eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
162 دنبال‌کننده
574 عکس
91 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 طیبه 🌸
یه بچه توی تشک افتاده بود که وضع خیلی خیلی بدی داشت 💔 انگار یه اسکلت کوچیک بود که روش پوست کشیده بود
بازرسی بشدت شلوغ و گرم و کند بود ! وسطاش صبر نرگس تموم شد و بیقراری میکرد خانمهای اطرافم منو انداختن جلو که زودتر با بچه رد شم ... وقتی از بازرسی بیرون اومدیم همه‌ی لباسهامون خیس بود! وارد حیاط حرم شدیم چقدر ذوق سنگفرشهای جدید حیاط رو کردم ! دفعه‌ی قبلی بخاطرش نصف حیاط رو بسته بودن خیلی قشنگ شده بود ! سفید و صیقلی ! شبیه مسجد کوفه و شبیه مسجدالحرامی که دیدنش آرزومه ! از در ورودی ضریح ، معلوم بود فعلا اونطرف ها غلغله‌ست رفتیم شبستان یه تیکه فرش دیده نمیشد ! رو همه‌ش خوابیده بودن ! حجره های دور شبستان هم پر بود از زائرای خسته ای که روی سنگها دراز کشیده بودن آخرین حجره ، ته شبستان دیدم چند نفر از جاشون بلند شدن دویدم و سریع جا گرفتم خوابیدن رو سنگای سرد اذیت کننده‌ست ، ولی نه وقتی خسته و کوفته باشی! دراز کشیدم و چشم دوختم به کاشی‌کاری های قشنگ سقف حرم یه کم که خستگیم در رفت ، رفتم سراغ مفاتیح ... زیارتنامه‌ی امام کاظم (علیه السلام) خودش روضه ست : وَ صَلِّ عَلَی مُوسَى بنِ جَعْفَرٍ ... الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیر ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُود ‌... و درود فرست بر موسی بن جعفر ... کسی که در اعماق زندانها و تاریکی زیر زمین ها در عذاب بود ، با ساق کوبیده شده به حلقه های زنجیر ...💔 بازیگوشی های نرگس که ته کشید و کسل شد ، بغل عمه خوابش برد روی پام خوابوندمش و مادر و خواهر همسرم نوبتی رفتن زیارت یه خانواده‌ی عراقی کنارمون نشستن ، بهشون میخورد مادر و ۳ دختر یا عروسش باشن بعلاوه‌ی نوه ها خودشون سر حرف رو باز کردن با سوالهای پشت سر هم و جالب ! و جواب های دست و پا شکسته‌ی ما ! ایرانی هستین ؟ کدوم شهر ؟ خونتون نزدیک حرمه ؟! اسمت چیه ؟ چند سالته ؟ ازدواج کردی ؟ چن ساله ؟ اون دو تا خانوم کی هستن ؟ دختر خودته ؟ اسمش چیه ؟ چن سالشه ؟ شوهرتم اومده ؟ فامیلید یا غریبه؟ 😂😂😂 دوست داشتم تا صبح از خودم و جد و آبادم بپرسه و با کیف جواب بدم ! واکنشهاشون به هر جواب خیلی بامزه بود ! حدسم درست بود ، یه مادر و دو عروس و دخترش و نوه ها مادر ساکن کربلا ، عروسها ساکن بغداد مادر دست کرد توی کیفش و یه تسبیح صورتی درآورد گفت امانت باشه پیشت ، بنداز تو ضریح سیده معصومه ! آرزومه برم زیارتش ، برم ایران ، دعا کن جور شه !🥺 صدای مداحی خانومها توجه همه رو جلب کرد کاش تو همه هیاتها همینجور عزاداری میکردن ! چند تا خانم ایرانی بلند میخوندن و بقیه عالی جواب میدادن ، دو دمه ! ای اهل حرم میر و علمدار ...😭 حال و هوای نابی بود ... چند دقیقه بعد صدای قرآن خوندن یه خانم توی شبستان پیچید ، چقدر قشنگ میخوند ! محفل قرآن بود ، نمیدونستم قراره فقط خودش بخونه یا از اینهاست که هر کس چند صفحه میخونه ... رفتم سمتشون ... به خودم غر میزدم که اگه عربیت خوب بود الان میپرسیدی و شاید میشد بخونی ! بعد اینکه دو صفحه خوند گفت مشارکت میکنید ؟ من هنوز باهاشون فاصله داشتم ، یه خانم عرب دیگه بلند شد و رفت روی سن نشست رفتم جلوی سن نشستم و به همون قاری اصلی اشاره کردم که منم میخوام بخونم دو صفحه‌ی بعدی که تموم شد نوبت من رسید ... یه کم استرس داشتم! ولی پر از ذوق بودم که قسمت شده تو حرم باب الحوائج قرآن بخونم ! گفتم آقا منو از این آیه ها جدا نکنی🥺❤️ شروع کردم ولی مگه صدای من به بلندی و رسایی اون دو خانم عرب بود ؟! رسما میکروفون چسبیده بود به دهنم و داشتم داد میزدم ولی بازم میفهمیدم صدا از قبل کمتره ... نیم صفحه‌ی اول کمی از استرس نفسم میگرفت ، ولی کم کم آروم و مسلط شدم ... سعی کردم بجای استرس و هول کردن ، از این لحظات پرنور کیف کنم ! سوره‌ی اعراف بود ، همونجایی که تازه تثبیت کرده بودم ، همین باعث شد استرسم کمتر شه و صفحه‌ی دوم رو بهتر خوندم ... خیلی زود توفیقم تموم شد و از روی ابرها پایین اومدم !🥲 با اینکه انتظار نداشتیم ولی ۳،۴ ساعت مثل برق و باد گذشت و ۲۰ دقیقه به ۶ بود رفتم زیارت ... تو زندگی هر کسی یه گرفتاری و درد و مشکلی هست که میشه بغض و تو هوای حرم میترکه میشه اشک و سر میخوره روی گونه هات میشه صدای هق هق و با دیدن ضریح بلند میشه میشه سنگینی و وسط گریه های از ته دل ، روی سینه احساسش میکنی میشه سری که روی در و دیوار حرم میذاری و های های همه‌ی دلتنگی هات رو زار میزنی میشه دستی که به پنجره های ضریح گره میخوره میشه نگاهی که ملتمسانه پر میکشه و خودشو روی قبر میندازه ... انگار پنجره های گنبد رو به عرش خدا باز میشن 💓 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
مگه میشه یادت نبود ؟!😭 دیشب راننده‌ی ون میگفت عراقیا رئیسی رو خیلی دوست داشتن ! خدا رحمتش کنه ! خیلی مرد بود💔 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تا سفرنامه به مشایه میرسه شما عکسای این موکب باحال تو طریق العلماء رو ببینید !😎
جناب مستطاب ، کباب ترکی ...
فکر نمی‌کردم اینجا همچین چیزی ببینم ! خودش خیلی جذاب تر از عکسشه😍
🌸 طیبه 🌸
بازرسی بشدت شلوغ و گرم و کند بود ! وسطاش صبر نرگس تموم شد و بیقراری میکرد خانمهای اطرافم منو انداخت
ساعت ۶ جلوی موکب روبروی امانات قرار گذاشته بودیم من زودتر رفتم که سر ۶ اونجا باشم و بدقول نشیم همسرم رو دیدم که سر قرار وایساده ، چایی به دست تا منو دید بعد سلام و علیک پرسید - کوله مشکی کوچیکه پیش خودتونه دیگه؟ (دیگه؟! کدوم دیگه ! ما که هرچی لازم داشتیم تو پلاستیک ریختیم و کوله ها رو دادیم به مردها ! اصلا کوله داخل حرم راه نمیدادن!) + نه ! مگه نیست؟!😳 - نع!😒 + خب وقتی امانات رو دادی مگه نگفت بند کوله ها رو با طناب به هم ببند ؟ اونجا بین کوله ها بود ؟ - نه نبود ! + پس تو راه افتاده! روی همه‌ی کوله ها بود لابد پرت شده پایین متوجه نشدین همسر رفت از موکبها و امانات پرس و جو کنه مادر و خواهر همسر اومدن پدرشوهرم هم همون اطراف بود و رسید از مادرشوهرم پرسید تو کوله‌ت چیا بود ؟ گفت پاسپورتم و ... اوه! 😨 نمیدونستم اگه پاسپورت تو عراق گم شه باید چکار کرد ، ولی میدونستم کم دردسر نداره... چند دقیقه وایسادیم و با چای گذروندیم به جمعیت نگاه انداختم و همسرم رو دیدم که با لب و لوچه‌ی آویزون سر تکون میده و به سمتمون میاد ! دقت که کردم بند کوله رو پشت دستش دیدم !🤩 گفتم خودتو سیاه کن ! و کوله رو ازش گرفتم و هووووففففف! نفس راحتی کشیدیم ! راه افتادیم سمت گاراژ حرم پشت سرمون بود از بچگی یک جور دیگه عاشق کاظمین بودم ! دو گنبد نازنین و بانمکی که بی نهایت برام دوست داشتنی بودند ! دلم براشون تنگ میشد ... هر چند قدم برمیگشتم و نگاهم رو از بهشت پشت سرم پر میکردم ❤️ ساعت طرفای ۸ بود که سوار ون شدیم بسمت نجف ، نفری ۸ دینار راننده و کمک راننده از اونهایی بودن که حسابی با زوار گرم میگیرن! از هر دری حرف زدن ! وسطش راننده گفت خونه هام اینجاست ! گفتیم خونه هات؟! گفت خب دوتا زن دارم و دوتا خونه! ۴ تام بچه !🤭 از دو تا زن داشتنش تعجب نکردم! به سنش نمیخورد! نهایتا سی و دو سه ساله میزد ! کی دوتا زن و خونه گرفته بود! ماشاءالله! بعدا فهمیدیم ۴۴ سالشه!👀 خوب مونده بود با دو تا زن! اگه ایرانی بود الان شبیه ۷۰ ساله ها بود از دست هوو ها😜 شاگردش گفت اینجا دو تا و سه تا لامشکل ! ایران ولی جرئت نداره فقط یکی! ماشین از خنده منفجر شد!😂😂😂 خانمها بلند بلند تایید میکردند که بعله ! گفت ایرانی خدا یکی زوج یکی ! ولی قرآن گفته لا مشکل !🤣🤣🤣 گفتیم خودت چن تا زن داری ؟ گفت یکی!😐 (چی میگی پس!🤣) تو راه کاظمین به نجف ، هنوز موکب ها کامل راه نیفتاده بود ولی خیلی ها در حال پیاده روی بودن جلوی یه موکب برای نماز و شام نگه داشت تا همسرم به صاحب موکب گفت خانمها یه جای محفوظ میخوان که وضو بگیرن ، سریع دخترش رو صدا زد و ما رو راهنمایی کرد سمت خیمه‌ی خانواده‌ش چن تا خانم عرب تو خیمه بودن سجاده ها رو به قبله پهن بود و یه شیر آب همه گوشه‌ی چادر یه خانم که معلوم بود بزرگترشونه ، حسابی حواس جمع و مهمون نواز بود🥲 دائم به دخترها تذکر میداد که هوای زوار رو داشته باشن : مریم ! زیر سر اون زائر که دراز کشیده بالش بذار ! کولر رو بچرخون سمت اونا که اونجا نشستن ، برای این زوار سجاده بیار ، هندونه ها رو قاچ کنید بدیم به زوار نماز خوندیم و شام و آب خنک و هندونه برامون آوردن ون داشت راه میفتاد و از اونجا بیرون رفتیم ساعت حدود ۱۲ بود که جلوی پل مقبره آیة الله حکیم پیاده مون کرد ... ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
ساعت ۶ جلوی موکب روبروی امانات قرار گذاشته بودیم من زودتر رفتم که سر ۶ اونجا باشم و بدقول نشیم همسرم
تا حرم نیم ساعتی پیاده روی داشتیم ... بین راه پر موکب بود به یه قسمتی رسیدیم که پر کانکس دستشویی بود هم خانم ها هم آقایون میرفتن و فکر کردم عمومیه بقیه نوبتی رفتن و من پیش کالسکه بودم ، تا پاشدم و رفتم سمت یکی از سرویس ها که قبل من ۲ ،۳ تا خانم هم رفته بودن ، دیدم یه آقایی بلنند داره میگه خااانوم ! خاااانوم کجا ؟! برو اون ور ! فکر نمیکردم با من باشه برگشتم و دیدم دقیقا با منه 🤭 - کجا میری ؟ اینجا دستشویی آقایونه ها ! اونطرف برای خانوماس! همه‌ی نگاه ها برگشت سمت من! آب شدم ! میتونست هیچی نگه ! میتونست کلی بگه خانوما دستشویی زنونه اون وره! چرا انقدر بد گفت!😐 حالا کاش ول میکرد ! میخواستم بی سر و صدا سرمو بندازم پایین و برم ، دوباره غر زد که : - اینهمه براشون پرده کشیدیم جای جدا گذاشتیم میرن دستشویی مردونه! حسابی بهم برخورد ! داشت شورشو درمیاورد ! انقدر سمج شدن نداشت ! عصبی برگشتم بهش گفتم : + کجا نوشتن مردونه ؟! دیده بودم که مرض نداشتم برم ! - اون اول گنده نوشته ! ...( و باز عین طوطی تکرار حرفای قبلی با صدای بلند !) برای اینکه بس کنه گفتم باشه ! باااشششه!😬 دوباره دو قدم رفت اونطرف و با چند نفر که نشسته بودن همون حرفا رو تکرار کرد و عین پیرزنا غر زد که این داشت میرفت دستشویی مردونه!😶‍🌫 هووووف! برنگشتم و گفتم بریم ... تو مسیر یه ماشین جلومون نگه داشت و گفت سوار شید تا حرم برسونمتون... نشستیم و گفت از کجا میاید ؟ تهران ؟ مشهد؟ گفتیم قم ! نمیدونم چرا انقدر بیربط ولی گفت اصفهانی خسیس❗️🤐 زدیم زیر خنده ! پدرشوهرم گفت اصفهانی مُقتَصِد ! گفت هان! هان ! 🤣🤣🤣 جلوی بازرسی پیاده شدیم و رفتیم سمت حرم از کوله ها هرچی احتیاج داشتیم تو یه کیسه گذاشتیم و کوله ها و کالسکه رو دادیم امانات قرار شد فعلا بریم حرم تا نماز صبح ، تا بعد ببینیم چطور میشه... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تنها عکسی که از نجف دارم !🙄 از سمتی اومدیم که اصلا گنبد نورانی مولا رو ندیدم💔 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424