00:29 _هی منو تهدیدم نکن که میرم، یه چیزیم دستی میدم نباشی

مووآن به سبک بیست سال قبل؛

حالا کجا میشه پیدات کرد؟ باوفا؛

من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایه‌ی خودم ارتباط بدهم. این سایه شومی که جلوی روشنایی پینه‌سوز روی دیوار خم شده و مثل اینست آنچه که می‌نویسم بدقت می‌خواند و می‌بلعد، این سایه حتما بهتر از من می‌فهمد. _صادق‌هدایت

03:19 _تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت، قلب عاشق‌های دنیاست

چرا از سایه های شب بترسم؟ تو خورشیدو به دست من سپردی

همواره به یاد می‌آورد؛ اما می‌خواهد که فراموش کند.

یه وقت داخل آنها شدم؛ خواستم تقلید سایرین را در بیاورم که دیدم خودم را مسخره کرده‌ام، هر چه را که لذت تصور می‌کنند همه را امتحان کردم اما دیدم کیف‌های دیگران بدرد من نمی‌خورد، حس می‌کردم که همیشه و در هرجا خارجی هستم و هیچ رابطه‌ ای با سایر مردم نداشتم. من نمیتوانستم خودم را به فراخور زندگی سایرین در بیاورم. _صادق‌هدایت