eitaa logo
کانال توبه
132 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
وقتے به دلت میفتـه کہ برگردی...! ♻وقتے شوق پیدا مےکنے برای ترڪ گناه 👈 همش کار خداسـت❣❣❣ 🌷مگہ میشـہ خدایے که شوق توبه رو به دلت انداخته ، نبخشه؟!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 صبح يک روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفت تپه، مآمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابه‌لاي تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم، «نورالله ملاح» را ديدم که از دور، در طراز نرم و ملايم نور، با لبخندي از جنس سرور، به طرفم مي‌آمد، سرش را از ته تراشيده بود. مهربان کنارم نشست. ✍🏻 گفتم: پسر قشنگ شدي‌ها! عجبا چرا اين روزها، بعضي از بچه‌ها موهاشون رو از ته مي‌تراشند! نکنه خبرايي هست ما بي‌خبريم، عين !... تقصير که ميگن همينه ديگه، نه؟ ✍🏻 شهيد ملاح دستش را روي شانه‌هايم چفت کرد و با لبخندي غريبانه گفت: سيد، بذار برات از . تو هم از اصحاب خواب ديشب من هستي... ✍🏻 گفتم: من! اين يعني چي؟ خواب! حالا چه خوابي ديدي؟ پسر نکنه جرعة شهادت را تو خواب نوشيدي! ✍🏻 گفت: برو بالاتر سيد، اصلا يادت هست من هميشه بهت می گم که به می شم، تو هي به من بخند، ولي ديشب به ظهور رسيدم. بشارتش را گرفتم. 🔵 خنديم و گفتم: آره، تو از همين حالا سوت شهادتت رو بزن! ✍🏻 گفت: خواب ديدم همين اطرافم، بعد يکی به‌ اسم صدام زد، نگاهی به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسينه گردان می آمد، اما صدا يک جورايی غريبانه و خاص بود، حيرت کردم!؟ مثل اون صدا تابه‌حال هيچ کجا نشنيده بودم. آرام و بي‌تاب و بي‌قرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ريختم. ناگهان انديشه‌اي مثل يک وحي ريخت توي دلم. مقابل تکه‌اي از نور زانو زدم. مثل وقتي که مقابل ضريح آقا علي‌بن موسي‌الرضا(ع) می خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی قراری گفتم: السلام عليک يا فاطمه زهراء... حال غريبی پيدا کردم، من و (صلوات الله علیه)... حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، آقا امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) دو طرفش نشسته بودند. ✍🏻 آن‌قدر مبهوت و متحير بودم که کلامی براي گفتن نيافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام)، به اصحاب عاشورايي، به مولا علي(علیه السلام). ✍🏻 حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمودند: پسرانم، حسن و حسين، سلام خدا بر شما باد، ايشان (نورالله) چند روز ديگر مهمان ما خواهد بود. بعد، آقا امام حسين(علیه السلام) دست روی سرم کشيدند و من ناگهان از خواب پريدم، اين بشارت بود. سيد جون! مدت‌هاست که منتظرش بودم، واقعيت اينه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. بايد آرزو کني، تا آرزوهات سراغت بيان. بيدار كه شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز ديگه... اصلاً خبر که داری داريم ميريم مهران؟ ميدونی، ان شاءالله من شهيد مي‌شم، بشارتش رو گرفتم، مي‌دونم که به غريبانگي حضرت زهرا(صلوات الله علیها) به شکل غريبانه‌اي هم شهيد خواهم شد... ان‌شالله. ✍🏻 بغض گلويم را گرفت، تو حيرت ماندم. آره ما بر حقيم و اين‌ها نشانة آن ظهور حقيقت مطلق است. بلند شدم، شهيد ملاح را بغل کردم. گفت: تو شک داري؟ گفتم: بيا يک شرطي ببنديم، اگه جا موندم، شفاعتم کن. 👈🏻عصر روز پنجم از اين واقعه، شانزدهم تيرماه شصت‌وپنج، سربندها که روي پيشاني رفت، به‌ياد ملاح افتادم، دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و تهِ ستون مي‌ايستاد. رفتم نزديکش و گفتم: هي مرد، قول و قرار ما رو که يادت هست؟ لبخندي زد و گفت: سيد، از همين حالا تو سوتت را بزن. طولي نکشيد که با رمز يا اباعبدالله الحسين(ع)، وارد عمليات شديم و چند روز بعد در حين آزادسازي مهران، نورالله ملاح، بر بلنداي قلاويزان، با اصابت مستقيم راکت هواپيماي دشمن، به شکل غريبانه‌اي، مظلومانه شهيد شد، و چنان پودر شد که چيزي از جنازه‌اش باقي نماند.  در سحرگاه هفدهم تيرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا(س) شد. شادی روحش صلوات 📔 مهر مادری ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ . @Tobeh_Channel