#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_صد_یکم
رفتم گوشهای از باغ کمی قدم زدم تا همه جمع شدند و قرار شد خطبه عقد خوانده شود.
با همان شریط رفتیم بین مردم و زنهایی که بعدها راحله برایم تعریف کرد لباسهایشان چندان هم مناسب نبوده.
اولین جملهای هم که گفتم این بود:" به نان خداوند بخشنده و مهربانی که هیچکدام از بندههایش را فراموش نمیکند و آغوشش برای همه ما همیشه باز است. او در انتظار ماست که به سوی او نگاهی داشته باشیم و او ما را در آغوش بگیرد." بعد هم خطبه و ترجمهاش را خواندم.
تعدادی داستان درباره ازدواج حضرت آدم و حوا(ع) در حدیثی خوانده بودم، آن را هم گفتم و بعد از آنها خواهش کردم اجازه بدهند، بروم و از جمع آنها بیرون آمدم. بعد از آن شب، خیلی حرفو حدیث ایجاد شد که مثلا محمد آمد؛ ولی مثل کورها آمد.
چرا این طوری کرد؟ اصلا نمیآمد. به ما توهین شد.
همه حرفها گفته شد؛ ولی این کار شاید تاثیر خودش را در جمع خانواده من تا حدی گذاشت.
متوجه شدند که محمد درباره تصمیمش جدی است.
ما در آمریکا هم همینطور زندگی میکردیم. در آمریکا خانه ما نزدیک دریا بود؛ ولی هر ساعتی دریا نمیرفتیم.
یک ساعتهای خاصی که میدانستیم کسی نیست و کسانی آنجا تردد ندارند، میرفتیم. یا شب بود یا صبح زود درست بعد از فجر؛ ولی در ساعتهای معمولی که افراد برهنه بودند کنار ساحل نمیرفتیم.
بقیه جاها هم رفت و آمدهایمان خیلی محدود بود. حتی فروشگاههای آمریکا من را اذیت میکرد. در فروشگاه به راحله میگفتم او خرید کند و من بیرون میایستادم.
مخصوصا این اواخر حس میکردم بیمعرفتی است؛ کسانی در این راه قدم گذاشتهاند،همه وجودشان را در این راه دادهاند،حالا من از میوه سعی و تلاش آن انسانها استفاده کنم و رابطهام را با خالق خودم کامل کنم؛ ولی، در کنارش بعضی لذتها را هم یواشکی، گوشهکناری، اینطرف و آنطرف بدون اینکه کسی بداند ببرم.
به نظرم به نحوی بیمعرفتی بود؛ چون بالاخره نگاه نکردن به نامحرم لذت دارد و بیلذت نیست؛ مثلا با نامحرم خوش و بش کردن و خودمانی شدن با کسانی که بعدا بتوانیم این خودمانی شدنمان را تبدیل به یک رابطه کنیم،لذت دارد.
چه کسی میگوید لذت ندارد،ولی نتیجهاش چیست ،بعد از این لذتهای یواشکی چه بلایی سرخانوادهها و جامعه میآید؟
نوشتار: زهرا باقری☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
#رمان
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99