#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_صد_چهارم
برادر کوچکم که از من هشتنه سال کوچکتر است هم بهنحوی در داستانهای ما قرار گرفت. خواهناخواه مسائل مذهبی به گوشش میرسید و هنوز هم میرسد.
با خواهرم مکه هم رفت که در این سفر خیلی با اسلام آشنا شد.
با افراد و مسلمانهایی که از ایران به حج میروند، خیلی آشنا شد.
تقریبا میشود گفت همه اطلاعاتی را که درباره اسلام باید داشته باشد، کموبیش دارد. منتها هنوز سبک زندگیاش سبک اسلامی نیست.
خودش میگوید هنوز اراده انجامش را پیدا نکرده. به من هم میگوید برایش درباره مسئولیتها و این مسائل نگویم؛ چون عذاب وجدان میگیرد.
پدر و مادرم هم به مرور موضعگیریشان نسبت به مسائل دینی کمتر شد؛ چون دیدند دین نهتنها پسرشان را از آنها نگرفت؛ بلکه پسرشان را بهشان برگرداند.
به مرور زندگی خانوادهامان و افراد دور و اطرافمان به گونهای از سبک زندگی ما تاثیر گرفت.
تاجایی که وقتی اطرافیانمان ما را دعوت میکردند، میدانستند مجلس باید متناسب با روحیات ما باشد؛ چون ما جایی که برای عقایدمان احترام قائل نبودند نمیرفتیم. میدانستند که جلسات ما باید آرام باشد و رقص نداشته باشد.
موقع نشستن دور همدیگر دختر و پسرها بیش از اندازه باهم راحت نباشند و مشروب سِرو نشود.
حتی در محل کارهم کارمندها به من ایراد میگرفتند و میگفتند از زمانی که من تغییر کردم آنها مهمانی خوبی در آخر سال ندارند؛ چون من اجازه نمیدادم در مهمانی های کاریمان هم از این چارچوبها گذر کنند.
یکی از کارمندهایم به اسم"مهدی" که از اقواممان هم بود خیلی عاشق اینطور برنامهها بود.
یک بار گفت:" من از کارهایی که شما میکنید بیزارم. این محدودیتها چیست؟ این چیزها را آخوندها به شما یاد دادهاند و خودشان کارهایی میکنند که من و تو خبر نداریم."
مهدی کلی بدوبیراه گفت و به سبک زندگی من ایراد گرفت. حرفهایش که تمام شد گفتم: " مهدیجان، مسلمان شدن من و تغییر مدل زندگیام حسنی دارد که دستکم نظر خاصی به زن تو ندارم. من میتوانستم نظر خاصی به زنت داشته باشم و یواشیواش با زنت رابطه پیدا کنم."
گفت:" چی؟ "
گفتم:" بله. یکی از حسنهایی که سبک زندگی من دارد این است که زن تو در امان است. در این شرکت میآید و میرود بدون اینکه کسی به او چنین نگاهی داشته باشد. حالا میگویی بد است ؟"
گفت:" نه." دهانش را بست و رفت.
نوشتار: زهرا باقری☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
#رمان
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99