نگفتم جلوتر خلوت میشه ؟😉
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
با اجازهتون تازه اونجاییم !
یک سوم هم کمتر !😩
یادمه سال اول که این تابلو رو دیدم گفتم بخدا اشتباه زده ! فکر میکردم دو روزه میرسیم😂
البته اگه یکی بدون بچه بیاد و کمتر توقف کنه راحت ۲،۳ روزه میرسه
ما سال اول خوش خوشان رفتیم و ۴ روز طول کشید
البته امسال مثل سال قبل قرار نیست کلش رو پیاده بریم
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
موکب امام مهدی (علیه السلام)
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
از اینا ...😎
جون میده واسه عکس کانال ! نظرت ؟!🤔
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
امسال👧🏻
وسطی اسمش زینب بود
اونام دخترعموهاشن ☺️
بزرگتر شدن و روسری سرشون بود🥲
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
🔸 روز ششم 🗓 دوشنبه ، ۲۹ مرداد ۱۴۰۳ ۱۴ صفر ۱۴۴۶ 📌 مشایه ، طریق العلماء طلوع آفتاب راه افتادیم جلوی
قبل نماز برق رفت ولی هوای اونجا خنک بود
اونهایی که شب تو راه بودن هنوز بیدار نشده بودن
یه گروهی اومده بودن و گوشهی حسینیه شروع کردن بلند مداحی کردن و سزنه زدن
قشنگ میخوند ولی برای کسی که میخواد بخوابه آزاردهندهست !🙄
یه خانومی تذکر داد ، خوب گفت بنظرم !
محترمانه تشکر و تعریف کرد که مداحی میکنن و گفت بقیه خوابن اذیت میشن
ولی اشکال این بود که بلند و جلوی جمع گفت ، اگه آروم و نزدیک به خودشون میگفت شاید بهتر بود ، چون هرکسی باشه شاید معذب شه وسط مداحی یهو ساکتش کنن و توجه ها بهش یه جور دیگه جلب شه ، و گارد میگیره ...
دعوای لفظی شد !
زیر لب تیکه مینداختن و غر میزدن !😑
یه کم بعد خسته شدن و ساکت !
بعد نماز و نهار ، مثل هر روز پروژهی خوابون دختری که همراه با ما از وقتی آفتاب زده بیداره ، شروع شد!😵💫
نشسته بود که یهو اومد یه ظرف غذا رو داد دستم ! گفتم مامان این مال کیییه برداشتی با خودت آوردی🤐 الان از کجا پیدا کنم اون بنده خدا رو ! که خدا رو شکر یه خانم دیده بود از کجا برداشته ...🚶🏻♀
خواستم ببرمش حموم ، دیدم زیر کولر گازی سرما میخوره ، گفتم موقع رفتن میبرمش و خودم لباسهایی که پرخاک شده بودن رو برداشتم و رفتم
یه ایدهی جالبی که مادرشوهرم بهم گفتن این بود که موقع پهن کردن لباسها روی بند توی جایی مثل اونجا که زائر کم نبود ، با سنجاق قفلی پایین لباستو به هم وصل کنی تا هم قاطی نشه هم اگه کسی بهش خورد نیفته زمین ! عالی بود !👍🏻
یکی از چیزایی که دقیقه نود تو کوله گذاشتم ولی یادم رفت اینجا بگم شامپو بود ! درسته تو مبیت ها شامپو هست و بعضا چه شامپوهای خوب و گرونی هم هست😁 ولی تو موکبها نیست و برای شستن لباسها هم لازمتون میشه ✅
وقتی سبک ولی خوابآلود از حموم برگشتم ، هیچ چیز به اندازهی اینکه نرگس خوابش برده و میتونم چند ساعت بخوابم نمیتونست خوشحالم کنه😍 کولهم رو زیر سرم گذاشتم و خوابم برد ...
ساعت ۴ پاشدیم و قرار بود ساعت ۵ راه بیفتیم
نرگس رو با کمک مادرشوهرم بردیم حموم ، اونجا بهونهی چی رو بگیره خوبه ؟ حباب بازی !🤐 وقت نبود و با گریه آوردیمش بیرون
البته خونه هم همین وضعه ! کلا از آب جدا بشو نیست🤦🏻♀
خدا یه خونهی حیاط دار بده توش حوض بزنم این خانوم کیف کنه😌
بعد اینکه از حموم بیرون اومد دوباره شد نرگس لجباز و نق نقو ! حسینیه رو گذاشته بود رو سرش و هر لحظه یه چیز رو بهونه میکرد !😵💫
یه خانومی اومد گفت خااانوم به بچت استامینوفن بده ساکت شه ! گفتم چرا باید بهش مسکن بدم وقتی هیچیش نیست ؟!!!! مگه نقل و نباته ! 😕
جمع کردیم و زدیم به راه ...
نرگس رو از کالسکه آوردیم بیرون که راه بره ! زیادی داشت خوش میگذروند!😅
رسیدیم به زمینهای برنج ! چه رنگ سبز چشمگیری داشت !😍
وایسادیم و عکس یادگاری گرفتیم
اونجا شرجی هوا بیشتر بود!
جلوتر ، کنار نخل ها درخت های انجیر هم دیده میشد ... انجیرهایی که بچه های بانمک عراقی با مهربونی بهت تعارف میکردن🥰
نزدیک مغرب وارد یه موکب بزرگ و تمیز شدیم
تنها عیبش این بود که خنک نبود ! و بزرگترین عیب که ما رو از هرجایی فراری میداد !
قرار شد بعد نماز بریم
چند لحظه قبل اذان دیدم دخترم با یه بسته بیسکویت داره میاد
گفتم از کجا برداشتی ؟ گفت لب پنجره
از هرکی اونجا بود پرسیدم ، مال اونها نبود ، مال موکب هم نبود
احتیاط کردم ، یه بیسکوییت نخوردن از اینکه شاید حقی گردنمون بیاد بهتر بود !
گرفتم و کناری گذاشتم ...
طبیعتا زد زیر گریه !
گفتم بیا بریم حباب بازی!
بقیه رفتن برای نماز و من رفتم کمی به دل دخترم راه بیام !
شامپو رو برداشتم و رفتیم !🧼
مگه ول میکرد ! از چاله خودم رو انداخته بودم توی چاه!🤕
با بدبختی حواسش رو پرت کردم و برگشتیم و تندی نماز خوندم
این وسط یه پیرزنی : خانوم به بچت بگو بدو بدو نکنه ! (حالا موکب بزرررگ و خالی!) خانوم بچت یه تیکه بیسکوییت ریخت اینجا ! 😑
بعد رفته بود پیش مادرشوهرم چغلی که من به اینا گفتم بیسکوییت زمین نریزن گفتن به تو چه !!!!😳😳😳
بعضیها نمیدونم چیه مشکلشون ! خدا حل کنه ان شاءالله 😒
از جسر کفل تا کانال ، موکب و مبیت خیلی کمه
ما همیشه این راه رو اول شب میایم و میرسیم به کانال که از اونجا تا کربلا دیگه همش موکبه و مشکلی نداشتیم
اگه کسی این نکته رو ندونه احتمالا کمی اذیت شه
نزدیک جسر کفل بودیم
راه کمی تاریک بود
روضه گذاشتیم و دلی سبک کردیم ...🌱
ادامه دارد ...
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#طریق_العلماء
#مشایه
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424