🌸 طیبه 🌸
🔸 روز دوم 🗓 پنجشنبه ، ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۰ صفر 📌 سامرا دوست داشتم اون راه رو تو روز طی میکردیم چون خی
با صدای دعای حرم بیدار شدم
البته یه سره نخوابیدیما !
دو بزرگوار چند دقیقه بعد اینکه خوابم برد شروع کردن بالا سرمون دعوا ! که تو گفتی یه روز میمونیم چرا قراره تا فردا بمونیم ! داااد و بیداااد و ملت خسته هم خواب !
این یکی بخیر گذشت
ولی بزرگوار بعدی که اومد کنارمون و بلنننند بلننند معلوم نبود با کی حرف میزد ، کار خودشو کرد ! فسقل بیدار شد و زد زیر گریه!😶 نمیدونم اون خانومه که هی میگفت ساکتتتت ! اون موقع کجا بود؟ 😒
با این حال بیدار که شدم انقدر سرحال بودم که فکر کردم تا ظهر خوابیدم
گوشیم رو نگاه کردم : هشت و نیم !😳
گفتم تا نی نی خوابه یبار برم زیارت ...
حرم از پارسال این موقع خلوت تر بود
سامرا برام یه حال و هوای خاصی داره ! شب که تو حرم میخوابی حس خیلی قشنگیه ! انگار اومدی خونهی پدرت !
زندگی هرکس وامدار عنایت یکی از ائمه ست ! من زندگی خودم رو گره خورده به سامرا میبینم🌱
حس قشنگ توی قلبم به این آستان وقتی بیشتر شد که به هردری زدیم هیچ مناسبتی برای عروسیمون جور نشد الا ولادت امام عسکری (علیه السلام)
گل دخترمم هدیهی نرجس خاتون بود ❤️
هر دفعه با دیدن ضریح پر از شوق زندگی میشم ! زندگی ای که هر برکتی داشته باشه از این خونهی نورانیه ✨
دوست داشتم همونجا زیارتنامه بخونم ولی اطراف رو برای نظافت بسته بودن و فقط میشد ضریح رو زیارت کرد و اجازه توقف نمیدادن
سرداب هم برای خانمها تا بعد اربعین بسته ست ...
برگشتم و چند دقیقه ای نوشتم
گرسنهم شد ، سهم کوچولو رو خوردم و گفتم اگه بیدار شد میرم براش میگیرم ، همون موقع بیدار شد ! 🙄
بلند شدم و رفتم سمت مضیف
هوا چقدر گرمتر شده بود !
رسما تنها جاییکه قابل تحمله شبستان و اطراف ضریحه
زیر آفتاب که اصلا نمیشه زیاد موند
حیاط ها هم هوای گرم و خفه و اذیت کننده ای داره ، مگه مستقیم جلوی کولرا بشینی ...
تو شبستان هنوز جا هست ولی تا اذان ظهر احتمال زیاددادم پر شه و شد ، هواش به خنکی صبح نبود ولی خوب بود
به مضیف که رسیدم کاسه های آخر روی میز بود و داشتن بساط نهار رو آماده میکردن
چای هم فعلا نبود ، اگه بود هم تو اون گرما نمیشد خورد !🥵
دو تا کاسه برداشتم و دوباره تحریمها رو دور زدم و از در پشتی اومدم تو شبستان
با کلی ادابازی صبحانهی گل دختر رو دادیم خورد ...
به همسر پیام دادم که بیاد بگیردش ولی آنلاین نبود
خدا رو شکر که هر ۳ تامون بادبزن آوردیم! چون از ۱۰،۱۱ به بعد دیگه تو شبستان هم یه کم گرم شد و دائم بادبزن دستمون بود
نماز جماعت تو همین شبستان برگزار میشه ، موقع نماز شلوغ تر و گرمتر شد
بعد نماز کم کم دوباره داشت گرسنه مون میشد
بالأخره نزدیکای ساعت ۱ ظهر همسر پیامم رو دید و روبروی ایوون قرار گذاشتیم
جلوی ایوون تنها جاییه که طرف خانومها به آقایون راه داره البته فقط برای وسیله دادن نه رفت و آمد
فسقل رو به باباش سپردم و خودم خواستم برم سر قرار با خواهرشوهر جان ، یهو چشمم افتاد به گنبد ! قشنگ ترین و بزرگترین گنبد طلای دنیا !🥲
رفتم تو حجره های دور صحن و چند تا عکس یادگاری گرفتم
رسیدم سر قرار و با خواهرشوهرم رفتیم تو صف نهار
زیر آفتاب با وجود اینکه اونجا سایه بون داشت خیلی داغ بود 😥
برای بزرگترا قابل تحمل بود ولی ممکن بود برای بچه خطرناک باشه
۱۰ دقیقه ای تو صف بودیم تا غذا گرفتیم
هر ۳ تامون خسته بودیم
دراز کشیدیم و چند دقیقه از گپ زدنمون نگذشته بود که انگار فسقلی طاقت دوریمون رو نداشت ! رفتم که بگیرمش ...
دیدم دوباره یکی دو تا هدیه دستشه!😅
قرار بود ساعت ۵ که هوا خنک تر شد راه بیفتیم سمت کاظمین
ساعت ۴ و نیم بود و هوا هنوز گرم !
تصمیم گرفتیم بعد نماز مغرب و عشاء ان شاءالله حرکت کنیم
با فسقلی برگشتم ولی از گرما و کمی جا کلافه بود و غر میزد 😫
یه خانومی یه عروسک کوچولوی کادوپیچ شده گرفت جلوش! وسط اشکاش خندید و با ذوق بغلش کرد !
چند دقیقه بعد بالاخره تو همهمهی شبستان به ضرب و زور و بعد کلی نق ، خوابید ...
فرصت خوبی بود که هم یه چرتی بزنم هم حالا که حرم خلوت تر شده برم زیارت ...
ادامه دارد ...
#سامرا
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
السلام علیك یا هادی الأئمة
السلام عليك يا ابالحجة
نگاهم که به قبر امام عسکری (علیه السلام) افتاد ، یهو یاد بچه های غزه افتادم ! گفتم آقا وقتش نیست پسرتون بیان و مظلومان رو نجات بدن؟!😭
#سامرا
#اربعین
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
@Tayyebeh_79
نرجس خاتون جان ! ❤️
فقط اون تاج روی مرقد 🥲
چه عظمتی میخواد وجودی که میزبان حجت خدا باشه ! مادران ائمه خیلی عجیبن !
پ.ن : پایین پای امامین عسکریین و نرجس خاتون ، حضرت حکیمه خاتون دفن هستن
خواهر امام هادی و عمهی امام عسکری (علیهماالسلام) که البته برخی به اشتباه میگن عمهی امام زمان 😅
#سامرا
#اربعین
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
@Tayyebeh_79
اینم اونجایی که دخترمو تبادل میکردیم😅 جلوی ایوان اصلی میشه
#سامرا
#اربعین
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
@Tayyebeh_79
دیگه تقریبا اکثر کاشی های حرمت بازسازی شده
آثار ترکش های اون بمب لعنتی دیگه رو در و دیوار حرم نیست ...
گنبدت از قبل هم قشنگ تر ساخته شده
کاش
قبرهای خاکی بقیع هم
یه روز صاحب گنبد بشن💔
#سامرا
#اربعین
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
@Tayyebeh_79
ادامهی رزق فسقلی !
اون پر مشکی یه تیکه از چوب پر خادمهاست💚
#سامرا
#اربعین
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
@Tayyebeh_79
سلام از یه مبیت تو کاظمین
و پریزی که این روزا شده دُرّ نایاب !
چشمام به زور بازه😅
ان شاءالله فردا داستان قشنگشو براتون تعریف میکنم
شبتون بخیر🌷
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424