🌑🌘🌗🌖🌕🌔🌓🌒
4⃣ اشاره های ناخوانا...مادر، قصه، نسبت
🔍روزگار ما دزد است
🔍مامان، چرا قربون صدقه ش میری؟
🔍طفلی که قصه خودش را نداند
🔸 یکی از گلهای باغچه از ساقه شکسته بود باید یک چوب پیدا می کردم تا ساقه را با آن ببندم احتمالاً بعد از مدتی می توانست خودش را ترمیم کند یا آن قدری وقت پیدا کند که دانه اش را بریزد روی خاک و تکثیر شود. کار رسیدگی به گل که تمام شد یاد مادر افتادم یاد حال خوبشان بعد از رسیدگی به گلها بعد از اینکه گلها را نوازش می کردند و قربان صدقه شان می رفتند می گفتم: « #مامان_چرا_قربون_صدقه_ش_میری؟» می گفتند: یه موجود زنده رو از مرگ نجات دادم. قشنگ نیست؟»
🔸 #روزگار_ما_دزد_است.
مادر و کودکیمان را، یاد و خاطره ی مان را دزدیده، عوضش بزرگی و حساب و کتابهایش را به ما حقنه کرده. مادری که قصه ی طفلش را نگوید پس معنی مادریش چیست؟
🔸و #طفلی_که_قصه_خودش_را_نداند کودکیش کجاست؟ آیا غیر از این است که هنوز به کودکی نرسیده، و آن را نچشیده یکهو بزرگ شده و سرگرم مشغلولیت هایش شده است؟
🔸 نمیدانم کی این وقت مادرانه ی تاریخ مان می رسد؟
خیلی وقت است که قصه از زندگی مان رخت بر بسته و رفته، کیست که هنوز کودکی را از خاطر نبرده و هنوز بلد است پیش مادر کودکی کند و همینطور کجاست مادری که هنوز بلد باشد سرگذشت کودکی را از بر بخواند؟
➖➖➖➖➖
تلگرام:
@joomhoor
https://t.me/behyaar_UN
ایتا:
@B_UI_122
https://eitaa.com/UN_behyaar