eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
158 دنبال‌کننده
457 عکس
78 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
۳ . نجف 🔸 چند ساله که تو نجف از حدود ۱۰ روز قبل اربعین ضریح رو برای خانومها میبندن از بس ازدحامه ! پس خیلی رو زیارت و ضریح حساب نکن⚠️ 🔸 گوشی اجازه میدن ببری داخل✅ 🔸 برای غذا موکبهای خیابونهای اطراف هستن ✅ 🔸 برای اسکان : اگر مبیت قسمتتون بشه خیلی خوبه ! ✅ موکبهای داخل شهر رو ندیدم چون وادی السلام پیاده شدیم و مستقیم رفتیم حرم ، شاید موکب برای اسکان باشه نمیدونم ... ولی برای اسکان توی حرم باید برید صحن حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اینکه انقدر بزرگه که سر و تهش معلوم نیست ، اون ایام خیییلی خیلی شلوغ میشه! اول شب برید جا گیرتون بیاد⚠️ شلوغه و سررررد ! خیلی سرررررررررد !🥶 ⚠️ کلا سرداب‌های حرم‌های عراق همیشه بشددت سرده ! مراقب باشید سرما نخورید وسط تابستون⚠️ من انقدر یخ زدم که امسال تصمیم گرفتم یه پتوی مسافرتی سبک ببرم 😅 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
حقیقتا دیدن اینهمه قرآن خوشگل یکجا که نمیتونم هیچکدومو بخرم قلبمو به درد میاره🤕 کتابفروشی حرم امیرالمؤمنین وقتی از گرما بهش پناه بردیم ! @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
ساعت ۶ جلوی موکب روبروی امانات قرار گذاشته بودیم من زودتر رفتم که سر ۶ اونجا باشم و بدقول نشیم همسرم
تا حرم نیم ساعتی پیاده روی داشتیم ... بین راه پر موکب بود به یه قسمتی رسیدیم که پر کانکس دستشویی بود هم خانم ها هم آقایون میرفتن و فکر کردم عمومیه بقیه نوبتی رفتن و من پیش کالسکه بودم ، تا پاشدم و رفتم سمت یکی از سرویس ها که قبل من ۲ ،۳ تا خانم هم رفته بودن ، دیدم یه آقایی بلنند داره میگه خااانوم ! خاااانوم کجا ؟! برو اون ور ! فکر نمیکردم با من باشه برگشتم و دیدم دقیقا با منه 🤭 - کجا میری ؟ اینجا دستشویی آقایونه ها ! اونطرف برای خانوماس! همه‌ی نگاه ها برگشت سمت من! آب شدم ! میتونست هیچی نگه ! میتونست کلی بگه خانوما دستشویی زنونه اون وره! چرا انقدر بد گفت!😐 حالا کاش ول میکرد ! میخواستم بی سر و صدا سرمو بندازم پایین و برم ، دوباره غر زد که : - اینهمه براشون پرده کشیدیم جای جدا گذاشتیم میرن دستشویی مردونه! حسابی بهم برخورد ! داشت شورشو درمیاورد ! انقدر سمج شدن نداشت ! عصبی برگشتم بهش گفتم : + کجا نوشتن مردونه ؟! دیده بودم که مرض نداشتم برم ! - اون اول گنده نوشته ! ...( و باز عین طوطی تکرار حرفای قبلی با صدای بلند !) برای اینکه بس کنه گفتم باشه ! باااشششه!😬 دوباره دو قدم رفت اونطرف و با چند نفر که نشسته بودن همون حرفا رو تکرار کرد و عین پیرزنا غر زد که این داشت میرفت دستشویی مردونه!😶‍🌫 هووووف! برنگشتم و گفتم بریم ... تو مسیر یه ماشین جلومون نگه داشت و گفت سوار شید تا حرم برسونمتون... نشستیم و گفت از کجا میاید ؟ تهران ؟ مشهد؟ گفتیم قم ! نمیدونم چرا انقدر بیربط ولی گفت اصفهانی خسیس❗️🤐 زدیم زیر خنده ! پدرشوهرم گفت اصفهانی مُقتَصِد ! گفت هان! هان ! 🤣🤣🤣 جلوی بازرسی پیاده شدیم و رفتیم سمت حرم از کوله ها هرچی احتیاج داشتیم تو یه کیسه گذاشتیم و کوله ها و کالسکه رو دادیم امانات قرار شد فعلا بریم حرم تا نماز صبح ، تا بعد ببینیم چطور میشه... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تنها عکسی که از نجف دارم !🙄 از سمتی اومدیم که اصلا گنبد نورانی مولا رو ندیدم💔 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🔸 روز چهارم 🗓 شنبه ، ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ ۱۲ صفر ۱۴۴۶ 📌 نجف حرم مولا از پارسال خلوت تر بود سال قبل انقدر آدم جلوی کفشداری و ورودی خوابیده بود نمیشد رد شی ! نزدیک ورودی حرم ، نرگس بیدار شد ! تو دلم گفتم گاومون زایید ! فسقل برگشت رسیدیم کربلا ؟! رفتیم زیر زمین ، یعنی فقط میتونستیم بریم زیر زمین ! بالا بخاطر ازدحام واسه زیارت ، اصلا جا نبود منم خوشحال که ما پتو داریم و ایندفعه یخ نمیکنیم ! رفتیم و اتفاقا روی فرش جا پیدا کردیم و اتفاقا یه پتوی دیگه هم گیرمون اومد اما ! بازم یخخخخ بود! نمیفهمم چرا باید هرسال اونجا اندازه‌ی سردخونه یخ باشه ! همه هم برن زیر پتو و بلرزن و صبح سرماخورده برن بیرون ... چرا خب؟!🙄 دخترم که از تو ون خواب بود و وقتی وارد حرم شدیم بیدار شده بود ، حسابی سرحال داشت بازیگوشی میکرد ! فک کنم مدتی که تو حرم بودیم قشنگ ۲۰،۳۰ بار از پله برقی ها بالا و پایین بردمون ! عطسه ها و آبریزش و گلودردم میگفت سرما کار خودشو کرده! یه ساندویچ که همراهمون بود رو خوردم و بعدش یه قرص سرماخوردگی نزدیک اذان صبح شد و فسقل هنوز نخوابیده بود ! رفتم بالا که هم گوشی آنتن بده ، هم وضو بگیرم (بعدا فهمیدم پایین سرویس بهداشتی بوده!) ایتا رو چک کردم ، به همسرم خبر دادم که ما جا داریم ولی اینطوری ، آنلاین نبود برگشتم و نماز خوندم و تا نزدیک ۷ صبح هی خوابیدیم و بلند شدیم تا این خانوم خوابید ! ساعت ۹ با لرز بیدار شدم ! دیگه قابل تحمل نبود ! هوا جوری سرد و نمناک بود که حس میکردی همه چیز خیسه ! جمع کردیم و رفتیم بالا و جلوی پله برقی نشستیم ، گرم بود ... انگار داشت یخمون آب میشد ! ایتا رو باز کردم ! وای ! همسرم چند دقیقه بعد اینکه پایین رفتم پیام داده بود که طرف مردا خیلی گرمه و اصلا جا نیست و گوشی هم آنتن نمیده بیاید بریم ! آنلاین بود ، قرار شد ساعت ۴ بیایم جلوی باب الحسین (علیه السلام) فکر زیارت رو هم نمیشد کرد ! همونجا زیارت امین الله خوندیم ... اذان ظهر نزدیک بود و خادم اومد و گفت پاشید ! دوباره برگشتیم سردخونه! ولی ... کنار پله برقی قبل ستونهایی بود که کولر داشت حدس زدم شاید گرمتر باشه ، رفتم و دیدم همینطوره الحمدلله رفتیم که تا ۴ اونجا بمونیم گرسنه مون بود و خرت و پرتا دیگه جوابمون رو نمیداد ! نرگس دست چند نفر غذا دیده بود و بهونه ی برنج و ماست میگرفت ... با خواهرشوهرم رفتیم بیرون حرم خدا رو شکر موکب "بطل خیبر" روبروی حرم غذا میداد و با اینکه صفش طولانی بود زود راه میفتاد ، ۱۰ دقیقه ای غذا گرفتیم . وقتی تو صف بودیم از جلوی کتابفروشی حرم میگذشتیم ، چند لحظه رفتم تو که خنک شم ، و بیشتر میخواستم اون قرآنهای قشنگی که بهم چشمک میزدن رو ببینم ! دلم رفت ! اکثر قرآنها تو ایران ترجمه دارن ! قرآن بدون ترجمه قشنگ تره خب ... اونجا نمونه های خیلی خیلی نازی داشت ولی حیف هیچ پولی همراهم نبود😑 همه تو کوله ای بود که داده بودیم امانات... پر کردن بطری ها و رد شدن دوباره از بازرسی و حرکت آروم که به نامحرم نخوری ، باعث شد یکساعت بعد برسیم سر جامون ! بچم خوابش برده بود و هرکار کردیم پا نشد ! خودمون خوردیم و براش نگه داشتیم ، همون که میخواست : عدس پلو با ماست! دوباره پاشدیم رفتیم و تقریبا یکساعت بعد برگشتیم ! کجا ؟ دشوری! کاش میفهمیدم بعضیا اونجا چه میکنن که نیم ساعت در میزنی و هیشکی جواب نمیده!👀 تا برگردیم ساعت شد ۳ ! باب الحسین (علیه السلام) نزدیک خروجی خانمها بود و رفتنمون وقت زیادی نمیگرفت ، گفتیم تا یه ربع به چهار یه کم بخوابیم تو اون سر و صدا خوابم برد و وقتی با صدای گرومپ پریدم ، ساعت دقیقا یه ربع به ۴ بود صدا برای چی بود ؟ اون صدا شده بود جزو موسیقی متن کنار پله برقی ! هر چند دقیقه یکی میفتاد و گروومپپ صدا میومد ! آخراش دو تا پسربچه که یه کم فارسی بلد بودن جلوی پله برقی وایساده بودن و به دونه دونه‌ی خانومها که به پایین نزدیک میشدن میگفتن خااانوم پات ! مواظب باش ! سریع ! طفلیا ! جمع و جور کردیم و وقتی سر قرار رسیدیم و پدرشوهرم رو دیدیم هنوز ۳ دقیقه به قرارمون مونده بود نرگس بیدار شد ، اومد گریه کنه گفتم ماست برات آوردما! ذوق کرد و گفت بخورم ! 😍 همونجا غذاشو دادم خورد ... همسرم رفته بود کوله ها رو تحویل بگیره رفتیم دم امانات گنبد رو ندیده گفتم خداحافظ باباجانم ❤️ خیلی طول کشید تا به خیابون برسیم چون کلی باید آروم و با ملاحظه حرکت میکردی که بین مردا گرفتار نشی الحمدلله بخیر گذشت تا پل ماشینهای مسجد کوفه خیلی سخت رفتیم ! با اینکه ساعت نزدیک ۵ بود ولی هوا داغ بود غر های نرگس داشت شروع میشد که خدا یه بسته پفیلا رسوند !😅 رسیدیم زیر پل ، در حالیکه از گرمای شدید حتی کوله هامون خیس شده بود چه برسه به لباسها! ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424