فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قصه ی کوتاه و جذاب از یاس خانوم وقتی ۳سالش بود☺️😍
آخه بچهها چرا انقدر دلبرن🥰🥰
#قصه_گویی
#تربیت_فرزند
#طیبه_بیدقی
@Tayebeh_beydaghi
قصه میوه ی عجیب .mp3
3.73M
تقریبا آخرای فصل بهار بود که یه روز پدر وقتی از سرکار به خونه اومد گفت آماده باشین که فردا میخوایم با هم بریم به یه باغ ناهار هم اونجا میخوریم. فصل بهار همه جا قشنگه و سرسبز...
امشب یکی از قصه های شبانه و قشنگ رو با صدای زیبای خانم نشیبا با همدیگه گوش می دیم.
#قصه_گویی
#تربیت_فرزند
#طیبه_بیدقی
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@Tayebeh_beydaghi
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
#قصه_گویی
مهربان بانو☺️
🌀وقتی بهش قصه میگی میره تو دنیای قصه😇
🌀با صدای گرم مادر، غرق میشه تو قصه🏊♂
🔻 با کلمه های جدید آشنا میشه👀
🔻تلفظ درست کلمه ها رو یاد میگیره👌
🔻متوجه میشه اگه یه مشکلی مثل شخصیت تو قصه براش پیش اومد چیکار باید بکنه(مهارت حل مساله)💪
🔻یاد میگیره رفتار بد چه عواقبی داره😯
#فرزندپروری
#طیبه_بیدقی
🌸☘@Tayebeh_beydaghi
.
✳️. قصه بگو📙
🔑رفتار مودبانه رو با شنیدن قصه و داستان با این مضمون تو ضمیر بچهها نهادینه کنیم
#قصه_گویی
.
🔰قصه با موضوع پرورش تــــاب آوری در کــــودکـــان🧒
📖 امروز علی کوچولو مهمان خاله سارا بود. او از اینکه پیش خاله و دخترخاله اش، مینا بود خیلی خوشحال بود.😍 مینا و علی با هم مارپله بازی می کردند. 🎲 علی همینطور که بازی می کرد خیلی خوشحال بود. بازی آن ها تمام شد و علی نفر دوم شد. اما باز هم خوشحال بود. مینا خیلی تعجب کرده بود.😳 او با تعجب گفت:« علی تو باختی، چرا انقدر خوشحالی؟ چرا گریه نمیکنی؟».
🔖علی لبخندی زد و گفت:« چون برنده نشدم، باید گریه کنم؟ بزار برات داستان خرگوش باهوش رو تعریف کنم!». یکی بود یکی نبود، در یک جنگل بزرگ خرگوشی بود 🐰 که دوست داشت با همه مسابقه دهد. یک روز او با سمور و مار 🐍 و بچه شیر🦁 مسابقه شنا داد. همه دوستان شان ایستاده بودند و تشویق شان می کردند.
🐰خرگوش باهوش تلاش کرد و تلاش کرد، اما سمور و مار و بچه شیر خیلی از او جلوتر بودند. او سعی می کرد سریع تر شنا 🏊 کند، او از اینکه داشت با دوستانش مسابقه می داد لذت می برد. سمور انگار خیلی قوی بود. او با سرعت زیادی شنا می کرد و خرگوش از دیدن سرعت او کیف می کرد.
همه، تمام سعی خود را کردند. مسابقه تمام شد و سمور نفر اول شد. مار دوم و بچه شیر نفر سوم شد. به هر سه آن ها جایزه دادند🎁، اما خرگوش برنده نشده بود و جایزه ای نگرفت. همه فکر می کردند که خرگوش ناراحت است و کمی بعد گریه می کند. برای همین سمت خرگوش رفتند. همین که نزدیک خرگوش شدند، دیدند که او خودش را خشک می کند و گریه نمی کند.
🪶خرگوش رو به دوستانش کرد و به همه آن ها تبریک گفت. سپس گفت:« شما خیلی خوب شنا می کردید، من از شنا کردن سمور خیلی لذت بردم. و سعی کردم شنا کردن را از او یاد بگیرم. از اینکه مدتی را با هم مسابقه دادیم، خیلی خوشحالم. چون کنار شما بودم و کیف کردم!🥰». سمور خیلی تعجب کرد. گفت:« تو باختی، اما ناراحت نیستی. چرا؟».
📝 خرگوش باهوش گفت:«یکم ناراحتم که اول نشدم، اما من همیشه دوست دارم که از بازی و مسابقه لذت ببرم، تمام تلاشم رو می کنم که برنده بشم، اما اگه برنده نشدم، سعی می کنم تمرین کنم تا دفعه بعد قوی تر بشم. چرا باید ناراحت بمونم؟ من هم در بازی ها و مسابقه های دیگه خیلی از شما بهترم💪. خیلی سریع می دوم و خیلی باهوشم. پس، دلیلی نداره برای یه بازی گریه کنم و خیلی ناراحت بمونم!
💡مینا وقتی این داستان را شنید، با خودش فکر کرد که این خرگوش🐰 چقدر باهوش است. چون او برای اینکه لذت ببرد بازی 🏀 می کند نه برای اینکه حتما نفر اول شود. بعد مینا به علی گفت:« منم می خوام مثل خرگوش باهوش باشم. قبل از اینکه مسابقه بدم یا بازی کنم، به خودم می گم «من می خوام لذت ببرم از این بازی»، و بعد بازی می کنم. من هم توی خیلی چیزها از بقیه بهترم. پس، دلیلی نداره بعد از باختن ناراحت بشم و گریه کنم».
➡️ برای بقیه هم بفرست تا همه این قصه رو برای بچه هاشون بخونن📖
#قصه #قصه_گویی
🌸🍃@Tayebeh_beydaghi