میشه
پرنده باشی
و از خیلی آدما بیشتر بفهمی 🥲
میشه ظاهرا آدم باشی ولی اندازهی 🐴 هم درک و فهم نداشته باشی !
دست خودته ! 👀
قرآن عشقه ❤️
داستانهاش عشق تررر !🥲
از بچگی داستان حضرت سلیمان واسم فوق العاده جذاب بود !
پ.ن : همون صفحهی نازنینی که وسط سوره بسم الله داره ☺️
#جرعهی_نور
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
میشه پرنده باشی و از خیلی آدما بیشتر بفهمی 🥲 میشه ظاهرا آدم باشی ولی اندازهی 🐴 هم درک و فهم نداشته
این آیات نور رو با هم بخونیم از زبون جناب هدهد با کمالات !😌
خطاب به حضرت سلیمان نبی (علیه السلام)
إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَئٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (٢٣)
من زنی رو دیدم که بر اونها -اهالی سرزمین سباء- حکومت میکرد و همه چیز در اختیار داشت خصوصا یه تخت باشکوه !
وَجَدْتُهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَايَهْتَدُونَ (٢٤)
اون زن و قومش رو دیدم که برای غیر خدا -خورشید- سجده میکنن ! و شیطان کارهاشون رو تو نظرشون خوب جلوه داده و اونها رو از راه درست منع کرده ، بخاطر همین هدایت بشو نیستن !
أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ (٢٥)
چرا برای خدا سجده نمیکنن ؟! خدایی که هرچیز تو آسمونها و زمین هست رو خارج و آشکار میکنه و هرچیزی که پنهان یا علنی کنید رو میدونه !
سورهی مبارکهی نمل
📖 صفحهی ۳۷۹
#جرعهی_نور
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
برنگرد ⚠️
🔸 قسمت دوازدهم : ینی میشه ؟!
🗓 ۳ تیر ۱۳۹۸
📌 نجف اشرف
نصف شب کف اتاق کوچیک هتل نشسته بودم و طوری که صدا بیرون نره داشتم صفحهی ۴ رو ضبط میکردم که تو واتساپ برای استاد بفرستم ...
وقتی تموم شد با خودم گفتم از فردا کارم ساختهست ! این چند صفحه رو قبلا حفظ بودم ، ولی از فردا هرچی بخوام حفظ کنم کاملا جدیده !😰
فرداش رفتیم مسجد حنانه
نماز زیارت خوندم و ساعت رو نگاه کردم
تا قراری که گذاشته بودن کلی وقت بود ...
تنبلیم میومد ، ولی به خودم تشر زدم که پس نکنه دلت میخواد تو اتوبوس بخونی و مثل همیشه سرت گیج بره ؟!
قرآنم رو باز کردم ، صفحهی ۵ رو حفظ کردم و صفحات قبلی رو خوندم
چقدر چسبید ! 🥲
تو دلم گفتم بد شد مگه ؟! کجا از اینجا بهتر ؟
ظهر ۲ روز بعد رسیدیم کربلا ❤️
خستگی در کردیم و غروب راه افتادیم سمت حرم ...
نزدیک اذان مغرب ، تو حرم قمر بنی هاشم ، جلوی ورودی ضریح نشسته بودیم
گفتم تا قرآن قبل نماز رو میخونن منم یه نگاه به قرآنم بندازم
نصف صفحهی ۶ رو باید حفظ میکردم ...
وای ! چرا اینجوری بودددد !
چقدر قالَ و قالُوا داشت !
همش قاطی میکردم! سر نماز همش صفحه تو سرم زیر و رو میشد 😵💫
بین دو نماز دوباره نگاهش کردم ، انقدر خوندم که بالاخره انگار تو ذهنم موند !
به در چوبی رو به روم خیره شدم ...
من راستش تو حرم ها از خجالت بدم میاد😒
البته ادب سر جاشه ها
ولی یه جوری کسر شان میدونم وقتی اومدی در خونهی اهل کَرَم ، تعارف کنی و کم بخوای و بگی من لیاقت ندارم و ...
چیکار به لیاقت داری ! نترس نداشتی خودشون صلاحتو بهتر میدونن و نمیدن ! 😂
به وقتش مناسب ترشو میدن💚
تو ولی بگو ! بخواه ! راحت باش !
کجا امن تر از اینجا؟!
کی شنواتر و دلسوزتر از این عزیزان ؟! 💕
نه؟!
والا من بجاشون بهم برمیخوره یکی بیاد هیچی نخواد بره👀
برا همین مثل همیشه خودمونی و با روی زیاااد!😅 شروع کردم ...
گفتم آقا !
سر و قلب من ، اندازهای که باید واسه این نور پاک نیست ! میدونم !❤️🩹
ولی
از کی تا حالا قدر لیاقت ما میبخشید ؟!
تا بوده به کرم خودتون دادید !
اگه میخواستم طبق لیاقت جلو برم که همین الان باید از حرمت برم بیرون !🙄
ولی خودتون بزرگوارید ما رو هم به فضل و کَرَمتون عادت دادید !🌱
من حفظ این کتاب آرزومه ! اصلا شاید خودمم ندونم چرا و از کجا اومده ! ولی اینم رزق قلب من بوده که این آرزو بیفته توش ! شما ، شمایی که هرکی کارش گره میخوره صاف میاد پیشتون ،
شمایی که گره بزرگای زندگیامون رو باز کردی ،
شما واسطه شو و برام ظرفیت و توفیقش رو بگیر 🌸
منم قول میدم تلاش کنم 🦋
قرآن کوچیک و نازنینم رو دستم گرفتم
از بین صفحات ، جزء یک رو جدا میکردم و تو دستم نگه میداشتم و میگفتم ینی کی میشه من انقدر از این کتاب رو حفظ بشم ؟!
وای کی میشه به این وسطش برسم ؟
کی میشه وقتی شب قدر قرآن رو سر میگیرم ، تو قلب و حافظهم هم داشته باشمش؟! 🥲
✍🏻 ادامه دارد ...
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
اینجوری نگام نکن !👀
دو روزه این قسمت نصفه مونده چون یه فسقلی امون نمیده گوشی دست بگیرم🙁
منم مجبورم وقتی خوابه مشغول شم که اغلب خودم زودتر ازش غش میکنم😂
ای ۱۰،۱۲ نفری که این هفته منو حضوری دیدید 📣
و گفتین :
واااای کانالت چه خوبههه !!!😍
من چقدر ازش حس خوب میگیرمممم🥲
سفرنامهت چقدر عالللی بووود👏🏻
ولی ببخشیدا یادم رفت پیام بدم بهت یا تو اون چالشت شرکت کنم 🤭😒
خواستم به اطلاعتون برسونم که درسته یه لبخند ژکوند تحویلتون دادم و گفتم ممنون عزیزم لطف داری🙂
ولی از درون با این قیافه😬دوست داشتم بزنم پس کلهتون !
خب مشارکت کن منم سر ذوق بیام!
مرسی اه !🙄
#فرار_رو_به_جلو
#ما_ز_یاران_چشم_یاری_داشتیم
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
دوست دارم که فقط
غرق غمت باشم و بس !
یک شب جمعهی دیگر
حرمت باشم و بس ! 💔
#هوای_حرم
#شب_جمعه
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
برنگرد ⚠️
🔸 قسمت سیزدهم : اثاث کشی !
🗓 مرداد ۱۳۹۸
📌 قم / جامعة القرآن
صفحه به صفحه جلو میرفتیم و من خوشحال ترین بودم !
به این فکر نمیکردم که چقدر مونده تا به هدف برسم
همین که خیلی جدی شروع کرده بودم و پیش میرفتم کافی بود که حالم عالی باشه🌱
اواخر جزء یک ، حفظمون رسیده بود به روزی نیم صفحه . یعنی جلسه ای ۱ صفحه
من زود و راحت حفظ میشدم
ولی همین شد پاشنه آشیلم ! ⚠️
(امیدوارم استادم این قسمتا رو نخونن😶🌫)
بجای اینکه روزانه یه مقدار ثابت حفظ کنم ، یک روز در میون یک صفحه حفظ میکردم !
کاری که دودش حسابی تو چشمم رفت🚶🏻♀
خیلی وقتا به هوای اینکه حفظ یک صفحه ۱۰ دقیقه بیشتر ازم وقت نمیگیره ، تا شب کلاس یا حتی صبح عقبش مینداختم😱
اغلب صفحات رو یادمه کی و کجا و تو چه موقعیتی حفظ کردم
دو سه تاش واقعا هر دفعه یادم میاد این شکلی میشم : 😱🤭🙄
به خودم میگم چه کاااری بود دختررر!!!
مثلا میگفتم پامیشم صبح قبل رفتن حفظ میکنم ، بعد خواب میموندم ! این شد که یکی دو صفحه رو یادمه تو ماشین حفظ کردم😶
یا از همممه دقیقه نودی تررر صفحهی ۳۰ رو یادمه چند دقیقه قبل کلاس تو پله های جامعة القرآن حفظ کردم 😶🌫
اینکه بخاطر کلاس هرجوری شده حفظمو انجام میدادم خیلی خوب بود
ولی با اون وضعیت (!) نتیجه این شد که درست شدن اون صفحاتی که حفظش هول هولی انجام شده کلللی زمان برد 🤕
برعکس صفحاتی که سر حوصله حفظ کردم چقدر همیشه موندگار و کم اشکال بودن تو ذهنم!👌🏻
جزء یک تموم شد و وارد جزء ۲ شدیم
تعداد اعضای کلاس هر جلسه متفاوت بود
بیشترین تعداد یادمه به ۱۸ نفر هم رسید ، ولی اغلب حدود ۱۰ نفر میشدیم
خیلیا میومدن و بعد یکی دو جلسه مفقودالاثر میشدن😅
به جز دو نفر بقیه همه از من کوچیکتر و نوجوون بودن
وسطای جزء ۲ ، یه روز استاد گفتن قراره مکان کلاس عوض شه
خیلی خورد تو برجکم !
با اینکه از اول هم گفته بودن اینجا ساختمون اداریشون هست و تا آخر اینجا نیستیم
برای من ، جدا شدن از اون اتاق با صفا و اون پنجرهی دوست داشتنی خیلی سخت و ناراحت کننده بود !🥺
اول و آخر هر جلسه ، این نگاه به گنبد طلایی و براق بانو بود که منو پر از شوق میکرد !💓
هنوز دلم پیششه !
با یه وقفهی حدود دو هفتهای ، از مهر ۱۳۹۸ کلاسها تو شعبهی جدید شروع شد
یه خونهی نسبتا بزرگ حیاط دار که صفا و حس قشنگی که داشت ، یه کم از دلتنگیم واسه جای قبلی رو کم میکرد !🌱
گلهای کاغذی صورتی تو حیاط و نم نم بارون صبحای پاییز ، چقدر واسم رؤيایی و دلنشین بود !🍁
تو کلاس جدید فقط ۳،۴ نفر از اعضای قبلی بودیم و ۲،۳ نفر هم جدید اضافه شدن ...
جمعی که شاید روز اول اصلا فکر نمیکردیم آشناییمون انقدر ادامهدار و پرخاطره بشه !😅
✍🏻 ادامه دارد ...
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424