~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
✨میگفتن اگه لباس عروس سفید نباشه شگون نداره؛ مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از
همسایهمون قرض کنیم..☺️
ولی سفره رو دیگه بر اساس شگون و اینجور چیزها نچیدیم🙃
✨به جای سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوههای رنگارنگ، یک سفره پلاستیکی ساده انداختیم که روش یک جلد کلامالله مجید بود
و یک آینه و مقداری نان و پنیر !😌
✨سفرهاش ساده بود...!
ولی صفا و صمیمیتش اونقدری بود که دلمون میخواست !😍♥️
✍🏻به روایت همسر
#شهید_فریدون_بختیاری♥️🕊
.
.🦋🦋🦋
🌻@morabiZ🌻
💥 همسر شهید،حمید سیاهکالی مرادی:
متولد 1372 برامون تعریف میکند...👇
از اول نامزدیمون... با خودم کنار اومده بودم که من... اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت...
یه روزی از دستش میدم...اونم با 💗شهادت...
وقتی که گفت میخواد بره...انگار ته دلم... آخرین بند پاره شد... انگار می دونستم که دیگه برنمی گرده...اونقد ناراحت بودم...
نمی تونستم گریه کنم... چون می ترسیدم اگه گریه کنم... بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم...
یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم...
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره...
ولی ایمانم اجازه نمیداد... یعنی همش به این فکر می کردم که قیامت... چطور می تونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...انتظار شفاعت داشته باشم... در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم... اشکامو که دید 👈دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...👇
💥"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمی تونی بلرزونیاااا..."راحت کلمه ی... دوستت دارم...
💗عاشقتم... رو بیان میکرد...
روزی که میخواست بره گفت...
#کتاب_زندکی_به_سبک_شهدا
#عاشقانه_شهدا
#ناصر_کاوه
…
💗عاشقانه شهدا:👇
💥کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
💥به حمید نگاه کردم، گفتم 👈 نه من نمی بخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو می گیری؟ رک و راست گفتم : بله می گیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 😳
💥بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم 👈 اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 😝
💥 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم:👇
💗 نذر سلامتی آقای من!
#کتاب_زندکی_به_سبک_شهدا
#عاشقانه_شهدا
#ناصر_کاوه
منبع📕یادت_باشد
🌻@Testimonial🌻
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
ساعت ده یازده شبـ🌙
با سر و صورت خاڪے اومد خونہ.!
+تا شما شامـ رو شروع ڪنے
میرم لیلا رو بخوابونمـ😴
-نہ!صبر میڪنمـ تا بیای
باهم بخوریم...♥️
+وقتے برگشتمـ دیدم
پوتین به پا خوابش بردهـ😴
داشتم پوتین هایش رو
در میآوردم کہ بیدار شد..
-دارے چیکار میڪنے..؟
مےخواۍ شرمنده امـ ڪنے..؟🥺
+ نہ..! خستۿاے
سر سفرۿ نشستـ و..!
-تازه مےخوایم با هم
شام بخوریمـ🥘
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مهدی_زینالدین♥️🕊
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
🌿نذر کردیم گناه نشه..
فردای عقدمان سر مزار #شهید_کاظمی رفتیم.
قبل از جشن عقدمان نگران بودیم حرامی داخل جشن عقد نشود.
نذر کردیم سه روز روزه بگیریم و برای تمام شهدایی که میشناختیم نامه نوشتیم که در مراسممان گناه نباشد.
خدا رو شکر مجلس بدون گناه برگزار شد.
#شهید_کمیل_قربانی
🌱
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
به سوریه که اعزام شده بود
بعضۍشبها با هم در فضای مجازۍ چت میکردیم
بیشتر حرفهایمان احوالپرسۍ بود
او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم
واندڪ آبۍ میریختیم بر آتش دلتنگۍمان...
روزهای آخر ماموریتش بود
گوشۍ تلفن همراهم را که روشن کردم
دیدم عباس برایم کلۍ پیام فرستاده است...!
وقتۍ دیده بود که من آنلاین نیستم
نوشته بود:
آمدم نبودۍ؛ وعدهۍ ما بهشت..💔
✍🏻به روایت همسر
#شهید_عباس_دانشگر
ʝơıŋ➘
|🌷@testimonial
#عاشقانه_شهدا 🙃🍃
همیشہ سر این کہ
اصرار داشت حلقہ ازدواج
حتماً دستش باشد
اذیتش مےکردم مےگفتم :
حالا چہ قید و بندے دارے؟!
مےگفت : حلقہ ، سایہ ے
یك مرد یا زن در زندگے است
من دوست دارم
سایه تو همیـشہ ، دنبال من باشد
من از خدا خواستہ ام
تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍❤️
#روایتےازهمسرِ
#شهیدمحمدابراهیمهمٺ
🌱