|تراژدے|
هر شب قبلِ اینکه بخوابی ، یذره به من فکر کن بعد بخواب. خب؟(; شبت بخیر آن که از تو تنها خیالَت برایَم
اینکه من یه زمانی نزدیک ترین بودمو ،
حالا شدم دور ترینو نشستم دارم همینجوری دور شدن خودمو نزدیک شدن آدمارو بهت تماشا میکنم ، بدم میاد. اذیتم میکنه.
خب؟
تراژدے
|تراژدے|
دلخوش نشسته ام ؛ که شاید گذر کنی! لعنت به شایدی که مهیا نمیشود!(؛🚶🏻♀ تراژدے
یه جایی محمد علی بهمنی میگه :
گاهی تورا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است...🙂💔
تراژدے
یکی رو پیدا کنین که
هم بشه باهاش دعوا کرد،
هم قربون صدقش رفت
هم بشه باهاش درباره همه چی حرف زد
آدمیزاده دیگه
به هرکسی نمی تونه بگه حالش بده!
#مفردِمذڪرِغایب
تراژدے
سلامتیِ اون روزی که انقدر درگیر کارای خودم و زندگیم باشم که یادم بره تورو...!
سلامتیِ اون روزی که از تو فقط یه خاطره ی محوِ محوِ محو بمونه گوشه ی ذهنم. اون گوشه ای که خاک میخوره و سالی یه بار چشمت بهش میفته!
یا شایدم اون گوشه ها که یادت میره اصن وجود داره.
سلامتیِ اون روزی که مث الان که قشنگ منو میپیچونی ، من تورو بپیچونم و به روی خودمم نیارم.
آره دلبر...
دنیا چرخ داره!
حالا ادامه بده(:
تراژدے