eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
162 دنبال‌کننده
454 عکس
76 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون از نظر لطفت 🌸 البته قراره به لطف خدا مطالب هدفمند تر شه ✅ @Tayyebeh_79
سلام 🌷 من متولد ۷۹ ام و ۱۸ سالمه🙄 دخترمم ۲ سالشه زنده باشی عزیزم🌸 @Tayyebeh_79
لطف دارید🌷🌷 @Tayyebeh_79
اینهمه رفیق هدایی داشتیم اینجا من نمیدونستم !🥲 مراتب ارادت مرا پذیرا باشید😁🌷 پ.ن : هدی اسم دبیرستانمه ، بیشتر باهاش آشنا میشید ... @Tayyebeh_79
چه حس قوی ای !👀 بله 🌷 ولی از کجا حس کردین جدی ؟!😅 @Tayyebeh_79
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت چهارم : تقصیر خودته ! 🗓 زمستان ۱۳۸۸ 📌 قم / دبستان متوسطه اول هدی - خانم فاطمه‌ی بختیاری ، دبستان شهید میری! - منم خانوم ! دیگه از اون اعتماد به سقف و خیالبافی‌های چند دقیقه پیش خبری نبود ! سرتاپا استرس بودم و حالا ناامیدی هم بهش اضافه شده بود ! با همچین وضعیتی رفتم و روبه روی داورا نشستم ... دو تا سوال میپرسیدن - سوال اول : اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم لا اقسم بهذا البلد ... بفرمایید ! بدتر از این نمیشد ! 🤕 وقتی از دو سوال یکی رو کلا نتونم جواب بدم تکلیفم معلوم بود ! انقدر اشک تو چشمام جمع شده بود که جلومو نمیدیدم ! با بغضی که داشت خفه‌م میکرد گفتم : خانوم ... خانوم آخه ما از عادیات به آخر حفظ کردیم 😭😭😭 صدای هق هقم بلند شد ... - احتمالا محدوده رو بهتون اشتباه گفتن ! امروز چند نفر اینجوری شدن ... خب سوره‌ی عادیات رو بخون ... همین ! مثل کوه یخ !🧊🙁 میخوندم که چی بشه ؟! اصلا مگه دل و دماغی برام مونده بود ؟! فقط دلم میخواست زودتر از اونجا برم و راحت گریه زاری کنم ! 🤦🏻‍♀ به زور همینطور که صورتم خیش اشک شده بود سوره‌ی عادیات رو خوندم و سریع عذرخواهی کردم و از اتاق زدم بیرون ... یادم نیست به مامان چی گفتم یا چجوری برگشتیم خونه ... فقط یادمه یه مسیر زیادی رو پیاده میرفتیم و من انقدر بلند بلند گریه کرده بودم که دیگه صدام در نمیومد ! چشمام داشت از کاسه میزد بیرون ! قیافه‌ی مغازه دارها هنوز یادمه که با چه تعجبی نگاهشون سمتم میچرخید ... وقتی رسیدیم خونه فقط دوست داشتم بخوابم پلکم میسوخت ! طول کشید ولی بالاخره خوابم برد ... فرداش مامان اومد مدرسه که ببینه قضیه چی بوده ... فکر میکنید چی شنید ؟! - دخترتون میخواست خودش بخشنامه و محدوده رو چک کنه ! تقصیر خودشه !🙂 در اتاقو محکم کوبیدم به هم و یه گوشه زانوهامو بغل کردم یکی دو تا بطری دیگه آبغوره گرفتم ! سرمو از رو زانوهام برداشتم و به گلای قالی خیره شدم همینجور که دندونامو به هم فشار میدادم ، محکم گفتم : مــــــــــــــــــــــــــــن دیــــــــــــــــــــــــــگه حـــــفـــــــــــــــــــظ نــــمــــیــــکنم ! 😠 ✍🏻 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
از شما چه پنهون دو روزه که هی مینویسم و پاک میکنم یه وقتایی نمیتونم ... امروز که دفترچه‌مو نگاه کردم حسابی ریختم به هم ... فقط تو سه روز ... 😭 آه از غمی که تازه شود با غمی دگر ... سخته به جز دعا کاری از دستت برنیاد💔 🇱🇧❤️‍🔥 🖤 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424