#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_هشتاد
به خودم که میآمدم، متوجه میشدم دو سه روز است یک خطبه را میخوانم و نمیتوانم ادامه دهم.
حتی از مفاهیم خطبههای اول نهجالبلاغه برای دوستانی که دوست داشتم آنها را به اسلام دعوت کنم، استفاده میکردم و دیگر ابتدا برایشان درباره قرآن حرف نمیزدم.
یکی از ویژهترینِ آنها همکاری بود که خیلی بههم نزدیک بودیم. "ارم کی روش" ، تخصصش درست کردن ابزارهایی بود که افراد ناتوان با آنها بتوانند بهتر کارهایشان را انجام بدهند.
بخشی از مشکلات چنین کسانی ، نشستن و ماندگاری فرد روی صندلی چرخدار بود و در این زمینه من و او با همدیگر کار میکردیم. او طراحی میکرد و من اجرا میکردم.
فرد خیلی دلسوزی بود و در " یو اس پی" تیم خوبی را تشکیل داده بودیم.
ما ساعتهای زیادی در کنار همدیگر بودیم، طبیعی بود که زیاد با همدیگر صحبت کنیم. در آمریکا و در فضا های عمومی و شغلی، بحثکردن درباره دو چیز ممنوع است: اول دین و دوم سیاست.
من درباره موضوعات سیاسی صحبتی نمیکردم.
همکارم در یک خانواده صهیونیست به دنیا آمده و بزرگ شده بود و خیلی به مبانی دینی و سیاسیشان معتقد بودند.
در سن هفده، هجده سالگی به اسرائیل رفته بود و آنجا سه سال سربازیاش را گذرانده بود و بعد به " نیوجرسی" برگشته و دانشگاه را ادامه داده بود.
من هیچوقت درباره مسائل فلسطین با او حرف نزدم؛ اما میدانستم فطرت همه انسانها نسبت به وجود خداوند یک کشش درونی دارد.
بنابراین گاهی جلوی او درباره خداوند صحبت میکردم؛ ولی به شکل کنایه و خیلی آروم.
به نحوی که حس دخالت و جستجو به دنیا نیاید؛ چون به خصوص روی دخالت یا جستجو بیشتر حساسند.
در آموزش های شغلیمان سفارش میکردند اگر وارد خانهای میشوید نمیتوانید از او بپرسید چه دینی داری؟ به دینش نباید کار داشته باشی. تو باید کارت را انجام بدهی. اسمش را بپرس، مدارکش را بگیر، مشکلش را بپرس، کارش را انجام بده.
اینکه دینش چیست، حریم شخصی اوست. فقط میدیدم سرکار هروقت درباره خدا صحبت میشود، همکار من با نفرت و خشم عجیبی درباره خدا صحبت میکند.
نوشتار: زهرا باقری ☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
#رمان
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99