eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
154 دنبال‌کننده
471 عکس
87 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی میشه درس عبرت❗️ یکی میشه الگوی همه دولت ها 🌟 بله فرق میکنه 🌱 🖋طیبه @Tayyebeh_79
کسی یادش میاد حضرت آقا از دولت و رئیس جمهوری اینقدر تعریف کرده باشن ؟ شاید آقا امروز خواستن همه‌ی تبیین نکردن های ما رو تلافی کنن ‌‌... رضایت نائب امام زمان (علیه السلام) گوارای وجودت سید ! 💚 🖋طیبه @Tayyebeh_79
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️⚠️⚠️ ترسناک ترین صدا برای یه مادر اینه که صدایی از بچه‌ت نیاد !😱 اومدم دیدم یه قوطی کرِم رو خالی کرده رو خودش!🚶🏻‍♀ 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🗓 ۱۸ تیر ۱۴۰۳ ، دوم محرم این انتخابات همه چیو تحت الشعاع قرار داد😶‍🌫 با تاخیر اومدیم تبلیغ تو یه روستایی ... قبل اومدن خواستم ظرف و ظروف و وسایل آشپزی و ... بردارم ، همسر ازشون پرسید ،گفتن همه چیز هست ! فقط اگه حساسید میخواید برای خودتون بردارید ! منم گفتم نه بابا حساس کجا بود !😏 الان رسیدیم می‌بینم یه چهاردیواری هست فقط👀 فقط که میگم جدی میگما ! ینی فرش و گاز و یخچالم نه ! ❌ پاک پاک ! مثل دل شما!😁 یه کولر داشته که اونم یه دزد عزیزی موتورشو کش رفته ... میگم حالا من که حساس نیستم ولی نه در این حد🤣 پ.ن : پذیرای ایده های شما عزیزان درباره آشپزی بدون هیچی هستیم😂 ایده‌ی خودم اینه که بریم شکار 🤭😆 🏴 😤 ! 🙄 🖋طیبه @Tayyebeh_79
عصر ، در انتظار فرش😁 @Tayyebeh_79
همینجور که داشتم کم وسیله لازم ترین غذاها رو تو ذهنم میاوردم 😅 ، دیدم صدام میکنن ... دم در رفتم ، یه خانم پرانرژی سلام و احوالپرسی کرد و گفت مسئول بسیج اینجاست ! بعد کلی خوش و بش گفت حتما برای دخترهامون کلاس تشکیل بده من پشتتم ! ☺️ خیلی ازش انرژی گرفتم ! 🥲😍 چند دقیقه بعد دوباره صدام کرد و رفتم حسینیه‌ی بغل خونه ، چند تا خانم بودن و کلییی پسر بچه که اونطرف تر مشغول بودن باهاشون سلام و علیک کردم و پرسیدم دختراتون چن ساله ان تقریبا ؟ گفتن دختر بچه زیاد نداریم ! میخواید مثلا واسه همین پسرا کلاس داشته باشید ؟! زیر بار نرفتم ! 😱 خودمو میشناسم ! حریف پسرها نیستم و تابحال سمت اینکار هم نرفتم ! 😒 گفتم پسرها رو بسپرید به حاج آقا ، حالا که دختر زیاد ندارین ، واسه خود خانوما برنامه داشته باشیم ! استقبال کردن پرسیدم چه موضوعاتی رو پیشنهاد میدین ؟ گفتن قرآن ، تربیت فرزند ، گپ خودمونی ، پرسش و پاسخ و... قرار شد از فردا ، عصر ها دور هم جمع شیم ... کللللی کتاب بدردبخور واسه بزرگترها داشتم ولی چون فکر کردم سر و کارم با بچه هاست هیچکدوم رو نیاوردم! باز خدا بیامرزه پدر کتابهای الکترونیک رو ! برم ببینم چی پیدا میکنم ...🧐 درباره وضع خونه هم فعلا در حد یه فرش و گاز و چند تا پتو و تشک و بالش و یه جارو دستی امکانات گیرم اومده !😁 یه چند تا خرت و پرت هم از مغازه خریدیم... شام هم قراره بفرستن ، تا ببینیم کی یخچال پیدا میشه👀 به این میخندم که موقع خداحافظی از مادربزرگ همسرم که تو مسیر بهشون سر زدیم ، چقدر اصرار کردن که کلمن و فلاسکتون رو بدید پر کنیم ! منم گفتم نهههه نیم ساعت راهه همش! میریم میرسیم اونجام همه چی هست 🙃😂 شروع کردم هرچی وسیله‌ی اضافی گوشه و کنار بود تو کمد اتاق جمع کردم ، همه جا رو جارو زدم ، سرویس رو شستم ، کف آشپزخونه رو هم با کاسه کاسه آب و اعمال شاقه تمیز کردم ، خونه رو فرش کردیم و وسایلمون رو چیدیم ... 🏴 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
همینجور که داشتم کم وسیله لازم ترین غذاها رو تو ذهنم میاوردم 😅 ، دیدم صدام میکنن ... دم در رفتم ، یه
نمیدونم چرا از این موقعیت ها خوشم میاد ! (تنم میخاره 😅) تبلیغ رو بخاطر این خیلی دوست دارم ... چالش های جالبیه ! کلی خلاقیت که گوشه ذهنت خاک میخورده فعال میشه ، قدر خونه زندگی راحتت رو میدونی ! میفهمی همیشه قرار نیست وسط کلی امکانات باشی ! باحاله خلاصه ... البته من با هر چالشی ممکنه کنار بیام الا گرما😩 گرما دیوانه‌م میکنه😶😂 (یه استثناء دارم اونم راهیان نور و اربعینه که به عشق مسیر تحملت زیاد میشه❤️) الان که شبه و خنک ، ولی امیدوارم زودتر این کولر درست شه🚶🏻‍♀ 🏴 🖋طیبه @Tayyebeh_79
این دو شب درگیر سفر بودم ، قسمتم بشه دوست دارم هر شب چند خطی بنویسم ... این سهم من از روضه‌ی امشب ...💔 التماس دعا 🖤
🔸 خط سوم : من راستش خیلی منتظر این روزها بودم! اصلا دعا دعا میکردم دختر دار شوم تا این چیزها را بفهمم ... بفهمم چقدر لطیف است و دل نازک ! هر چند برای درک کامل امشب ، هنوز یکسال باید صبر کنم ... تا سال بعد حتما دخترکم از این هم شیرین زبان تر میشود ! چند روزی پدرش رفته بود سفر ، ولی خیلی بهانه نگرفت ، ۳ سالش بشود حتما بیشتر نبود بابا را میفهمد ! بنظرم شب سوم یکی باید دختر بچه ها را بگیرد و نگه دارد تا مادرها با فراغ بال برایت زار بزنند ... امشب که در کوچه طبل میزدند ، بهانه خوبی شد تا دخترکم با پدرش برود ... خانه را تاریک کرده ام و گوشه ای نشسته ام حالا منم و شما و فکر دخترم که حالت را با او بهتر بفهمم ... وسط اشک ها به تمام لحظاتی فکر میکنم که دخترم زمین میخورد و هر دفعه توقع دارد نازش را بکشیم ، گرد و خاک پیرهنش را بتکانیم و نوازشش کنیم ، تا چند دقیقه با بغض تعریف میکند تا آرام شود ... اصلا چرا راه دور بروم ؟! همین هفته‌ی پیش در دندان‌پزشکی که چند دقیقه ای بیهوشش کرده بودند و بعدش کبود شده بود و نفس نفس میزد ... رنگم پریده بود و صد بار از پرستار پرسیدم طبیعی‌ست ؟ خطرناک نیست ؟ خیالم را راحت کردند که حالش خوب است ... زن غساله ولی آن شب خیالش راحت نشد ! آمد و از عمه ات پرسید که چرا اینطور کبود شده ای ! طبیعی نبود ! من نمیدانم در قلب کوچک دختری ۳ ساله ، اصلا چقدر غم جا میگیرد که از تپش بیندازدش ؟! فقط میدانم دختر ها بدجور بابایی اند و همین برای دق کردنشان کافیست ...💔 🖋طیبه @Tayyebeh_79
من از تاریکی شبهای این ویرانه میترسم 💔 🖋طیبه @Tayyebeh_79