اما نیرویی او را وا میداشت بگریزد؛ به گوشهای کنجی جایی دور از شهر جایی دور از آدمها.
سمفونی مردگان - عباس معروفی
اون ماجرا رو برای هیچکس تعریف نکرد اما هرشب از زمانی که چشماشو میبست تا زمانی که خوابش میبرد، ساعت ها طول میکشید.
قبل اینکه از دست کسی ناراحت شم اول از دست خودم ناراحت میشم، که اصلا چرا اجازه دادم تو انقد مهم بشی که منو ناراحت کنی.