🔸 روز آخر
🗓 چهارشنبه ، ۳۱ مرداد ۱۴۰۳
۱۶ صفر ۱۴۴۶
📌 کربلاء / مرز خسروی
وقت اذان صبح نزدیک میشد
موقع برگشت از حرم چند دقیقه ای گم شدیم ، اثرات خستگی و کلافگی واضح بود
من از همه بدتر!
بیشتر از ۲۴ ساعت میشد که نخوابیده بودم !
به چادر که رسیدیم ، خستگی کار خودش رو کرد
سرگیجه ، سردرد ، کوفتگی ، تنگی نفس ، افت فشار و ... ! انگار همگی تا الان مراعاتم رو کرده بودن و دم آخری داشتن از خجالتم در میومدن !
بعد نماز و طلوع آفتاب ، با همون حال راه افتادیم سمت گاراژ
پیاده راهی نبود
یه جا روی جدول نشستیم و مردها رفتن دنبال ماشین
اغلب ماشینها مثل همیشه ، مهران!
بعد مرزهای جنوبی شلمچه و چذابه
چند تایی هم خسروی
و ماشین به باشماق و تمرچین صفر!
نه فقط اونجا ، از هیچ جایی ماشین به این دو مرز نیست انگار ...
از خستگی همینطور که روبروی کالسکه نشسته بودم ، سرمو روش گذاشتم و خوابم برد ...
با صدای بوق اتوبوس ها از خواب پریدم
دست و پاهام خواب رفته بود
انگار نیم ساعتی خوابیده بودم
شکر خدا حالم بهتر شده بود
ماشین پیدا شده بود و باید میرفتیم
اتوبوس کولردار و خنک ، ۱۵ دینار!
خیلی خوب بود!
آقایی یکی دو صندلی جلوتر داشت با نفر کناری بلند بلند حرف میزد
میگفت پارسال هی تبلیغ مرز تمرچین رو کردن که خنک و خلوته و از اونجا برید منم رفتم با ماشین شخصی ، موقع برگشت هیچچچ ماشینی پیدا نشد ! ۲۷ ساعت طول کشید که تکه تکه ماشین گرفتم و کلی پول دادم تا آخر به مرز رسیدم!🤐
ساعت ۶ سوار اتوبوس شدیم و حدودا ۷ از کربلا خارج شدیم
همه انقدر خسته بودیم که نصف بیشتر مسیر خوابیدیم
حتی نرگس که دیشب هم خوب خوابیده بود!
دوست داشتیم دیشب زودتر به کربلا میرسیدیم و قبل ظهر برمیگشتیم مرز
ولی نشد
کربلا هم شرایط بیشتر موندن نبود
یکی در میون مریض شده بودیم و دیگه توان نداشتیم
این شد که کلهی ظهر ، ساعت ۲ درحالیکه از آسمون آتیش میبارید رسیدیم مرز خسروی!
خیلی گرم بود !
هرچی تو کل سفر اسپری گلاب و چفیهی خیس استفاده نکردم (چون ظهر پیاده روی نمیکردیم) اون چند دقیقه حسابی ازشون کار کشیدم !
واقعا اسپری گلاب حال آدمو جا میاره👌🏻
بخیر گذشت 😥
طرف عراق موکب زنجانی ها آبدوغ خیار تگری میداد !
منی که خیلی آبدوغ خیار بخور نیستم کلی بهم چسبید !
خیلی سریع رد شدیم و از هوای داغ عراق به خنکای ساختمون مرزی ایران رسیدیم
مثل هربار حال گرفته ای داشتم
انگار چیزی جا گذاشته باشم
دلم از پای عمود ۵۷ تکون نخورده بود
خسته و کوفته روی صندلی های سالن ولو شدم
نگاهی به صفحهی مهر خوردهی گذرنامه کردم و
نگاهی به کتیبه های مشکی روی دیوار :
و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
❤️
✍🏻 فاطمه بختیاری
۱ شهریور ۱۴۰۳
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#بازگشت
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
آبدوغ خیار مذکور👀
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#بازگشت
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
مرز خسروی ، ظهر ۳۱ مرداد
و تمام💔
#سفرنامهی_اربعین_۱۴۰۳
#بازگشت
#اربعین
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424