدن تو چه موقعیتایی چیکار کنن
فقط باید آموزش ببینن👌
چجوری⁉️
با دیدن رفتار ما،نه صرفا با حرف زدن
#بچهها_تکرار_ما_هستن
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روایت_نویسی
از بیرون اومده بودم داشتم غذا درست میکردم🥘
خیلی خسته بودم،ذهنم شلوغ و پلوغ و گریه های طاها و نق زدنای یاسم شد بهونه برای انفجارم 😖
میخواستم یه داد سرش بکشم و بگم چیه؟چرا همش نق میزنی؟😡
که یه دفعه یه استغفرالله گفتم و چشام بستم و وقتی باز کردم یاس گفت چرا اینجوریی؟ (فهمید عصبانیم)
گفتم برای اینکه وقتی اینطوری حرف میزنی من متوجه نمیشم چی میگی❗️
قشنگ صحبت کن بفهمم چی میگی
بین همین حرفا رفتم چند تا از ظرفای پلاستیکیه رنگی رو گذاشتم جلوی طاها که سرگرم بشه
یاس گفت : آخه چندبار گفتم،ولی مَنیَّت(اهمیت) ندادی🙁
(تو دلم شرمنده شدم)
گفتم : من متوجه نشدم حتما تو فکر بودم ،الان همه حواسم با شماست بگو😊
گفت: میزاری تو گوشیت عکس نگاه کنم؟
گفتم: آره ولی من الان به کمکت نیاز دارم میای ظرفارو باهم بشوریم؟ ( بعضی وقتا این کارو دوست داره،منم یه تیری تو تاریکی انداختم و خداروشکر گرفت😁😉)
گفت: آره اسکاج برا من
گفتم :قبوله🙂💪
#روزمرگی
#داستان_تربیتی
#مادری_بدون_سانسور
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روایت_نویسی
اومد گفت مامان یه ذره آرد بردارم کیک درست کنم؟؟🎂
گفتم : باشه زیر انداز یادت نره
طاها تا دید یاس مشغوله رفت پیشش🏃♂🏃♂
یاس صداش بلند شد ماااااااماااااااان طاها رو بگیر نمیذاره من کیک درست کنم😩
گفتم :من کار دارم خودت یه فکری براش بکن🤷♀
اومدم دیدم برا اونم ظرف آورده مشغولش کرده😍
فقط برا طاها خیلی آبکیه😂
#روزمرگی
#روزمرگی
#روایت_نویسی
قورباغه زبون دراز🐸🤪
من فقط راهنماییش کردم،قیچی کردن و چسب وکارای اصلیش رو خودش انجام داد.
یه جاهایی میگفت :مامان من نمیتونم،خودت انجام بده🙁
بهش گفتم:اول امتحان کن اگه دیدیم خراب شد دوباره درست میکنیم.
زبون قورباغه اول خوب از آب در نیومد
گفت: دیدی گفتم خراب میشه😞😢(حس شکست و نا امیدی، کامل تو چهرش معلوم بود)
گفتم خب بیا ببینیم چه کاری رو درست انجام ندادیم که اینجوری شد🤔
نگاه کردیم دیدیم وسطاش کامل چسبش نچسبیده بود.
دوباره بهش گفتم بچسبونه،اول قبول نکرد،
خلاصه چسبوند و وقتی نی و فوت کرد دید درست شد
یه جیغ بلند کشید🥳🤩
💡این حس شکست و موفقیت،حس ناامیدی و امید کنار هم ، در آینده برای حل مساله زندگیش بهش کمک میکنه🙂
#چالش
#روزی_یه_بازی
بریم آموزش این قورباغه و ببینیم؟👇
.
#روایت_نویسی
علاقش به زیورآلات از هر نوعش، همونقدره که به آشپزیه😬
کافیه تو یه قسمت از تهیه مواد غذایی شریکش کنم وقتی اون غذا آماده میشه من تو اولین تست میگم اووووم 😋 خیلی خوشمزه تر شده چون دخترم کمک کرده باهم درستش کنیم
ذوق و از برق چشماش میفهمم🤩
و البته تا تکه ی آخر اون غذا از هممون میپرسه خوشمزه شده؟؟😁
من: خیــــــــلـــــــی😋
باباش: عالیه این غذا خستگیامو در کرد🥰
طاها: آله🙃
تازه غذایی که خودشم تو درست کردنش سهم داره رو بیشتر میخوره
#روزمرگی
هدایت شده از طیبه بِیدَقی|تربیت کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ازم خواست جارو بکشه بهش نگفتم برو اونور تو تمیز جارو نمیکنی😊
👈مطمئنا به تمیزیه یه مامان جارو نمیکشه
🔰ولی وقتی داره جارو میکشه به این فک میکنه که:
1⃣ من به اندازه مامانم قوی م میتونم جارو بکشم🙂💪 ( تقویت عزت نفس)
2⃣ الان چقدر خونمون تمیز میشه🧹(تمرین نظم)
3⃣دارم تو کارای خونه کمک میکنم🙃 ( تقویت مسئولیت پذیری)
4⃣ کمک من باعث میشه مامانم کمتر خسته شه 👩👧👦( تقسیم وظایف و حس همکاری )
خونمون یکم دیرتر جارو بشه و کارام بیشتر طول بکشه می ارزه که این همه خصوصیات مثبت تو وجود دخترم شکل بگیره☺️👌
#روایت_نویسی
#روزمرگی
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghii
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#روایت_نویسی
امشب بابای بچهها بهشون قصه گفت👱♂
با اینکه میدونن قصه ی بابا تکراریه
ولی خیلی ذوق میکنن😍
🔑باباهای مهربون بچه ها مفهوم کار صبح تا شب رو نمیدونن ولـــــــی عشق میکنن و ظرف محبتشون غنی میشه از صدا و محبت شما❤️
#قصه
#پدر
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روایت_نویسی
چند وقت پیشا داشتم با یه بنده خدایی سر یه موضوعی صحبت میکردم
حس کردم موقع صحبت کردن این پا اون پا میکنه و مضطربه
بهش گفتم:خوبی؟؟؟چیزی اذیتت میکنه؟؟؟؟
گفت :نه فقط زودتر باید برم،پسرم تو خونه منتظره،تمرینای درس ریاضیش و حل کنه
گفتم: خب حل میکنه دیگه،مشکل چیه؟؟؟
گفت: آخه تا من پیشش نباشم نمیتونه درس بخونه،همه رو بلده ولی من باید کنارش بشینم
...و منی که میدونستم اون خانم فقط یه پسر ۱۴ ساله داره🤦♀
این بند ناف عاطفی و کی میخواییم قطع کنیم✂️
#وابستگی #نوجوان
#طیبه_بیدقی
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi
#روایت_نویسی
دوسال پیش تقریبا یه همچین موقعی از دانشگاه برگشتم
ولی هنوز دوتا از امتحانام مونده بود تا ۶ ترمه درسم تموم بشه😎
ولی آقا طاها عجله داشت گفت نخیر مامان خانم هفت ترمه بخون😒
دیگه این شد که ۳۰ خرداد ما رفتیم بیمارستان برای تولد گل پسری☺️
((این عکسم دقیقا برای ۲۹ خرداد ۱۴۰۱،بچه های دانشگاه گفتن از قیافت معلومه تو امتحان بعدی و نمیایی 😂بیا یه عکس یادگاری بگیریم))
دوستام چه همه شبیه همن😉
🎊🎉🪅