توکلت علی الله:
خاطرات آزاده. سید کمال.
شماره 108
جامانده . بیشترین صدمه روماازطرف خودی ها میدیدیم خودی وطن فروش که برای یک نخ سیگار هموطن خودش رابدروغ لومیدادمثلارفته بودندگفته بودندبه عراقی ها که سیدقرآن بلندمیخوانددعامیخواندوازهمه مهم تر اینکه میگوید کتک دردنداردعراقی هاامدندمنوبردندبه مقرشان حالامقرشان کجابودتوی توالت یک اتاقی بود که برای انباری استفاده میکردند ولی سربازهای بعثی بهش میگفتندمقرداخل این اتاق یک میزدوتاصندلی یک فلک چندتاشلنگ وگابل ویک گالش که توی گالش راپرکرده بودندمن قبل از اینکه برم داخل اتاق یه نصفه تیغ افتاده بودجلوی دستشوئی آن را برداشتم گذاشتم توی جیبم ورفتم داخل جاسم چرکو گفت تومیگی که کتک خوردن دردندار دحالاتورافلک میکنیم ببین دردداردیانداردوبه هازم گفت گالش رابیاورهرکس راکه میخواستندفلک کننداین گالش رامیکردندتودهانش که نتواندفریادکنددوباره به من گفت چگونه کتک دردنداردمن گفتم هر کسی که گفته کتک درد نداره واقعا احمق است گفت یعنی تو چنین چیزی نگفتی گفتم من که نگفتم یه شعری بود من میخوندم این شعر رو رفته بودند برای عر �اقیها ترجمه کرده بودند توی این شعر من میگم که درد و رنج تازیانه یک دو روزی بیش نیست ... رازدار خلق گرباشی همیشه زنده ای هازم سربازعراقی شعررا برام خوند گفتم براتون ترجمه اشتباه کردند منظور از دردورنج تازیانه برای اون کسی است که می خواهند مجبورش کنند � هم وطنش را بفروشد ولی او این کار را نمیکند پس میگه رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده ای راز دیگران رو حفظ کن برای کسی بازگو نکن اونوقت اون سرباز عراقی گفت حالا ما تو را میزنیم ببینیم درد داره یا نه گالش را آورد که بکنه توی دهن من منهم تیغ را از جیبم در آوردم
و یک دونه پرتاب کردم طرف سرباز عراقی که جلوی در ایستاده بود از جلو در کنار رفت در و باز کردم و رفتم توی محوطه که بزرگ بود حالا این ها دنبال من من هم کنار سیم خاردار میدویدم سرعت من طوری اتفاق افتاد و جوری پیشرفت که یک جایی من پشت سر اینها قرار گرفتم و هر کس نگاه میکرد فکر میکرد که من دنبال اونها کردم سرباز ها در رفتن توی توالت وقتی من پشت سرشون قرار گرفتم چند تا از بچه ها اومدن منو گرفتند و بردند داخل اتاق سرباز عراقی آمد داخل اتاق و شروع به فحاشی کردند
ادامه دارد
خاطرات آزاده سید کمال
شماره 109
من به مترجم گفتم به این بگو بیا بریم پشت اردوگاه تو لباستو دربیار که شخصی باشی و من هم لباسمو در میارم اگر تو توانستی فقط یک مشت به من بزنی من مینویسم که خونم برای تو حلال است بهش بگو هنرمیکنی به اسیری که دست وپایش بسته است زورمی گوئی وکتک میزنی سرباز عراقی یه مقدار قدم زد دوباره برگشت باز من گفتم به اون بگو یک پیر زن اگر یک اسلحه دستش باشه میتواند از ما نگهداری کند ما رو بزنه مارو بکشه شما که جوان هستید این هنر نیست که انسان های دست و پا بسته رو اینطور بزنیم ایستاد کمی فکر کرد و سرش رو انداخت پایین و گفت برواتاقت وخودش رفت دو روزبعدهم رفت مرخصی دیگه بر نگشت اردوگاه مادوعیدرادررمادیه بودیم نقیب عزدین که مسئول ایدؤلوژی سیاسی اردوگاه بودهرروزبرای سربازها کلاس می گذاشت و به سربازها گفته بود که اینهااگرسلام هم بکننددارندتبلیغ میکنندپس اگرسلام کردندآنهارابزنیدوبگوئیدتبلیغ ممنوع وکاری بکنید که هیچ وقت شادنباشنداینهانباید آدم های سالمی ازاینجابه ایران بروندبرای همین مخصوصاعیدراسخت موازبت میکردندکه بچه هانتوانندجشنی برگذارکنندخلاصه به شکلی نمی خواستندچهری بچه هاشاد وخندان باشدواین رامافهمیده بودیم بخاطر همین تصمیم گرفته بودیم که بادلیل ویابی دلیل بخندیم همین هم بعثی هارا عصبانی میکردگرچه بیشترفشارهارابه آسایشگاه ۲۴واردمی شدولی همان هامی گفتندبخندید گرچه خودشان تحت فشاربودنددرتمام اردوگاه هااین مطلب رواشتراک داشتندکه اسیرا نباید بمیر فقط آنهارانکشیدهرکاردیگری که برای فلج کردن آنهاو افسردگی ازقصه دق کردن روحیه آنهاراپایین آوردن تاحدی که بفکرخودکشی بیفتند آزادهستیدامابچه های مادل به خداوائمه بسته بودن یکی از صلیب سرخی ها میگفت من به زندان های زیادی در کشور های دیگر رفته ام و در جاهایی که جنگ شده هم به اسرا سر زده ام اما در هیچ کدام از آنها روحیه ای که اسرای ایرانی دارند را ندیدم آن زندانی ها گریه می کردند برای آزادی گریه می کردند برای خانواده شان و برای هر چیزی اشک می ریختنداماآن روزی که ما وارد این اردوگاه شدیم با یک خیالی آمدیم اما چیز دیگری دیدیم اسرای ایرانی اصلاً توجه نکردند که صلیب سرخ وارد اردوگاه شان شده است قدم میزدند با هم صحبت می کردندمی �گفتند و میخندیدم به خود من افسر عراقی گفت ماهر رفتاری که با اسرای ایرانی کردیم که روحیه آنها را متزلزل کنیم نتوانستیم نمیدانم آنها به چه چیزی دل خوش هستند. ادامه دارد
#بابالمــراد¹⁰⁶
هرڪس دلش به زلف کسے میخورد گِره
ما هم اسیر موے جواد الائمہ ایم
|❤️👑|
نام نام خانوادگی : شهید علی تجالی
تولد:۱۳۳۸/تبریز
شهادت:۱۳۶۳/شرق دجله
فرازی از وصیت نامه:
برادران مسئول که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب شبانه روز فعالیت میکنید ،به عدالت در کارهایتان و تصمیم گیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید .
شادی روح پاکش صلوات ❤️
بر عشق دوام میدهد خون شهید
از فتح پیام میدهد خون شهید .
enc_17058437131565520988119.mp3
2.46M
خبر آوردن در رحمت وا شد
مژده بدین امام رضا بابا شد ...
❤️✨️
#میلاد_امام_جواد(ع)
#ماه_رجب
میلاد امام جواد را به همه شما عزیزان تبریک میگویم❤️
بفرمایید شیرینی😋
🧁🍰🍰🧁🧁🧁🍰🍰🍰🍰🧁🧁🍰🍰🍰🍰🧁🍰🍰🍰🧁🧁
45.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای میوه قلب آقای خراسان 🕊
ای عشق تمام آقازاده ی سلطان💛
-یاجوادالائمه-
#میلاد_امام_جواد
#امام_زمان
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص کریم همین که درخواست کنید به شما عنایت میکند.
ولی #جواد خود به خود به دنبال سائل می گردد تا به او عطا کند.
#امام_جواد