eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
159 دنبال‌کننده
457 عکس
78 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها عکسم از کاظمین ❤️❤️ البته عصر و موقع برگشت (داخل حرم گوشی اجازه نمیدن) @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
اینهمه رو کِی مینویسم ؟ وقتی فسقل دیر میخوابه و مجبورم تا اذان بیدار بمونم 😒 و بیشتر وقتی مثل الان تو ون نشستیم و از تکون های جاده عین فنر بالا و پایین میپرم و خوابم نمیبره !😶 فکر کردی بشه بخوابم یه ثانیه تردید میکنم ؟! 😂 اونم با اینهمه کسری خواب😢 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
حقیقتا دیدن اینهمه قرآن خوشگل یکجا که نمیتونم هیچکدومو بخرم قلبمو به درد میاره🤕 کتابفروشی حرم امیرالمؤمنین وقتی از گرما بهش پناه بردیم ! @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
یه بچه توی تشک افتاده بود که وضع خیلی خیلی بدی داشت 💔 انگار یه اسکلت کوچیک بود که روش پوست کشیده بود
بازرسی بشدت شلوغ و گرم و کند بود ! وسطاش صبر نرگس تموم شد و بیقراری میکرد خانمهای اطرافم منو انداختن جلو که زودتر با بچه رد شم ... وقتی از بازرسی بیرون اومدیم همه‌ی لباسهامون خیس بود! وارد حیاط حرم شدیم چقدر ذوق سنگفرشهای جدید حیاط رو کردم ! دفعه‌ی قبلی بخاطرش نصف حیاط رو بسته بودن خیلی قشنگ شده بود ! سفید و صیقلی ! شبیه مسجد کوفه و شبیه مسجدالحرامی که دیدنش آرزومه ! از در ورودی ضریح ، معلوم بود فعلا اونطرف ها غلغله‌ست رفتیم شبستان یه تیکه فرش دیده نمیشد ! رو همه‌ش خوابیده بودن ! حجره های دور شبستان هم پر بود از زائرای خسته ای که روی سنگها دراز کشیده بودن آخرین حجره ، ته شبستان دیدم چند نفر از جاشون بلند شدن دویدم و سریع جا گرفتم خوابیدن رو سنگای سرد اذیت کننده‌ست ، ولی نه وقتی خسته و کوفته باشی! دراز کشیدم و چشم دوختم به کاشی‌کاری های قشنگ سقف حرم یه کم که خستگیم در رفت ، رفتم سراغ مفاتیح ... زیارتنامه‌ی امام کاظم (علیه السلام) خودش روضه ست : وَ صَلِّ عَلَی مُوسَى بنِ جَعْفَرٍ ... الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیر ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُود ‌... و درود فرست بر موسی بن جعفر ... کسی که در اعماق زندانها و تاریکی زیر زمین ها در عذاب بود ، با ساق کوبیده شده به حلقه های زنجیر ...💔 بازیگوشی های نرگس که ته کشید و کسل شد ، بغل عمه خوابش برد روی پام خوابوندمش و مادر و خواهر همسرم نوبتی رفتن زیارت یه خانواده‌ی عراقی کنارمون نشستن ، بهشون میخورد مادر و ۳ دختر یا عروسش باشن بعلاوه‌ی نوه ها خودشون سر حرف رو باز کردن با سوالهای پشت سر هم و جالب ! و جواب های دست و پا شکسته‌ی ما ! ایرانی هستین ؟ کدوم شهر ؟ خونتون نزدیک حرمه ؟! اسمت چیه ؟ چند سالته ؟ ازدواج کردی ؟ چن ساله ؟ اون دو تا خانوم کی هستن ؟ دختر خودته ؟ اسمش چیه ؟ چن سالشه ؟ شوهرتم اومده ؟ فامیلید یا غریبه؟ 😂😂😂 دوست داشتم تا صبح از خودم و جد و آبادم بپرسه و با کیف جواب بدم ! واکنشهاشون به هر جواب خیلی بامزه بود ! حدسم درست بود ، یه مادر و دو عروس و دخترش و نوه ها مادر ساکن کربلا ، عروسها ساکن بغداد مادر دست کرد توی کیفش و یه تسبیح صورتی درآورد گفت امانت باشه پیشت ، بنداز تو ضریح سیده معصومه ! آرزومه برم زیارتش ، برم ایران ، دعا کن جور شه !🥺 صدای مداحی خانومها توجه همه رو جلب کرد کاش تو همه هیاتها همینجور عزاداری میکردن ! چند تا خانم ایرانی بلند میخوندن و بقیه عالی جواب میدادن ، دو دمه ! ای اهل حرم میر و علمدار ...😭 حال و هوای نابی بود ... چند دقیقه بعد صدای قرآن خوندن یه خانم توی شبستان پیچید ، چقدر قشنگ میخوند ! محفل قرآن بود ، نمیدونستم قراره فقط خودش بخونه یا از اینهاست که هر کس چند صفحه میخونه ... رفتم سمتشون ... به خودم غر میزدم که اگه عربیت خوب بود الان میپرسیدی و شاید میشد بخونی ! بعد اینکه دو صفحه خوند گفت مشارکت میکنید ؟ من هنوز باهاشون فاصله داشتم ، یه خانم عرب دیگه بلند شد و رفت روی سن نشست رفتم جلوی سن نشستم و به همون قاری اصلی اشاره کردم که منم میخوام بخونم دو صفحه‌ی بعدی که تموم شد نوبت من رسید ... یه کم استرس داشتم! ولی پر از ذوق بودم که قسمت شده تو حرم باب الحوائج قرآن بخونم ! گفتم آقا منو از این آیه ها جدا نکنی🥺❤️ شروع کردم ولی مگه صدای من به بلندی و رسایی اون دو خانم عرب بود ؟! رسما میکروفون چسبیده بود به دهنم و داشتم داد میزدم ولی بازم میفهمیدم صدا از قبل کمتره ... نیم صفحه‌ی اول کمی از استرس نفسم میگرفت ، ولی کم کم آروم و مسلط شدم ... سعی کردم بجای استرس و هول کردن ، از این لحظات پرنور کیف کنم ! سوره‌ی اعراف بود ، همونجایی که تازه تثبیت کرده بودم ، همین باعث شد استرسم کمتر شه و صفحه‌ی دوم رو بهتر خوندم ... خیلی زود توفیقم تموم شد و از روی ابرها پایین اومدم !🥲 با اینکه انتظار نداشتیم ولی ۳،۴ ساعت مثل برق و باد گذشت و ۲۰ دقیقه به ۶ بود رفتم زیارت ... تو زندگی هر کسی یه گرفتاری و درد و مشکلی هست که میشه بغض و تو هوای حرم میترکه میشه اشک و سر میخوره روی گونه هات میشه صدای هق هق و با دیدن ضریح بلند میشه میشه سنگینی و وسط گریه های از ته دل ، روی سینه احساسش میکنی میشه سری که روی در و دیوار حرم میذاری و های های همه‌ی دلتنگی هات رو زار میزنی میشه دستی که به پنجره های ضریح گره میخوره میشه نگاهی که ملتمسانه پر میکشه و خودشو روی قبر میندازه ... انگار پنجره های گنبد رو به عرش خدا باز میشن 💓 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
مگه میشه یادت نبود ؟!😭 دیشب راننده‌ی ون میگفت عراقیا رئیسی رو خیلی دوست داشتن ! خدا رحمتش کنه ! خیلی مرد بود💔 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تا سفرنامه به مشایه میرسه شما عکسای این موکب باحال تو طریق العلماء رو ببینید !😎
جناب مستطاب ، کباب ترکی ...