eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
164 دنبال‌کننده
553 عکس
89 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 طیبه 🌸
🔸 روز پنجم 🗓 یکشنبه ، ۲۸ مرداد ۱۳ صفر ۱۴۴۶ 📌 مشایه ، طریق العلماء از سرما بیدار شدم ! دیشب یه لحظ
انقدر راه نخلستون قشنگه که دلم میخواد ده بار برم و برگردم !😍 شبش یه جور با صفاست ، صبحش یه جور ولی ظهر هیچ جا خوب نیست!😑😂 رسما همه پناه میبرن به موکبا و خونه ها نمییشه اصلا بیرون وایسی! شب بین نخل ها هوا یه کم دم داره فاصله موکبها بیشتره ولی مشکلی نیست فقط هر چند دقیقه که به موکب یا خونه ای میرسی لامپ هست بقیه‌ش رو با نور مهتاب باید پیش بری با این وجود تا آخر شب کلی آدم تو راه میرفتن شاید بالای ۸۰ ،۹۰ درصد ایرانی ! برای همین اصلا ترسناک نبود ! (سال اول که تو شب از اینجا رفتیم ، هیچ کس جز ما ۴ نفر نبود ! خیلی حال داد!😂) نماز مغرب رو تو یه خونه خوندیم که چون بشددددت گرم بود برای غذا نموندیم و زدیم بیرون تو راه پر از زمینهای کشاورزی و نخل و گاو و گوسفند هاشون بود ! شب نخلستون آرامش عجیبی داره !😇 طرفای ساعت ۹ به جایی رسیدیم که میدونستیم فاصله‌ی مبیت بعدی زیاده و قرار شد همونجاها تو یه خونه بریم و شب بمونیم یه خونه‌ی محقر و ساده کنار راه بود ، همراه با ما یه خانواده وارد شدن که عربی حرف میزنن ولی بعد چند دقیقه دیدیم فارسی هم بلدن ! مطمئن شدم خوزستانی ان ! پرسیدم و گفتن از اهواز میان ! شدن مترجم ما و صاحبخونه ! چند دقیقه بعد خانمی اومد و خوش آمد گفت ، کمی با ما و اونها حرف زد اسم دختر اونهام نرجس بود! داشتن با اون خانم اهوازی مسن حرف میزدن یهو خانم اهوازی زد زیر گریه ! رفتم کنارشون و وقتی صحبتشون تموم شد گفتم ببخشید میشه بپرسم چیشد گریه کردین ؟ گفت میدونی چی میگه ؟ میگه همین محرم امسال ، کمردرد داشتم ! شب ۲۴ محرم خواب دیدم همینجا یه خانم محجبه رو به روم ایستاده ، دو تا آقا هم پشت سرم هستن اون خانم یه قرآن تو دستش بود ، بازش کرد و بهم نگاه کرد گفت چیه ؟ چرا ناراحتی ؟ از چی میترسی ؟ گفتم کمرم ... گفت غصه نداره ! پشت سرتو ببین ! برگشتم و دیدم اون دو آقا امام حسین (علیه السلام) و حضرت عباس (علیه السلام) هستن امام حسین (علیه السلام) لباس مشکی تنش بود ، دست گذاشت روی کمرم و گفت دیگه درد نداری از خواب پریدم و دیدم خوب خوب شدم ! گریه هم داشت خب !😭 تمام وجودم شد غبطه بهش ! یه زن عامی تو نخلستون عجب دل پاک و پرنوری داشت ! بهش گفتم میشه برا گرفتاریای منم دعا کنی ؟ گفت از کجا میاید ؟ گفتم قم گفت سیده معصومه ؟! تو که کنار دریای کرم نشستی ! تبرکی از اهل بیت داری تو خونه‌ت ؟ یه کم فکر کردم ... آب تبرکی سرداب سقا ، تربت هایی که برامون آورده بودن ، پارچه ها و سنگ های متبرک که همه رو توی صندوقچه گذاشتم و هر وقت دلم میگیره میرم سراغشون ... گفتم آره دارم ! گفت پس غصه نداره! ما اینجا هر دردی داشته باشیم ، کفش زوار رو قایمکی برمیداریم ، خاکش رو میتکونیم ، اون خاک رو تو تشت آب میریزیم و باهاش غسل میکنیم که شفای همه‌ی دردها و مرض هاست !❤️ اگر باور داشته باشی ! داری ؟! ماتم برد ! صدایی بلندتر توی ذهنم پرسید : باور داری ؟! جواب درست و درمونی نداشتم ! منی که هر وقت کنار دوستانت قرار گرفتم قلبم سرشار از یقین شد ، و هر موقع دوباره به دنیای پر از گناه و آلودگی خودم برگشتم ، باورهای زلالم با شک ، گل آلود شد😔 صدای زن عراقی منو به خودم آورد : باور داری ؟ معلومه که داری ! چه بزرگوار بود که درباره‌م بهترین فکرها رو میکرد ! همسرم از حیاط صدام کرد تو نخلستون زوار مرد تو حیاط و فضای باز میخوابن گفت اونجا دستشویی نداره و کولر بیرون خرابه ، بریم یه جای دیگه دلم نمیومد ! دوست نداشتم میزبان ناراحت بشه ولی نمیشد اونجا موند انگار به اندازه‌ی اون تلنگر قشنگ اونجا رزق داشتم و باید بهش میرسیدم ! 🌱 وقتی برگشتم اون خانم نبود ، از خانم همراهش تشکر کردم و به اون خانم اهوازی سپردم بهشون بگه مردامون گفتن باید بریم ... خدا رو شکر فکر کرد منظورم برای پیاده رویه ! گفت آره تو خنکی شب باید رفت ! ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
انقدر راه نخلستون قشنگه که دلم میخواد ده بار برم و برگردم !😍 شبش یه جور با صفاست ، صبحش یه جور ولی ظ
چند متر اونطرف تر وارد حیاط یه خونه‌ی دیگه شدیم طرف خانومها رو نگاه انداختم ، یه اتاق کوچیک و خنک بود که ۳ نفر خوابیده بودن و ما میرفتیم تقریبا پر میشد گفتم خوبه همینجا بمونیم خانم صاحبخونه رسید ، گفت غذا خوردین ؟ انقدر غرق حرفهای اون خانم شده بودم که پاک یادم رفته بود شام نخوردیم ! یعنی مردها تو حیاط اون خونه‌ی گرم که نماز خوندیم، شام هم خوردن ، ولی ما داشتیم خفه میشدیم و زدیم بیرون برامون غذا آورد ، خورشت بامیه که تو اربعین زیاد میپزن و چقدر خوش طعمه ! شام رو تو یه اتاق دیگه خوردیم پا شدیم که بریم تو اتاق استراحت خانمها ، نرگس لج کرد که چرا در لیوان آب منو کامل نکندی ! دراز کشید زمین و زد زیر گریه و نمیومد مادرشوهر و خواهرشوهرم رفتن ، منم خواستم بغلش کنم و به زور ببرمش ، دستم پر بود یه لحظه رفتم که وسایلمو بذارم اون اتاق و برگردم کفشهامو نپوشیده با صدای پارس سگ از فاصله‌ی یک قدمیم وحشت کردم !😱 انقدر زیاد که یادم نمیاد چی بود و چی دیدم ! از بس ترسیده بودم پاهام یاری نکرد و فقط خودمو پرت کردم تو اتاق بغلی! نفسم بالا نمیومد!😰 اگه دخترم بغلم بود چی؟! چقدر خدا رحم کرد ! تا نیم ساعت حالم بد بود 😵‍💫 دوباره نرگس مثل هرشب نق میرد و بهونه میگرفت ، یه کم طول کشید ولی بالاخره مقاومت رو کنار گذاشت و خوابید من هم دراز کشیدم کنارش ولی تقریبا تا صبح درست نخوابیدم ! چرا ؟! برای اینکه پشه !!!!!🦟😩 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
غروب مشایه
جناب گاومیش!
🔸 روز ششم 🗓 دوشنبه ، ۲۹ مرداد ۱۴۰۳ ۱۴ صفر ۱۴۴۶ 📌 مشایه ، طریق العلماء طلوع آفتاب راه افتادیم جلوی رود ، به رسم هر دفعه عکس انداختیم و فسقل یه کم آب بازی کرد انقدر هوا گرمه که حتی اول صبح هم آب رود خنک نیست ! اگه بچه نداشتیم میشد از ۶ عصر تا ۹ صبح که هوا عالیه پیاده روی کنیم ، ظهر هم هرچقدر خواستیم بخوابیم ولی با بچه اگه این کارو کنی نتیجه این میشه که شب بچت تخت میخوابه ، ظهرم نمیذاره بخوابی!🤕 عجله ای نداشتیم بنا هم نداشتیم همه‌ی راه رو پیاده بریم از اول گفتیم تا هرجا که تونستیم ... هرجا خسته میشدیم استراحت میکردیم و اصلا سخت نگرفتیم نزدیک ساعت ۸ ، قسمت اول نخلستون تموم شد ، یه جایی هست که به رودی که سمت راست مشایه هست راه داره و وقتی بهش میرسی باید کلا کله‌تو بچرخونی چپ! چون برادران مشغول شنایند !🏊🏻‍♂🙄😅 لطفا مراقب خانواده‌‌تون باشید چون هر سال تعداد زیادی جوگیر میشن و تو آب جلو میرن و اتفاقای بدی میفته!⚠️ همسرم رفت آب بازی😂 منم رفتم سراغ دوستم!☺️ پارسال که به اینجا رسیدیم و همسرم رفت لباسهاش رو اونطرف بشوره ، من با کالسکه از یه سرازیری اون نزدیکی پایین رفتم که تو سایه باشیم ، راه میخورد به یه خونه تو نخلستون چند تا بچه اومدن سمتم و با هم حرف زدیم ، اسم و سنشون رو پرسیدم و عکس گرفتیم و چند دقیقه‌ای با دخترم بازی کردن امسال گفتم برم شاید دوباره دیدمشون ! آخه خونشون همونجا بود رفتم و دیدم دوباره اومدن سمتم !😍 به بزرگترینشون گفتم سلام زینب ! منو یادت میاد؟! بعد عکس پارسالمون رو نشونش دادم و گفتم من و تو ، سال قبل ! چقدر تعجب کرد و بانمک خندید ! دوباره عکس انداختیم🥲 دخترم بیدار شد و دوباره بازی کردن اینبار مادربزرگشون اومد و گفت چرا نمیای داخل ؟ گفتم ممنون باید بریم ، منتظر همسرم هستم گفت دختر خودته ؟ گفتم بله پرسید همین یکی رو داری ؟ گفتم بله😅 (سوالی که تقریبا همشون میپرسن !😁 بار اول هم که دو نفره اومده بودیم میگفتن بچه نداری ؟ ولد ؟! بنت ؟! 😂) پرسید از کجا اومدین ؟ گفتم قم واکنش های قشنگشون وقتی میفهمن ایرانی هستی به کنار ، اسم قم رو که میاری ، یه لبخند شیرینی رو صورتشون میاد که آدم لذت میبره و افتخار میکنه ! چشمشون برق میزنه وقتی میگن سیده معصومه !❤️🥲 گفت امسال چقدر زائر ایرانی بیشتر شده!🥰 واقعا همینطوره ... خیلی تشنه‌م بود ، مهمان نوازیشون باعث میشد راحت باشی و تعارف و تکلف رو کنار بذاری گفتم آب خنک دارید؟ یکی از بچه ها رو فرستاد و برامون آورد یه مشت هم خرما از نخل کنارش چید و بهمون داد همسرم که وقتی دید نیستم میدونست کجا رفتم😅 اومد ، خداحافظی کردم و راه افتادیم ... تو راه به این فکر کردم ینی من چند بار دیگه این راه رو میام و از کنار این آدما و خونه ها رد میشم ؟ کاش هرساله باشه ... کاش زیاد باشه کاش روزی که من نبودم تو این راه همیشه پر رونق ، یکی یادم کنه ... امسال که دفعه‌ی سوم بود ، خیلی حال جالبی داشت ! دیگه خیلی منظره ها و خونه های دو دفعه‌ی قبل یادمه 🥲 عه یبار اینجا وایسادیم برای نماز! عه پارسال نرگس اینجا بازی کرد! جالبه هر سه سال تقریبا تو اوقات شبیه هم مسیر رو طی کردیم هر سال شب اول نخلستون بودیم ، ظهرش میرسیدیم به پل ، شب جسر کفل ، فردا ظهرش کانال و... عین هم ! بعضی جاها هرسال عکس گرفتیم و شده بهترین و شیرین ترین خاطرات 🌸 هرسال دلم برای تک تک چهره هایی که میزبانمون بودن ، دونه دونه موکبها و مناظری که دیدم حسابی تنگ میشه💓 یه جا چند نفر ایرانی شربت خنک میدادن ، روی صندلی ها نشستیم و خوردیم آقای میانسالی اومد و گفت باز براتون بریزم هوا گرمه بخورید ! گفتم یه کم لطفا لیوان رو پر کرد و داد دستم ! به زور خوردم🤭 میخواستم بلند شم که دیدم دوباره میگه فکر کنم بازم تشنه تون شد نه ؟! بیاید بازم بخورید ! خنده‌م گرفت و به خواهرشوهرم گفتم اگه یه کم دیگه بشینیم کل پارچ رو به خوردمون میده! پاشو !😂 نزدیک ساعت ۱۰ دیییگه نمیشد بیرون موند ! یه حسینیه‌ی خیلی خوب سر راهمون قرار گرفت به لطف خدا خانمها زیر زمین بود و مردها بالا جای وسیع و سایه ، خیلی خنک ، حمام و سرویس بهداشتی مستقل و تمیز و خلوت ، بند رخت زیر آفتاب که یه ربعه لباسها رو خشک تحویلت میداد و از همه بهتر نهاری که مزه‌ی لذیذش هنوز زیر زبونمه👌🏻 تقریبا همه ایرانی بودن تعجب نداره چون تو جاده هم تک و توک غیر ایرانی میبینی!😁 چرا هرسال راحت از کنار همچین جای خوبی رد میشدیم ؟!👀 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
با اجازه‌تون تازه اونجاییم ! یک سوم هم کمتر !😩 یادمه سال اول که این تابلو رو دیدم گفتم بخدا اشتباه زده ! فکر میکردم دو روزه میرسیم😂 البته اگه یکی بدون بچه بیاد و کمتر توقف کنه راحت ۲،۳ روزه میرسه ما سال اول خوش خوشان رفتیم و ۴ روز طول کشید البته امسال مثل سال قبل قرار نیست کلش رو پیاده بریم @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424