eitaa logo
𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج . . از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃 همیشہ سر این کہ اصرار داشت حلقہ ازدواج حتماً دستش باشد اذیتش مے‌کردم مےگفتم : حالا چہ قید و بندے دارے؟! مےگفت : حلقہ ، سایہ ے یك مرد یا زن در زندگے است من دوست دارم سایه تو همیـشہ ، دنبال من باشد من از خدا خواستہ ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍💙 ✍🏻روایتےازهمسرِ↓ ❤️* ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════          @toranjnameh99
شهید🌹محمود کاوه 💚عاشقانہ اے به سبک شهـــدا💚 ✨✨ از دو سال قبلِ خواستگاری می‌شناختمش. 😊خجالت می‌کشیدم . زل زده بودم به گلای قالی، حتی نگاشم نکردم...! تا اینکه گفت: "میخوام دینم کامل شه.قصدم از ازدواج💕 اينه كه شهید بشم. خواهشاً خوب فکر کنید. نمیخوام اسیر احساسات بشيد..." 8⃣ هشت ماه بعد، از منطقه تماس گرفت: "جشن عروسی رو راه بندازید تا من بیام و زود برگردم..." 💍خطبه عقدمونو حضرت امام (ره) خوندن. همیشه آرزوم بود با يه "سیّد" ازدواج کنم. 😣شاکی بودم از اینکه محمود سیّد نبود. از اينكه عروس حضرت زهرا (س) نشده بودم... تا اینکه خوابی دیدم که دلمو روشن کرد. 👈خواب دیدم: دارن جهیزیه مو ميبرن خونه حضرت امام (ره)... خیلی خوشحال بودم از این اتّفاق. حتی یادمه یکی گفت: "چرا اینجاااا…؟!" یکی جواب داد: "جهیزیه عروس امام رو آورديم..." 🤝وقتی می‌رفت بهش گفتم:"قول بده زود برگردی..."🥰 گفت: "میخوای ریش گرو بذارم...؟!" گفتم:"اگه نیومدی چی...؟!" گفت:"هرچی دلت خواست بگو… یا نه… هرچی دلت خواست بگیر منو بزن خوبه...؟!" خندیدم و گفتم: تو هم با این اداهات…💞 گفت: منم زرنگم دیگه. یه چیزی می‌گم که می‌دونم دلت نمیاد بهش عمل کنی.❤ 3⃣ سه ماه بود که "زهرا" متولد شده بود... خبری ازش نشد. هر جوری بود با تلفن گیرش آوردم... گفتم: "این بود قولت…؟!" گفت: "خدا منو بکشه که زدم زیر قولم..." گفتم: فردا ظهر باااید اینجا باشی... متعجب پرسید: مشهددد؟! گفتم: همین که گفتم. در کمال ناباوری اومد... بچه رو بوسید و گفت: حیف که بابا کار داره و گرنه همین جا درسته می‌خوردمت.😍 💔گفت: اگه یه چیزی بگم دعوام نمی‌کنی...؟ میدونستم که بیقرار رفتنه. گفتم: برو به کارت برس. ❣من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود. 🌻خانم فاطمه عمادالاسلامی همسر بزرگوار شهید🌷 محمود کاوه 📙منبع:برگرفته از کتاب رد خون روی برف •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان "شهیــــد زنــــده" ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!🤔 به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای❤️ قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم☎️ وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان "شریک جهادم و مسافر بهشت" ذخیره کرده بود🤍 گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم💚 شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم🕯 ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند🙏 من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم✨ ❤️🕊 راوے: همسر شهید🌱 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•  ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@toranjnameh99
💍 «ازدواج به سبک شهدا» 💍سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان، تفسیر المیزان رو دور تا دور سفره چیده بودیم! 😍← برکتی که این تفسیر به زندگیمون میداد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشه. 💠 برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نذاشت بارش کنیم! می گفت: حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطوری شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدم؟! 🍚 برنج ها رو بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. 😌❤️🍃 🌹وقتی برنج ها رو میدادیم. فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است. 📝 راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@toranjnameh99