هدایت شده از KHAMENEI.IR
📝 #روایت_دیدار | دهه هفتادی و هشتادیها در مأموریت ۶۵ هزار کیلومتری دور دنیا
👈🏻 روایتی از دیدار رهبر انقلاب با کارکنان و خانواده ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش
✏️ دلم میخواست حاکم وقت بوشهر و حومه را از ۱۵۰ سال قبل بیرون بکشانم و بگذارمش ردیف اول که خودش واقعیت را ببیند. ببیند و مقایسه کند با زمانی که مثل اسفند روی آتش بالا و پایین میپرید تا جلوی افتادن بختک انگلیسیها روی بعضی جزایر ایرانی خلیج فارس را بگیرد. خواهش و تمناهایش از دستگاه بیکفایتِ قاجار که افاقه نکرد لاجرم دست به دامان مردم شد و شناورهای آنها را به خط کرد اما همینکه خواست از ساحل فاصله بگیرد، انگلیسیها راهش را بستند و لنجهای مردمی را به توپ بستند تا پای نیروهای کمکی ایرانی به بخشهای دیگری از خاک ایران که در اشغال انگلیسیها یا عمال آنها بود نرسد. یک به یکشان به توپ و گلوله اشغالگران انگلیسی که آبهای جنوب ایران را ملک طلق خود میدانستند به قعر دریا رفتند تا به زعم سیاستمداران انگلیسی، پای ایرانیها بیش از گلیمشان دراز نشود!
✏️ جگر والی وقت جنوب ایران خال افتاد تا بخواهد به قاجار بفهماند قوه بحریه برای مملکت از نان شب واجبتر است. ادامه ماجرا غمانگیزتر است. وقتی پهلوی دوم در برابر چراییِ رضایت به جدا کردن بحرین از خاک مادری به ژنرالش گفته بود زورمان به انگلیس نمیرسد! فکرش را بکن اگر میخواستیم با چنین منطقی با موضوعی مثل اشغال خرمشهر برخورد کنیم! حالا هیچکدامشان نیستند که وضعیت آن روزها را بگذارند کنار الانِ همین افسران ناوگروه ۸۶ و خانوادههایشان و افتخاری که رقم زدهاند؛ دریانوردی ۶۵ هزار کیلومتری دور دنیا و رقم خوردن اولین دریانوردی برد خیلی بلند ایرانیها در تاریخ دریانوردی...
📄 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/53508
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 #روایت_دیدار | پرچمهای واقعی!
✍ روایتی از دیدار فعالان عرصه دفاع مقدس و خانوادههای شهدا با رهبر انقلاب
🔹 قرار بود پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت با رهبر انقلاب دیدار داشته باشند. این عنوان، خیلی کلی بود. از خودم میپرسیدم یعنی قرار است چه گروههایی را در دیدار امروز ببینم؟ از تعدادی نویسندگان خبر داشتم، حتما اهالی سینما هم بودند، شاعران و... دیگر فکرم به جایی قد نمیداد.
🔹 جلوی در ورودی، خانم میانسالی تنهایی روی سکویی نشسته بود. پرسید: «آقا ویلچر ندارید؟ من نمیتوانم راه بروم.» یاد دیدار خانوادهی شهدا با حضرت آقا افتادم که ماشین برقیهایی که بیشتر در صحن جامع رضوی مشهد دیده بودم، تند و تند میآمدند و میرفتند و پدر و مادر شهدا را سوار میکردند. اما امروز خبری از آن ماشین برقیها نبود. کنجکاو شدم بدانم ویلچر دارند یا نه، که یکی از نگهبان ها گفت: «نه مادر جان، ویلچر نداریم.» و در حالیکه داشتم در کوچه میرفتم، صدای خانم را از پشت سرم شنیدم که گفت: «پس چطوری تا آنجا بروم؟»
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53908