هدایت شده از شِیخ .
من یقین دارم که برای موثر بودن، رشد کردن، قد کشیدن و مبارز شدن، باید دل کند. و این سختی، آغازِ مسیری جدید است.
دیوانِ لعیا.
میرفت تا به صبح برسد، در سرزمینی که خورشید با نفرین از آنها روی برگردانده بود. نور را میخواست، در سرزمینی که مردمش با ظلمت پیمانِ برادری بسته بودند.
او به شیخ رسید، سری از تأسف برایش تکان داد. به طبیب رسید، جوابش کرد. بیبی را خواست، ترکش کرد. خان را صدا زد، تظاهر کرد نشنیده است.
دانست که زندگیاش با آنها گره خورده است اما لحظهای را خرجِ خودش کرد و دید که پایانِ کارش با آنها نیست.
وقتِ نماز، در صبحی که آسمان تاریک بود و فرج صادقی نبود، او به تجسمِ بلندیای پرداخت. نور را بر آن روانه کرد و صدایی را برایش پیدا کرد. حالا دیگر تشویق میشد، دوایش را میگرفت، تنها نمیشد و هر نفسش شنیده میشد.
پس از آن خیال، چشم باز کرد. صبح بود. خورشید نبود اما با پایین آوردن سرش، نور را در سینهاش دید. جایی که حقیقتا نور حاضر میشود. نه در دستانِ مردم پیمان شکن و نه در کشمکش انتخابها؛ همانجایی بود که نور از آنجا زاده میشود و شدت میگیرد. قوتاش سینهات را میسوزاند و سبکیاش از زمین بلندت میکند.
در صبحی که آسمان تاریک بود
و دست مردم گرفتارِ پیمان
او روی زمین نبود.
֙⋆ #لعیا | صبحی که آسمانِ آن تاریک بود
دیوانِ لعیا.
I'm feeling fantastic, I'm fucking fantastic
I wanna get drunk and watch American classics
Drink champagne out of plastic
Don't you want someone crazy like me, babe?
I'm feeling amazing, I'm fucking amazing
I'm high as a kite, I'm sat here picturing you naked
You just have to take it
If you want someone crazy like me, babe