#تولد_در_لسآنجلس
#قسمت_پنجاه_هشتم
یکی از این کلوبها، کلوب " همجنس بازی" است. بدترش اینکه بعضی از معلمهایشان همجنس بازند و حق دارند سرکلاس درباره این موضوع توضیح بدهند و بچهها را به این کار تشویق کنند.
میتوانند خیلی آزاد درباره این طرز زندگی با بچهها صحبت کنند.
میتوانند بگویند که همسرم هم جنس من است، ما یک بچه هم داریم، هیچ مشکلی هم نداریم و همه چیز خیلی خوب است؛ ولی از آن طرف اجازه ندارند درباره خدا صحبت کنند.
در مدرسه های دولتی آمریکا بچهها دارند با چنین نگاه هایی تربیت میشوند.
من بچههای مسلمان ایرانی را میدیدم که درباره این موضوع با آنها صحبت میکنیم و آنها همجنس بازی را چیز بدی نمیدانند.
میگویند:" انتخابش این است. چه عیبی دارد؟ او دوست دارد اینطور زندگی کند."
در صورتی که دین ما میگوید این اشتباه است.
معلوم است در چنین شرایطی دیگر کسی درس نمیخواند. من گاهی در ایران به بچهها میگویم که قدر چنین شرایطی را بدانید.
بهجای اینکه با آن مبارزه کنید از آن استفاده کنید. اینجا شما میتوانید به راحتی درس بخوانید؛ اما، در آمریکا خیلی شرایط درس خواندن برای بچهها فراهم نیست.
انواع و اقسام چنین فشارهایی ذهن بچهها را اشباع کرده. من الان فکر میکنم خود دولت و سیستم آمریکا هم از وجود چنین شرایطی راضی نیست؛ چون در یک چنین شرایطی بچهها دیگر فرصتی برای تفکر و سوال و اعتراض ندارند.
به همین دلیل موقع تحصیل خواهر کوچکترم، مادر او را در دبیرستانی گذاشته بود که از ما خیلی دور بود؛ اما اجازه میدادند او و دوستش با حجاب به دبیرستان بروند.
برای اینکه در چنین جوی این دو دختر تنها نباشند؛ هر روز مادر من و یک خانم دیگر باید نیمی از شهر را رانندگی میکردند تا برسند به این دبیرستان و دخترهایشان در یک محیط راحتتری درس بخوانند.
یکی از مهمترین سوالات دوستانم این بود که من چرا دوستپسر ندارم؟ درحالی که من هم تحت تاثیر آن جو دوست داشتم دوستپسر داشته باشم.
دلم میخواست مثل آنها لباس بپوشم و طبق مُد آنها باشم؛ اما با خودم مبارزه میکردم. در عوض مرتب لیست درخواست هایم از خدا را اضافه میکردم.
میگفتم:" خدایا امروز یک پسر آمد و پیشنهاد داد باهم دوست بشویم؛ ولی، من قبول نکردم چون تو گفته بودی نه.
فقط حواست باشد، به جایش توی همین دنیا یک شوهر خوب مومن به من بدهی که بتواند کمکم کند و ایمانم قویتر شود."
بیشتر درخواست های لیستم از خدا مال آن دنیا بود؛ ولی این یکی مال همین دنیا بود.
فشار دیگری که در این سن و توی محیط مدرسههای دولتی آمریکا وجود دارد، دغدغه تنوع لباس است. شما باید هرروز لباستان فرق کند. اصلا نمیتوانی لباس تکراری بپوشی.
در هر پنج روز هفته از دوشنبه تا جمعه باید لباست فرق کند. حتی در دو هفته هم نباید لباس هایت تکراری باشد.
چنین شرایطی برای من به مراتب سختتر بود. به خاطر اینکه لباس پوشیده و بلند سخت پیدا میشد. مادر خودش برای من لباسی میدوخت که آستینش بلند باشد و بلندیاش تا روی زانویم باشد.
در ضمن من سعی میکردم در لباس تنوع زیاد داشته باشم که انگشتنما و مسخره نشوم و نگویند:" این را ببین، دیروز هم این لباس را پوشیده بود."
نوشتار: زهرا باقری ☺️
ممنون که با ما همراه بودید 💚
#رمان
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99